شنبه ۷ تير ۱۳۸۲
شماره ۳۰۹۰- June, 28, 2003
ادبيات
Front Page

گپي كوتاه با كاوه ميرعباسي، مترجم
سيماي آن قلم كه مي نويسد
در ادبيات پليسي دوره آگاتا كريستي يا دوره طلايي ادبيات پليسي وجود داشت
كه به بن بست رسيد يعني داستان به معماسازي تبديل شد
مهدي يزداني خرم
017190.jpg

كاوه ميرعباسي مردي كه در آستانه پنجاه سالگي مي كوشد تا كلماتي بيشتر و بيشتر را به ادبيات اين كشور منتقل كند. ميرعباسي كار ترجمه و اصولاً نوشتن را از نوجواني آغاز كرده است. او متولد سال ۱۳۳۴ است و نخستين فعاليت هايش را به واسطه ترجمه آغاز كرده است. او مي گويد: «نخستين فعاليت هاي مطبوعاتي من از سن ۱۲ سالگي آغاز شده. از اين سن تا ۱۴ سالگي به صورت حرفه اي براي مجله كيهان بچه ها مي نوشتم و فكر مي كنم تنها كارمند اين نشريه بودم كه حقوقم را پدرم مي گرفت! در آن زمان مرحوم يميني شريف ـ سردبير كيهان بچه ها بود. من در آنجا بيست و چند داستان منتشر كردم كه عموماً نوشته خودم و بقيه ترجمه بود. در آن دوره يميني شريف به من گفت كسي كه مي تواند بنويسد بهتر است ترجمه نكند. حرف عاقلانه اي كه من الان به آن رسيده ام. » ميرعباسي در سن ۱۴ سالگي نخستين كتابش در مجموعه افسانه هاي ملل را ترجمه كرد. كتابي كه دو سال بعد يعني در سال ۵۰ توسط نشر اميركبير منتشر مي شود. اين كتاب در سال ۸۰ تجديد چاپ شد. ميرعباسي در سن ۱۸ سالگي براي تحصيل در رشته حقوق عازم فرانسه مي شود.
او مي گويد: «چون حقوق باب طبعم نبود بعد از دو سال رهايش كردم و به روماني رفتم و تحصيلات سينمايي خود را تمام كردم، از روماني به اسپانيا رفتم تا دكتراي سينما را بخوانم ولي متاسفانه به دليل شرايط مالي تا مرحله تز رسيدم ولي تزم را تمام نكردم. موضوع تز من سوسپانس در ادبيات و سينما بود و به همين دليل از آن زمان به صورت جدي ادبيات پليسي را مطالعه كردم. با تمركز بر آثار پاتريسياهاي اسميت و آثار سينمايي ساخته شده از آثارش تزم را شروع كردم. اسميت نويسنده تعليق است. شما در آثار او قاتل را مي شناسيد و اصلاً از زوايه ديد او قصه را مي خوانيد.» در واقع تز سينمايي ميرعباسي باعث مي شود كه او يك دوره تاريخ ادبيات پليسي را مطالعه كرده و به اين ژانر وقوف علمي پيدا كند. ميرعباسي اواخر سال ۶۰ پس از ۱۹ سال به ايران باز مي گردد و به طور اتفاقي به كار ترجمه وارد مي شود. او مي گويد: «نخستين كار ترجمه من در دوره جديد استريندبرگ از مجموعه نسل قلم بود. من تاكنون ۸ كتاب اين مجموعه را ترجمه كرده ام كه هفت كتاب آن منتشر شده و هشتمين كتاب در همين روزها به بازار مي آيد. كتاب ژيل دلوز.» اولين رمان منتشر شده ميرعباسي يك داستان پليسي بود: سايه گيوتين نوشته ژرژ سيمنون. نويسنده اي كه براي علاقه مندان به ادبيات پليسي يك نام فراموش نشدني به حساب مي آيد.
سيمنون كه در دوره اي مهم ترين نويسنده پليسي فرانسه و از بهترين هاي جهان به حساب مي آيد، در ايران آشنا بود و ميرعباسي با ترجمه اثري از او نام او را دوباره زنده كرد. كتاب در مجموعه كتاب هاي سياه نشر طرح نو منتشر شد. مترجم مي گويد: «من ادبيات پليسي را خيلي جدي مي گرفتم در حالي كه در ايران توجه خاصي به آن نمي شود. كتاب سايه گيوتين در سال ۶۴ منتشر شد. اين كتاب تنها كتابي بود كه من بدون قرارداد قبلي شروع كردم. چهار كتاب را در نظر داشتم كه بين ترجمه هر يك مردد بودم. بنابراين به واسطه قرعه اين كتاب انتخاب شد! اين براي من يك شانس بود چون سه كتاب ديگر در همان موقع توسط مترجمين ديگري براي طرح نو ترجمه مي شد. » سيمنون را نه تنها به عنوان يك پليسي نويس بلكه با حد و اندازه هاي يك نويسنده بزرگ مي شناسند. اين نويسنده در مجموعه نسل قلم به عنوان تنها پليسي نويسي كه به زندگي اش پرداخته شده انتخاب شده است. آندره ژيد، سيمنون را ستايش مي كرد و اصولاً اين نويسنده يك چهره خارق العاده محسوب مي شود. مترجم بعد از ترجمه اين اثر ديگر به سراغ سيمنون نرفت. او مي گويد: «در ايران تنها يك ناشر معتبر وجود دارد كه كارهاي نسبتاً قابل قبول پليسي را منتشر مي كند و طبيعتاً نمي تواند از هر نويسنده اي بيشتر از دو ترجمه منتشر كند. از سيمنون سگ زرد در آمده بود و كتاب من دومين ترجمه اين نويسنده بود. » طبق قرار با ناشري كه ميرعباسي از آن نام نبرد، او قرار است مجموعه اي تحت نام دايره هفتم را منتشر كند. در اين مجموعه اهم آثار پليسي جهان ترجمه و چاپ خواهند شد و سرپرستي گروه مترجمين با ميرعباسي خواهد بود (دايره هفتم نام مجموعه كتاب هاي پليسي بود كه زير نظر بورخس ترجمه و چاپ مي شد). در ايران داستان پليسي همواره مفهوم ناخوشايندي داشته. يعني به نوعي ادبيات عامه پسند اطلاق شده و هيچ گاه جدي به آن پرداخته نشده است. ميرعباسي مي گويد: «من فكر مي كنم كه در وهله اول در ايران كسي كه ادبيات پليسي را بشناسد وجود ندارد. حتي كساني كه مي خواهند سرپرستي مجموعه هاي پليسي را به عهده بگيرند، آگاهي مناسبي از جريان ها و طبقه بندي ها و حتي نويسندگان اين ژانر ندارند. به طوري كه گاهي ات وود را نويسنده اي پليسي مي دانند! به طور كلي اين نگاه كه فلان ژانر را دسته اول و ژانر ديگر را دسته دوم بدانيم، غلط است. مثلاً خانمي، دشيل همت را نويسنده اي دست دوم معرفي مي كند در حالي كه او نويسنده بسيار بزرگي است. يا به طور مثال فيلم هاي هندي ملودرام است. روشنايي هاي شهر چاپلين هم ملودرام است يا جنگ و صلح رمان تاريخي است. رمان هاي سبكتكين سالو هم تاريخي است. بنابراين هر ژانري شكل متعالي و شكل پستش را دارد. ژانر پليسي هم به اين صورت است. » در ايران به دو دليل عمده يعني ترجمه هاي ضعيف و هم چنين استفاده از ژانر پليسي براي نوشتن قصه هاي اروتيك و مبتذل اين نوع ادبيات را نازل جلوه داده است.
017205.jpg

در ضمن به طور اتفاقي ضعيف ترين آثار برخي نويسنده ها به عنوان شاهكارهاي آنها معرفي شده. مثلاً ميرعباسي رمان هاي هولمز را آثار ضعيف و شاهكارهاي اين كارآگاه را قصه هاي كوتاهش مي داند. در ضمن كمتر كسي سير تحول قصه پليسي را مطالعه كرده است. او مي گويد: «در ادبيات پليسي دوره آگاتا كريستي يا دوره طلايي ادبيات پليسي وجود داشت كه به بن بست رسيد. يعني داستان به معماسازي تبديل شد. در اين مرحله سر و كله آمريكايي ها پيدا شد. رمان سياه آمريكايي دشيل همت، چندلر و نويسندگاني كه پايگاه شان مجله Blackmask بود. در ضمن بقيه كشورها مانند فرانسه، ژاپن و كشورهاي آمريكاي لاتين و حتي سوئد هم ادبيات پليسي خودشان را داشتند. بنابراين ادبيات پليسي محملي شد براي كمك به ديگر ژانرها. به طور مثال در آنتولوژي آكسفورد يكي از قصه هاي فاكنر به عنوان يك اثر شاخص پليسي منتشر شده است. به هر حال من اميدوارم بتوانيم اين ژانر را به صورت سيستماتيك دنبال كنيم. يعني هم زمان شاهكارهاي ادبيات پليسي را چه از زمان گذشته و چه در زمان معاصر ترجمه كنيم تا سير تحولي اين نوع ادبيات مشخص شود. » بعد از رمان سايه گيوتين، ميرعباسي رمان «ديو درون» نوشته اميل زولا را ترجمه مي كند كه تا به امروز حدود ۸ سال است كه مجوز چاپ نگرفته است. اثر بعدي او كتابي بود به نام نقد عكس كه ميرعباسي به همراه آقاي عباسي آن را ترجمه كرد. اثري كه امروزه به عنوان كتاب درسي رشته عكاسي شناخته شده است. اين كتاب هم ماجراهاي خاص خودش را داشته كه به دليل محدوديت در صفحه روزنامه در جايي ديگر آورده خواهد شد. اولين كتاب ميرعباسي كه از اسپانيولي ترجمه شد «پرتوي از هند» نوشته اكتاويوپاز شاعر و روشنفكر مكزيكي بود.
ميرعباسي مي گويد: «زماني كه به ايران آمدم فقط مي خواستم از اسپانيايي كتابي ترجمه كنم ولي چون ناشرها من را نمي شناختند به نظر من اطمينان نمي كردند. در ضمن كسي را هم نداشتند كه كتاب را بخواند و بتواند نظر بدهد در نتيجه مي بايست متن ديگري وجود داشته باشد. مثلاً ۸ سال پيش من صحبت جنگ آخر زمان را با مركز كرده بودم كه ناشر ترديد داشت. يا شهر شگفتي ها رماني از نويسنده اي اسپانيايي بود كه به عنوان مهم ترين رمان دهه ۸۰ شناخته شده بود و من قصد ترجمه اش را داشتم كه اقبالي از طرف ناشرين نداشت. به هر حال اكتاويوپاز شناخته شده بود و با اين احوال باز هم كتاب اقبال زيادي نداشت. » بعد از اين كتاب و با مطرح شدن ميرعباسي به عنوان مترجمي حرفه اي او به سراغ شاهكارهاي كلاسيك اسپانيا مي رود و «نازارين» نوشته تبيتوپرت گالدوس را ترجمه و توسط نشر مركز منتشر مي كند. گالدوس كه از سترگ ترين نويسنده هاي اسپانيا به شمار مي آيد درواقع به تولستوي اسپانيا مشهور است. اين رمان به واسطه فيلمي كه لوئيس بونوئل بر اساس آن ساخته، اعتبار بيشتري كسب كرده و مترجم را به اقبال كتاب اميدوار مي كند. مترجم مي گويد: «اين نويسنده بزرگ در ايران ناشناخته بود و من با ترجمه نازارين و همچنين پارساترين بانوي شهر مي خواستم زمينه اي را آماده كنم تا شاهكار او را ترجمه كنم، اما اين نويسنده اقبال بلندي در ايران نداشت و اصلاً گويا كلاسيك ها در ايران بازاري ندارند. » اين عدم توجه به كلاسيك ها، اپيدمي دو دهه گذشته ايران بوده است. نويسندگاني شناخته شده مانند تولستوي، فلوبر، فلمينگ و حتي داستايوفسكي هم ديگر آن اعتبار و ارزش را براي مخاطب ايراني ندارند و ناشران نيز معمولا از چاپ كلاسيك ها سر باز مي زنند. آيا اين يك سقوط فرهنگي است. ميرعباسي مي گويد: «من فكر مي كنم در وهله اول دليل زباني موجب اين بي اعتباري شده است يعني اينكه من شخصاً اعتقاد دارم، متن قرن نوزدهمي اگر ترجمه مي شود بايد با نثر قرن نوزدهمي ترجمه شود.
من در چند جلسه اي كه با خواننده ها داشتم ديدم كه اينها براي درك مطلب اشكال لغوي دارند! واژگان اين نسل نسبت به نسل قبلي ضعيف تر است. مثلاً مي گفتند براي خواندن پارساترين بانوي شهر ما مجبور بوديم به لغتنامه رجوع كنيم. » ميرعباسي در حين نوشتن اولين رمانش به خواندن آثار ادبيات داستاني معاصر نيز نزديك است. اين ديد نتايج عجيبي را به همراه داشته و او دلايل ديگر بي اعتنايي به شاهكارهاي ادبي را در حين مطالعه برخي از اين آثار ايراني دريافته است. او مي گويد: «به موازات رمان هاي ارزشمند فارسي، من رمان هاي بازاري اي كه بيش از ده چاپ خورده بودند را نيز مي خواندم. اين روند نكته قبلي من را مبني بر ضعف زباني نسل جديد تكميل كرد مثلاً رمان آقاي مودب پور يعني پريچهر (كه بسيار ضعيف است) دقيقاً به اين نكته وقوف دارد كه ساده ترين لغات را هم مانند كتب درسي معني مي كند! به طور مثال در جايي مي گويد شده اي فلورانس نايتينگل، و در پرانتز نوشته بانوي چراغ به دست. اين كتاب به چاپ دوازدهم رسيده است. پس طبيعي است كه كلاسيك ها خوانده نشوند. اين وحشتناك است. من بعد از خواندن اين تيپ آثار دريافتم كه نويسنده اين كتاب ها ساديسم و خواننده آنها مازوخيسم دارد!» اثر بعدي مترجم رماني متفاوت از يك دوره ادبي متفاوت است: «بيراه» نوشته ژوريس كارل اوئيسمانس. اثري كه شاخص ترين نمونه مكتب «انحطاط» به شمار مي آيد. با توجه به دغدغه ميرعباسي كه طرح جنبش ها و نويسنده هاي ناشناخته در ايران است، بيراه نيز يك رمان متفاوت با نويسنده اي گمنام (در ايران) به شمار مي آيد. او با ترجمه اين رمان سيماي يكي از مهم ترين مكاتب اواخر قرن نوزده فرانسه را آشكار و به ما معرفي كرد. او مي گويد: «من زماني كه در روماني تحصيل مي كردم با اين اثر آشنا شدم و همواره مي خواستم اين كتاب را ترجمه كنم اما ناشري حاضر به اين كار نبود مثلاً وقتي نام اين نويسنده را بردم، مسئول مربوطه گفت: بگذار نويسنده هاي آلماني را مترجم آلماني ترجمه كند! به هر حال آقاي ديهيمي كه خودش رمان را خوانده بود و آن را دوست داشت باعث چاپ آن توسط نشر ني شد. اين رمان از نويسنده اش مهمتر است و تاثيري كه گذاشت غيرقابل انكار. اين رمان شاخص ترين كار منثور مكتب انحطاط است و لازم بود در ادبيات ما باشد. به غير از اين من به ناشري پيشنهاد ترجمه ناجا از آندره برتون را دادم كه بتوانم حداقل يك متن سوررئاليستي در اختيار مخاطب ايراني قرار بدهم كه موافقت نشد. »
ميرعباسي مي گويد: «اين رمان براي من كشش زيادي داشت و دغدغه هاي پليسي من را ارضا مي كرد. » تنوع كاري ميرعباسي بسيار بالا است. او هيچ گاه متمركز بر يك دوره ادبي خاص نشده است و با ترجمه آثاري متعدد و متفاوت نوعي تنوع در ترجمه را تجربه مي كند. او مي گويد: «من آدم تنوع طلبي هستم و براي من بسيار سخت است كه از يك نويسنده دو كتاب پشت سر هم ترجمه كنم. در ضمن عوامل اقتصادي نيز دخيل است مثلاً من بيشترين سود اقتصادي را از كتاب تصاوير زيبا از سيمون دوبوار بردم. در ضمن اگر مثلاً از پرت گالدوس استقبال مي شد من خيال داشتم نويسنده هاي اسپانيايي ديگري را هم معرفي كنم. به هر حال اين عوامل به همراه سليقه شخصي من موجب شده تا اين تنوع در كارم پيش بيايد. » ميرعباسي يكي از معدود مترجمين حرفه اي كشور است. كسي كه تمام وقتش را صرف ترجمه و نوشتن مي كند. اين ويژگي موجب شده تا او در انتخاب اثر وسواس داشته باشد و در ضمن به مقررات نشر نيز پايبند باشد. حال سوال اينجا است كه ترجمه حرفه اي با توجه به شرايط موجود اقتصاد نشر جواب مي دهد. او مي گويد: «اگر با تجربه امروزم (كه مي دانم چه كتابي مي فروشد و چه كتابي نه) بخواهم پاسخ دهم مي گويم آري. در ضمن ما بايد سيستم ترجمه و تأليف را هم تصحيح كنيم مثلاً من به ناشري مي گفتم بياييم رمان هاي عامه پسند را لااقل با نثري آبرومند عرضه كنيم حتي نام مجموعه را هم رمان براي همه گذاشتيم. به هر حال اگر آدم بخواهد براي دلش ترجمه كند با مشكل مواجه است. » كتاب جديد ميرعباسي كه در روزهاي آينده توسط نشر باغ نو منتشر خواهد شد رمان روباه از دي اچ لارنس است. نويسنده اي تقريباً كلاسيك كه در ايران تنها چند قصه كوتاه او ترجمه شده است. ميرعباسي مي گويد: «لارنس را خيلي دوست دارم و علاقه داشتم دو اثر به هم پيوسته او يعني رنگين كمان و زنان عاشق را ترجمه كنم كه اين دو اشكالات مميزي پيدا خواهند كرد كه شايد بشود از كنارش رد شد. به عقيده من لارنس كار ضعيف ندارد. حيات در آثار او حرف اول را مي زنند و چيزي كه خيلي براي من جالب است اين است كه يك نويسنده مرد به اين قدرت درباره زنان و درونياتشان مي نويسد حداقل در رمان روباه اين قضيه در مورد شخصيت مارچ محسوس است. » ميرعباسي داستان هايي از بورخس را نيز ترجمه كرده كه از بين آثار ترجمه نشده اين نويسنده انتخاب شده بود. بحث اين كتاب در جايي ديگر آورده خواهد شد. شايد مهم ترين خبر درباره كاوه ميرعباسي ترجمه او از آخرين نوشته گابريل گارسيا ماركز باشد كه در مراحل پاياني به سر مي برد. اين كتاب كه نامش «زنده ام تا روايت كنم» انتخاب شده مراحل نهايي ويرايش را مي گذراند و به نوعي اتوبيوگرافي اين نويسنده بزرگ است. مترجم كتاب مي گويد: «فكر كنم كتاب در نيمه دوم سال منتشر شود و ناشر هم نشر ني خواهد بود. » از ميرعباسي در باب دن كيشوت مي پرسم و اين كه چرا به سراغ ترجمه مجدد اين شاهكار نمي رود او مي گويد: «من نمي دانم متني كه آقاي قاضي به آن استناد كرده چقدر معتبر بوده است. الان ترجمه دن كيشوت را كه با متن اصلي مطابقت مي دهم مي بينم تفاوت هاي فاحشي وجود دارد. اما آدم نمي داند اين فرق ها را به حساب چه كسي بگذارد. مثلاً درباره متن فرانسه بورخس كه كاوه سيدحسيني ترجمه كرده كوتاهي از مترجم فرانسوي بوده كه نتوانسته ايجاز بورخس را درآورد. پس ايرادي به كار آقاي سيدحسيني وارد نيست اما من هر موقع كه بتوانم پختگي نثر قاضي را پيدا كنم دن كيشوت را ترجمه خواهم كرد. »

حاشيه ادبيات
017195.jpg

• ماركز در محاصره مترجمان
گابريل گارسيا ماركز آن قدر دوست داشتني و پرخواننده هست كه چند مترجم را به سمت خود بكشاند. طي دهه گذشته هر اثر از ماركز با ترجمه ها و نام هاي مختلف ترجمه و چاپ شده اند. ماركز كه برنده جايزه نوبل ۱۹۸۲ است آخرين نوشته هاي خود را با رنگ و لعاب اتوبيوگرافي ثبت مي كند. او كه به شدت با سرطان درگير است با نوشتن مرگ خود را عقب مي اندازد. اولين مجله از سه گانه او كه «زنده ام تا روايت كنم» نام دارد توسط سه مترجم در حال ترجمه است. اين كتاب كه به نوعي زندگينامه او محسوب مي شود ردپاي ادبيات او، نشانه ها و جهان ذهني اش در آثاري مانند صد سال تنهايي، پاييز پدرسالار و داستان هاي كوتاهش را آشكار و عريان مي نمايد. ترجمه اين شبه رمان او در دستور كار سه مترجم قرار گرفته است. كاوه ميرعباسي و نشر ني مهم ترين مترجم، نازنين نوذري و نشر كاروان ترجمه ديگر و بهمن فرزانه سومين ترجمه از اين رمان را انجام خواهند داد (البته خبر بهمن فرزانه كمي افواهي است) به هر حال منتظر مي مانيم تا اين كتاب منتشر شود و نظر را بعد از چاپ ترجمه هاي كامل كاوه ميرعباسي كه از اسپانيولي ترجمه شده خواهيم داد.

• جايزه اي ديگر
اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان اصفهان اولين دوره انتخاب بهترين مجموعه داستاني و رمان را در پاييز امسال برگزار مي كند. طبق فراخوان داده شده كليه ناشرين و نويسندگاني كه علاقه مند به شركت در اين رويداد هستند مي بايست ۵ نسخه از هر عنوان مجموعه داستان و يا رمان تاليفي را كه در سال ۸۱ منتشر شده تا پايان مرداد ماه به دبيرخانه جشنواره ارسال كنند. نشاني دبيرخانه: اصفهان، خيابان آبشار دوم، اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان اصفهان است. طبق راي هيأت داوران به دو مجموعه برگزيده جوايز ارزنده اي اهدا خواهد شد.

• جايزه اي براي داستان كوتاه
اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان اصفهان در راستاي توسعه فعاليت هاي ادبي خود اقدام به برگزاري يك مسابقه داستان كوتاه مي كند. طبق شرايط هيأت داوران كه رياست آن را «علي خدايي» بر عهده گرفته است: داستان ها نبايد قبلاً در كتاب يا نشريه اي منتشر شده باشد. حجم آثار بايد حداكثر حدود ۵۰۰۰ كلمه باشد. هر نويسنده حداكثر مي تواند دو داستان براي اين دوره ارسال نمايد. و از هر داستان مي بايستي دو نسخه به همراه نشاني دقيق پستي نويسنده، شماره تلفن هاي تماس به دبيرخانه ارسال شود. مهلت ارسال آثار داستاني حداكثر تا تاريخ ۳۱ مرداد ماه ۸۲ است. طبق نظر اين اداره به پانزده اثر برگزيده اول جوايزي اهدا مي شود.

داستان ۸۲ - ۸۱
آدم هايي كه ابدي مي شوند
017200.jpg

احمد غلامي
شهرزاد قصه گو، يا شهرزاد داستان «آسمان خالي نيست»، شهرزادي تنهاست. شه زاده اي بي تاج و تخت يا شه زاده اي كه تنها تاج و تخت اش داستان هايش است. ناهيد و شهرزاد دو روي يك سكه اند. ناهيد روي بدفرجام اين سكه و شهرزاد روي نافرجام آن است. داستان «آسمان خالي نيست» روايتي خطي دارد با فلاش بك هاي كلاسيك؛ شهرزاد پيگير داستان زندگي پدرش است. داشي يا همان پدر شهرزاد شاعري با روحيه اي انقلابي - البته به سبك خودش - است. شهرزاد براي ره يافتن به داستان زندگي پدرش كه مرده يا مي گويند و يا مي فهمند كشته شده به همدان مي رود. اين سفر جغرافيايي سفر در مكان يا ديدن معبد آناهيتا نيست. اين سفر، سفري در زمان گذشته و زندگي خانواده شهرزاد و زندگي خودش و سفري در معنا يعني پي بردن به راز هسته واقعي معبد آناهيتا است. آناهيتا يعني الهه باروري يعني زندگي، يعني ادامه حيات و بودن نرينه ها و مادينه هاي انساني روي زمين. «آسمان خالي نيست» نگاهي دوسويه به مردان دارد. گاه نگاهي كه خواننده را از مردان متنفر مي كند گاه نه. اما تحليلي كه از مردان داده مي شود و زاويه اي كه مردان مورد تنفر و نفرت قرار مي گيرند بسيار آگاهانه است.
زن داستان، ناهيد، شهرزاد، هر دو، زن به مفهوم واقعي آن هستند. زن هايي كه در كنار مردان هم احساس آرامش مي كنند و هم ترس و نفرت. آنچه مهم است سرپوش نگذاشتن بر روي احساس يا جنس نياز آدمي است چه در قامت يك زن چه در يك مرد. اين جنس نياز، هم در ناهيد تبلور دارد هم در شهرزاد و مردِ سايه وار، وقتي كه در عشق مي شكند و فرو مي ريزد. اين مرد سايه وار قدرتمند نشان مي دهد چقدر نيازمند شهرزاد است و چقدر سرسپرده عواطف خود و چقدر آسيب پذير، آدمي كه تاكنون اينگونه به نظر نمي رسيد. شيوا ارسطويي روايت دقيقي از داستاني كه مي خواهد روايت كند به دست مي دهد. او با خلق شخصيت ناهيد، دختري كه همه اسم هاي خانواده با لحن شيرين او شكل مي گيرد، چنان در روال داستاني فرو مي ريزد كه بسيار تأثرآور و تاثيرگذار است. ناهيد استعداد و نبوغ به ثمر نرسيده است. تمام استعدادهاي ذاتي او مسيرش منحرف شده و او چاره اي جز عصيان ندارد. عصيان و بازي اي آگاهانه. اما او نيز در برابر نياز به كوروش فرو مي شكند. ناهيد مي توانست نويسنده اي ديگر در زماني ديگر باشد. اما مهمترين شخصيت، داشي پدر شهرزاد است. ارسطويي با پرداخت موشكافانه و دقيق روحيات داشي از نگاه ناهيد و سوم شخص، نگاهي بي طرفانه به زن بارگي و ابتذال مردانه دارد.
اين نگاه نگاهي زنانه است، اما چون از سوي داشي روايت مي شود، حسي منفي در خواننده ايجاد نمي كند و اين تصور را به وجود نمي آورد كه نويسنده جانبدارانه به مسائل زنان و مردان پرداخته است. داشي روحيه اي حساس و شاعرانه دارد. او همين روحيه حساس و شاعرانه را براي دخترش به وديعه مي گذارد. شايد عميق ترين رنجي كه داشي در زندگي اش برده است رنج سر به هوايي ناهيد است. ارسطويي به زيبايي آرزوها و آمال داشي را در رابطه با ناهيد بيان مي كند. داشي همواره كتابي مي گذارد روي رف تا ناهيد را به سمت و سويي هدايت كند كه بتواند استعداد و جسارت خودش را بروز دهد. اما ناهيد سرخوشانه از روي آرزوهاي برادرش مي پرد و فقط تنوع رابطه هاست كه او را راضي نگاه مي دارد. دو شخصيت ديگر داستان «او» مردي كامل است، كامل از نظر خودش و اجتماعي كه او باور دارد. مردي كه نگاهي انساني به شهرزاد دارد اما در تعريف ها و قالب هاي خودش. در برابر «او»، «مردي سايه وار» است مردي كه گويا روح شهرزاد را تسخير كرده است. مرد سايه وار يعني تسلط مردانه بر روح و جسم شهرزاد. تسلطي اهريمني كه شهرزاد از آن بيزار است. هيچ رابطه اي اهريمني تر از رابطه اي نيست كه بر اساس نياز شكل گرفته باشد. رابطه مرد سايه وار و شهرزاد اينگونه است. اگرچه بعد اين رابطه اهريمني عمقي عاشقانه مي يابد البته از سوي مرد. شخصيت خود شهرزاد نيز شخصيتي پخته و تاثيرگذار است. او از يكسو امتداد شخصيت پدر است و از سوي ديگر روي ديگر سكه ناهيد است.
شيوا ارسطويي روح اين دو آدم از دست رفته را به نوعي در شهرزاد زنده مي كند. اين دو روح در درون شهرزاد در جنگ و گريزي مداوم به سر مي برند و آدم ديگر يعني خود شهرزاد از آن سر بر مي آورد. آدمي كه مي تواند از تجربه هاي گوناگون عبور كند و از آن قصه بسازد، حتي عبور از افيون. اين سويه شخصيت شهرزاد است كه مردان را مي ترساند و آنان را به اين باور رسانده كه شهرزاد مردها را فقط براي قصه هايش مي خواهد و همه چيز براي او تاريخ مصرف دارد. اگر اينطور هم باشد، استدلال اين آدم درباره شهرزاد درست نيست.
شهرزاد قصه گو از آدم هايي كه تاريخ مصرف دارند در قصه هايش آدم هاي ابدي مي سازد. آدم هايي كه اگر چه در زمان مصرف آنها تمام مي شود اما در معناي زمان ابدي مي شوند. شهرزاد داستان شيوا ارسطويي از شهرزاد سنتي پيروي نمي كند. شهرزاد سنتي قصه سرايي مي كند تا فرصت زندگي يابد و با قصه هايش آدمي خوانخوار را رام كند. اما شهرزاد ارسطويي به دنبال مكاشفه خود و زندگي خود است. او به دنبال خودش مي گردد. او سر در گريبان خود دارد تا ببيند و دريابد كه در اندرون او چه كسي در فغان و غوغا است. او در اين گشت و گذار حتي مرگ را نيز تجربه مي كند. در پيوند نزديك با مرگ درمي يابد كه آسمان خالي نيست و بايد بماند، قصه بگويد و زندگي كند. همه آدم هايي كه دور او را گرفته اند حتي همه مردان بخشي از وجود خود او هستند. از گذشته اش، از آينده اش و روياهايش. «آسمان خالي نيست» رماني جذاب و خواندني است. روايتي بي تكلف دارد، با شخصيت هايي كه بسيار خوب آفريده شده اند.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |