پنج شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۲
شماره ۳۰۷۴- June, 12, 2003
هنر
Front Page

چشم انداز سينماي مستند فرانسه به روايت نادر تكميل همايون
آنها در فرانسه چه مي كنند
اگر فيلمسازي از اين صد فيلم هيچ كدامش را نبيند خيلي حيف است اما اگر بتواند ده فيلم را ببيند متوجه مي شود فيلمسازان در فرانسه به چه صورت كار مي كنند
مريم افشنگ
015240.jpg

ساعت يك بعدازظهر با او قرار داشتيم، با كمي تاخير رسيد، ولي با انرژي و حرارت، سرشار از اميد براي برنامه اي كه طراحي كرده و همچنان سرشار از دلشوره براي برگزاري آن. نادر تكميل همايون مترجم و منتقد سينمايي ايراني مقيم فرانسه است كه با تلاش و پيگيري هاي سه ساله اش موفق به برگزاري چشم انداز سينماي مستند فرانسه با فيلم هايي از سال ۱۸۹۵ تا ۲۰۰۳ در ايران به مدت شش روز شده است. او كار سينمايي را با مقاله نويسي و ترجمه كتاب هاي سينمايي در ايران آغاز كرد. در سال ۱۳۶۲ براي تحصيل سينما به فرانسه رفت و در رشته كارگرداني فارغ التحصيل شد. در حال حاضر آنجا مشغول فيلمسازي و نگارش فيلمنامه است. از آنجا كه سال ها دغدغه اش در ايران تماشاي فيلم هايي بوده كه امكان ديدنش وجود نداشته وظيفه خود مي داند كه اگر مي تواند تا حدي به مشتاقان و علاقه مندان ايراني سينما براي ديدن فيلم هاي دلخواهشان كمك كند. او نه تنها تلاش براي نشان دادن سينماي فرانسه در ايران دارد بلكه در شهريور و مهر امسال نيز در برنامه اي كه در پاريس با همكاري شهرداري پاريس براي معرفي تهران به عنوان پايتخت ايران برگزار مي شود در بخش سينمايي آن مي كوشد تا سينماي ايران را در فرانسه معرفي كند. با تكميل همايون درباره چگونگي برگزاري اين برنامه شش روزه به گفت وگو نشستيم و او از دغدغه ها و نگراني هايش از فروش بليت تا سالن سينما و... گفت و همچنين از تلاش هايي كه در اين سه سال با كمك مركز گسترش سينماي تجربي و مستند براي برگزاري اين برنامه داشتند حرف زد. فيلم افتتاحيه چشم انداز سينماي مستند فرانسه كه جمعه شب اين هفته برگزار مي شود، «آ. ك» ساخته «كريس ماركر» مستندي بي همتا از پشت صحنه «آشوب» شاهكار آكيرا كوروساوا است.
• • •
• نحوه برگزاري و شكل گيري نمايش مستندهاي فرانسوي چگونه بود؟
يكسري برنامه هاي فرهنگي در ۱۵ سال اخير در فرانسه درباره سينماي ايران، فرهنگ ايران و تمدن ايران برگزار شده است. عمده ترين دليلش اين است كه به قدري ايران مرزهاي خودش را در اين سال هابه خارج بسته بود كه به راحتي كنجكاوي عظيمي از طرف شهروندان همه جاي دنيا نسبت به ايران حس مي گرديد. تقريباً سه سال پيش برنامه اي را شهرداري پاريس برگزار كرد كه قصدش بررسي فرهنگ ايران از زواياي مختلف بود كه بخش سينمايي آن به عهده من بود. فكر كرديم اگر قرار باشد فيلم هايي كه هميشه فيلمسازان ايراني به جشنواره هاي خارجي ارائه مي دهند را نشان دهيم فايده چنداني ندارد. بنابراين حدود ۲۵ تا ۳۰ فيلم كوتاه از فيلمسازان جوان را براي نمايش انتخاب كرديم كه با استقبال خوبي مواجه شد. انجمن سينماي جوان كه قسمت اعظم فيلم ها را تهيه كرده بود خودش آنجا حضور داشت. آقاي آفريده كه مسئول انجمن بودند پيشنهاد كردند به جاي آنكه اين برنامه ها هميشه به صورت يك طرفه برگزار شود برنامه اي بگذاريم كه دو طرف باشد و براي اين كار مي توانيم يكسري فيلم هاي فرانسوي را در ايران نمايش دهيم چرا كه حتماً با استقبال زيادي مواجه مي شود. در همين فعل و انفعالات كه حدود سه سال از آن مي گذرد، ايشان به رياست مركز گسترش سينماي تجربي و مستند در آمدند. اين جريان روي يك ريل افتاد و آفريده پيشنهاد كرد كه سينماي مستند فرانسه را در ايران معرفي كنيم. اول ۲۰ فيلم، بعد ۴۰ فيلم تا بالاخره امروز كه برنامه بسته شده است، حاصل كار چشم اندازي شد، از سال ۱۸۹۵ اولين فيلم برادران لومير تا سال ۲۰۰۳ با فيلم هايي كه هم اكنون در اروپا و ديگر كشورهاي دنيا مي توانيد به روي پرده ببينيد. اين برنامه به اين صورت بنا شد.
• معيار انتخاب شما براي فيلم ها چه بود؟
فيلم هايي كه مهجور نباشند و فيلمسازان مطرحي آنها را ساخته باشند. طبعاً بخش عمده اي از ۴۵ فيلمساز در اينجا خيلي شناخته شده نيستند. اما در آنجا در هر كتاب و هر دايرةالمعارف از اين فيلمسازان حرف زده شده است. در حقيقت معيار اصلي اين بود كه مستندسازان خيلي مهم فرانسه حتماً در اين برنامه باشند. شانس ما اين بود كه اين فيلمسازان در سطح بين المللي مطرح بودند كساني چون كريس ماركر، يوريس ايونس (هلندي الاصل است كه در فرانسه كار كرده)، ژان روش و رمون دوپاردن مثلاً جزو مستندسازاني هستند كه حدود ۴۰ تا ۵۰ سال است كه در فرانسه فيلم مستند مي سازند و نمي توان آثار آنها را نشان نداد. در ضمن تمايل به نشان دادن آثار مستند سازان جوان تر نيز داشتيم. در بخشي ديگر از اين مستندسازان كه جايزه هاي مختلفي در كشورهاي مختلف گرفته اند نيز استفاده كرديم. بخش جذاب تر فيلمسازاني بودند كه كار فيلم داستاني كرده اند و در جايي از زندگي شان سراغ فيلم مستند هم رفته اند. در ايام فراغت يا در اوايل كاركرد شهرت چنداني نداشتند. دراينجا متوجه شديم بسياري از اين افراد در ايران شهرت دارند. شخصي چون آلن كاولليه كه در ايران با فيلم «ترز» معروف شد در حال حاضر فقط مستندسازي مي كند يا كسي چون ژرژ فرانژ و يا برتران تاورنيه كه در جشنواره فجر بخشي را به مرور آثارش اختصاص داده بودند و يا كساني چون ژان لوك گدار، آلن رنه، ژاك دمي، اريك رومر، مارگريت دوراس كه نويسنده معروفي است و فيلم هاي زيادي نيز ساخته است. اين ها فيلمسازاني هستند كه آثارشان در ايران به نمايش در آمده اما مستندهايشان هيچ وقت نشان داده نشده و بخش ديگر هم به دنبال همين فيلمسازان معروف رفت كه هيچ گاه فيلم هاي مستندشان اكران نشده است.
015260.jpg

• گفتيد سه سال پيش با آقاي آفريده قرار چنين برنامه اي را گذاشتيد. چرا زمان اين قدر طولاني شد و چه مشكلاتي براي اجراي اين برنامه داشتيد؟
مشكلات عمومي كه همه جا هست. فقط در ايران مشكل اساسي اين است كه براي جا انداختن چنين برنامه هايي بايد از اول به فكر هزينه هاي آن بود از آنجا كه اين هزينه ها مربوط به سينماي مستند فرانسه است به كلي با هزينه هايي كه در يك فستيوال ايراني وجود دارد فرق مي كند. به طور مثال اجاره فيلم ها. وقتي شما چشم اندازي را مطرح مي كنيد كه حالت فستيوال و رقابت ندارد و جايزه اي داده نمي شود طبيعتاً وارد بازار ديگري مي شويد كه بايد فيلم ها را از پخش كننده ها بگيريد و پخش كننده ها هم كه فيلم ها را مجاني در اختيار شما نمي گذارند از آنجا كه اين فيلم در كشورهاي زيادي اكران شده شهرت فراواني دارد. بنابراين بعضي از اين فيلم ها يا كپي هايشان ناياب است يا كپي ها بايد دوباره كشيده شود و كپي هاي نو تحويل داد. چون حاضر نيستند كپي هاي كهنه بدهند. ضمن اينكه اين كپي ها را بايد اجاره كرد. اين يك بخش عمده اي از بودجه جشنواره فجر است كه اين فيلم ها را اجاره نمي كند و ما صرف اجاره اين كپي ها كرديم. اين فيلم ها مثل يك تابلوي گران بها است. وقتي موزه هنرهاي معاصر تابلويي را به جايي مي فرستد آن را بيمه مي كند ما هم مجبوريم تمام اين فيلم ها را بيمه كنيم.
• با اين اوصاف چه سازماني اين هزينه ها را تقبل كرد؟
در اصل اين هزينه ها را مركز گسترش سينماي تجربي و مستند به عهده گرفت. اين سازمان خودش در تهران تعداد ديگري اسپانسر چون شبكه ۴ و هواپيمايي هما را پيدا كرد و اين كار را به تنهايي به عهده گرفت. در حالي كه در خارج از كشور هيچ مركز فرهنگي چنين كاري را به تنهايي انجام نمي دهد و چنين بودجه اي را صرف نمي كند. ضمن اينكه در شش روز نمايش از طريق فروش بليت كه اين هزينه ها بر نمي گردد و سودي هم به دست نمي آيد. فقط اهميت برنامه در اين است كه يك كار فرهنگي انجام مي شود كه مردم بيايند و فيلم ها را ببينند. بخش ديگر ميهماناني بود كه دعوت كرديم. اين ميهمان ها هزينه دارند. رفت و آمد و هزينه اقامت تمام اينها هزينه هاي زيادي را شامل شده است. در انتخاب فيلم ها جداي از اهميت فيلم ها و فيلمسازان قصد داشتيم اين شش روز مثل يك كلاس دانشگاه باشد. يعني اگر كسي به سينما و سينماي مستند علاقه ندارد اگر بيايد و اين فيلم ها را ببيند، سير تحولات صد ساله اخير (قرن بيستم) را از فرانسه، انگليس، آسيا، آفريقا و... مي تواند مشاهده كند. جوهره سينماي مستند حقيقت جويي است. يعني به دنبال حقيقت باشد. در جايي كه حقيقت كتمان مي شود. اين فيلم ها و اين مستندها اين كار را كرده اند. در اين برنامه ما مستندي داريم از شكار شير در آفريقا، در عين حال مستندي درباره موزه لوور و يك مستند درباره پيدايش كمونيسم در اروپا و آمريكاي جنوبي و سقوط آن پس از سقوط ديوار برلين. مستندسازي مثل كريس ماركر در سه ساعت تمام اين حوادث را تحليل كرده و به تصوير كشيده است. بنابراين مخاطب فقط نبايد سينمادوست باشد. علاقه مندان به ژان پل سارتر مي توانند بيايند و تنها مستندي كه از او وجود دارد را ببينند، كه سه ساعت جلوي دوربين يك فيلمساز بزرگ نشسته و درباره زندگي، انديشه و آثارش صحبت مي كند. مضاف بر اينكه تمام فيلم ها زيرنويس فارسي دارد كه تماشاگران راحت تر با آن ارتباط برقرار كنند. براي مستندسازان و علاقه مندان به مستند هم جالب است چرا كه مي توانند سينماي صامت، سينمايي كه با وسايل سبك فيلمبرداري شده، سينماي روايتي، سينماي آرشيوي، سينماي سياسي و تمام گونه هاي مختلف سينمايي را در اين ۱۱۰ فيلم ببينند. مثل بازاري است كه هر كس مي تواند بيايد و جنسي را كه مي خواهد انتخاب كرده و در سبدش بگذارد.
• هيأت انتخاب براي انتخاب اين فيلم ها چه كساني بودند؟
چهار نفر، محمد آفريده، مسعود بخشي، فرخنده كيش و خودم. در فرانسه ما چهارصد فيلم را انتخاب كرديم و در تهران به صورت VHS مجدداً بازبيني كرديم و صد و ده فيلم براي نمايش انتخاب شد.
• چه قدر فيلم ها سانسور شد؟
سانسوري در كار نبود. چون از اول مي دانستيم در ايران چه نوع فيلم هايي را نمي شود نشان داد. فقط سعي كرديم بيشتر فيلم هايي را انتخاب كنيم كه با تماشاگر ايراني حرف داشته باشد و ارتباط برقرار كند اين جشنواره از آن برنامه هايي نيست كه خارجي ها براي ما طراحي كنند و در زرورق بپيچند و تحويل مان بدهند تا نشان دهيم. مثل كارهايي كه مراكز فرهنگي سفارتخانه ها انجام مي دهند. اين برنامه براي ايراني ها و توسط خودشان برنامه ريزي و شكل گرفته است.
• اين برنامه فقط در سينما فلسطين اجرا مي شود؟
فقط سينما فلسطين در سه سالن هر روز از ۳۰/۱۰ صبح تا ۱۰ شب، شش روز هفته.
• قصد نداريد اين برنامه را در شهرستان ها هم اجرا كنيد؟
قصد كه داريم. فقط امكاناتش موجود نيست. اين فيلم ها بايد حقوق مؤلفش پرداخت شود. چون قراردادي كه ما بستيم يك بار يا دو بار نمايش اين فيلم هاست. چون براي نمايش در شهرستان بايد از اين كپي ها، كپي هاي ديگري نيز كشيده شود. سفارت فرانسه وقتي ليست فيلم ها را ديد به مركز گسترش سينماي تجربي و مستند اعلام كرد كه آمادگي نمايش آنها را در افغانستان دارد. چون آنجا علاقه مند به ديدن اين فيلم ها هستند. قصد تعريف از اين برنامه را ندارم ولي در فرانسه هم خيلي ها گفتند كاش مي آمديم به ايران و فيلم ها را مجدداً مي ديديم چون خيلي از اين فيلم ها در آنجا هم به سختي پيدا مي شود. در هر صورت فعلاً همين شش روز نمايش داده مي شود و اگر علاقه داشتند و خواستند در جاهاي ديگر نيز اين برنامه را اجرا مي كنيم.
• چند وقت پيش هفته فيلم فرانسه در ايران برگزار شد. اين برنامه با آن چه تفاوتي دارد؟
فيلم هاي آن برنامه را خود فرانسويان انتخاب كردند. چهار فيلم داستاني جديد را گذاشتند و نشان دادند. اين فيلم ها را در هند، توكيو و. . . هم نشان مي دهند. اين برنامه فقط سينماي مستند است و هيچ فيلم داستاني ندارد و خودمان شناختي كه از مخاطب هايمان داريم براي خودمان آن را طراحي كرده ايم و ربطي به مراكز دولتي ندارد. برنامه اي است كه هيچ سياست گذاري و مميزي در آن به چشم نمي خورد و انتخاب فيلم ها آزادانه صورت گرفته است. من فكر مي كنم اگر مراكز فرهنگي براي تهيه چنين برنامه هايي ايجاد شود مفيد خواهد بود. چرا كه چنين برنامه هايي را بايد خودمان طراحي و اجرا كنيم و انتخابمان هم آزادانه باشد نه اينكه مثلاً سفارت ايتاليا و يا مركز فرهنگي ايتاليا تعدادي فيلم را براي ما (به عنوان ايراني) انتخاب كرده و به نمايش بگذارد. چرا كه آنها نه تنها سلايق و ذائقه ايراني و نه كمبودهاي سينماي ايران را مي شناسند بنابراين فيلم هايي خيلي عمومي، كلي و خنثي مي فرستند كه خيلي سودمند نيست.
• فكر مي كنيد اين هفته فيلم كه قرار است برگزار شود چه تاثيري در پيشرفت سينماي ايران ممكن است داشته باشد؟
من اعتقادم بر اين است كه يك فيلمساز چه مستندساز چه داستاني، فقط دوربين دست گرفته و سناريو نوشتن برايش كافي نيست. اگر قرار باشد به دنياي پيرامون خودش بي علاقه باشد، به موسيقي، ادبيات و. . . توجه نكند به فيلمسازي تبديل مي شود كه بعد از دو فيلم به تكرار مي افتد و خنثي مي شود و بعد از مدتي خشك مي شود. بنابراين اگر فيلمسازي از اين صد فيلم هيچ كدامش را نبيند خيلي حيف است اگر بتواند ده فيلم را ببيند متوجه مي شود فيلمسازان در فرانسه به چه صورت كار مي كنند. كه موضوع بزرگ و كوچك ندارد كه هر موضوعي پرداخت خودش را مي خواهد. تمام اينها مثل يك كتاب و يك كلاس درس مي ماند. كلاس درس سينمايي، اجتماعي، تاريخي و سياسي. من بعضي از اين فيلم ها را كه براي اولين بار ديدم احساس كردم خيلي چيزها از آنها آموختم. بنابراين فكر مي كنم وقتي خودم چيزهايي آموختم خواه ناخواه ديگران هم مي توانند چيزهايي بياموزند. براي خيلي ها شايد تكراري باشد ولي براي خيلي ها هم آموزنده است.

نگاهي به فيلم «داگ ويل» ساخته «لارس فون تريه»
سگ هاي پوشالي
015255.jpg

يانيك ولي
ترجمه: فريبا ابوالخاني
داگ ويل
كارگردان: لارس فون تريه
فيلمنامه: لارس فون تريه
بازيگران: نيكول كيدمن، هريت اندرسون، لورن باكال، ژان مارك بار، پل تباني، جيمز كان، بن گازارا، فيليپ بيكرهال، كلوئه سوي نيه
مدير فيلمبرداري: آنتوني داد مانتل
زمان: ۱۶۸ دقيقه
محصول: دانمارك، ۲۰۰۳
داگ ويل دهكده كوچك و دورافتاده اي است كه در منطقه اي كوهستاني قرار دارد. شبي تام صداي شليك گلوله را در دره مي شنود. زن جواني كه گانگسترها در تعقيبش هستند از او طلب كمك مي كند. تام مي پذيرد و فرداي آن روز موفق مي شود اهالي دهكده را متقاعد سازد تا از اين زن حمايت كنند. . .
• • •
«داگ ويل» در كارنامه هنري لارس فون تريه نقطه عطفي محسوب مي شود. اين فيلمساز نابغه دانماركي با اين فيلم در واقع سومين اثر از سه گانه خود را كه حول محور سرزمين آمريكا مي چرخد به مخاطبين عرضه مي كند. اين مولف بالفطره بحث انگيز و مشكل ساز، خالق اثري چون «شكستن امواج»، به انتقادهاي تند و نيش دار روزنامه نگاران آن سوي آتلانتيك كه دريچه تنگ نگاه او را به آمريكا ـ كشوري كه هرگز قدم به آن نگذاشته ـ در فيلم «رقصنده در تاريكي» به باد سرزنش گرفته بودند پاسخ مي گويد. اين بار توجه لارس فون تريه نه تنها روي يك بازسازي تاريخي از واقعيت بلكه روي اثر و اهميت نمادين آن متمركز است. از همان ابتدا، انتخاب نوع ميزانسن مهر تاييدي است بر اين مدعا. خالق «دگما» اين بار دست به بازي جسورانه اي مي زند. براي نمايش يك شهر انباري كفايت مي كند. محدوده خيابان ها و خانه ها با گچ مشخص شده و ديوارها بنا بر اوقات روز، روشن يا تيره و تاريك هستند. نوعي رابطه همدستي با مخاطب برقرار است و او بايد همچون زماني كه درگير يك بازي كودكانه است از كنار طرح هاي عادي نمايشي بي اعتنا بگذرد. اما توجه داشته باشيد كه به هيچ وجه با يك تجربه نمايشي به تصوير كشيده شده مواجه نيستيد. كارگردان به شكلي كاملاً استادانه تاكيد خود را بر فيلمبرداري «آن شولدر» [روي شانه] مي گذارد و روي سرنوشت تراژيك گريس، شهيد تازه خود در مقام يك فيلمساز اسكانديناو متمركز مي شود.
آمريكا، آمريكا
فيلمنامه «داگ ويل» كه از اشعار ترانه «Pirate Penny » اپراي سه پولي نوشته برتولد برشت و كرت ويل الهام گرفته از چند جنبه قابل بررسي است. داستان را راوي بيرون قاب با لحني ريشخندآميز روايت مي كند كه يادآور يكي از فيلم هاي محبوب فون تريه يعني «باري ليندون» است. اين داستان كه در ۹ بخش با امتدادهاي زماني تقريباً معادل دكوپاژ شده به شكل افسانه اي در خصوص ستمگري و سبعيت بشر جلوه گر مي شود، پيش از آغاز هر بخش خطابه اي توصيفي و غالباً خنده آور وجود دارد. هر يك از پرسوناژهاي «داگ ويل» عهده دار نقش مشخصي در اين اجتماع كوچك هستند. اين شخصيت پردازي افراطي به هيچ وجه مانع حضور پرسوناژها بر پرده نمي شود. معجزه «داگ ويل» درست در همين جاست: بازي بزرگ قتل عامي استعاري كه درست به اندازه تكان دهنده بودنش تئوريك است. لارس فون تريه به صورت كاملاً عمدي گره داستان را در بطن آمريكايي قرار مي دهد كه غالباً بر پرده سينما ديده ام. «خوشه هاي خشم» با «پدرخوانده» تلاقي پيدا مي كند، توماس اديسون دلباخته گريس مي شود، زني همچون زنان محبوب هيچكاك، و البته با چاشني مامورين دولتي، اتومبيل هاي آمريكايي، فضاي فولكلوريك شهري كوهستاني، دايه سياه پوست و اهميت صومعه در گره داستان. فيلمساز ما را با لذت و خوشي در دنيايي آشنا غوطه ور مي سازد، دنيايي كه هاليوود آن را به عنوان قصبه كوچك و جذاب آمريكايي فروخته است. بازگشت به واقعيت ناگوارتر خواهد بود.
سگ هاي پوشالي
اين كارگردان دانماركي در نيمه دوم فيلم كه جذابيت هاي زيباشناختي باورنكردني اش آن را برجسته ساخته پستي نوع بشر را به نمايش مي گذارد، بشري كه براي سوءاستفاده از ضعف زن بيگانه اي وحشت زده حاضر است تن به هر كاري دهد. خير و شري وجود ندارد، همان انسانيت (يا به عبارت بهتر ضدانسانيت) با تمام رذالت ها و خودخواهي هايش. هيچ كس از تيغ جراحي تيز و برنده اين فيلمساز اسكانديناو در امان نمي ماند، حتي تام، پسر پرهيزگار و خوبي كه براي كمك به همنوع خود آماده است. لارس فون تريه روياي مشهور آمريكايي را با خوشحالي مفرط و آميزه لطيفي از گرما و سرما، كم كم متلاشي مي سازد. عنوان بندي پاياني فيلم كه به واقعيت پيوندخورده جانشين نكته اخلاقي داستان مي شود. آمريكا كه بشر آرزو دارد از طريق آن بهشت گمشده خود را بازيابد ناكام شده است. نيكول كيدمن در نقش «گريس» بازي حيرت انگيزي ارائه مي دهد و اين در حالي است كه بازيگران صاحب نامي چون بن گازارا، پل تباني، لورن باكال، كلوئه سوي نيه و جيمز كان در نقش هاي ثانويه او را همراهي مي كنند. اين بازيگر استراليايي به طرز عالي و فوق العاده اي هدايت شده است. كيدمن چهره ظريف و مصمم خود را براي اين پرسوناژ به ارمغان مي آورد، چهره اي كه هرگز در هيستري غرق نمي شود. و در نهايت مخاطب شاهد اجرايي عالي در شاهكاري از فيلمسازي متفاوت است. هر دو، كارگردان و بازيگر تصميم گرفته اند اين تجربه را در فيلمي تحت عنوان «مندالاي» ادامه دهند، فيلمي كه از همان اصول ميزانسن پيروي خواهد كرد. چه شانسي براي سينما!

حاشيه هنر

• بتمن كه واقعي نمي شود
015245.jpg

«كريستوفر نولان» را كه مي شناسيد، همان جوان پرشروشور و نابغه اي كه بعد از اكران عمومي «به ياد بيار / يادآوري» اسمش سر زبان ها افتاد و همه آنهايي كه فيلم را تماشا كردند از شيوه روايتي فيلم حيرت زده شدند. «نولان» البته قبل از «به ياد بيار» يك فيلم ديگر هم ساخته بود به اسم «تعقيب» كه سياه و سفيد بود و داستان جذاب و نفس گيري داشت. بعد از اين ها بود كه كمپاني معظم برادران وارنر از «نولان» حمايت كرد و نابغه جوان فيلم نوآرِ «بي خوابي» را ساخت كه همه از ديدنش غافلگير شدند. «بي خوابي» كه در جشنواره فجر سال پيش به نمايش درآمد و قرار است در سطح تهران نمايش عمومي داشته باشد، يكي از معدود فيلم هاي اين سال ها بود كه قواعد فيلم نوآر را درست و حسابي رعايت كرده بود و مي شد آن را يك نئونوآرِ واقعي به حساب آورد. بعد از موفقيت «بي خوابي» خبر رسيد كه «نولان» قصد دارد يك «بتمن» تازه بسازد و حسابي سرگرم آن است. «نولان» تازگي ها در گفت وگويي راجع به پروژه «بتمن» حرف هاي جالبي زده كه خواندنشان كلي لذت دارد: «داستان هاي كميك استريپ به درد سينما مي خورند، ريشه شان يكي است و بهتر است اگر به تداومشان فكر مي كنيم، راهي پيدا كنيم كه در سينما ادامه پيدا كنند. بتمن براي من پر از تصوير است، تصويرهايي كه آدم در ذهن اش خيال مي كند و بعد مي بيند كه دارد روي پرده اتفاق مي افتد. اما مهم تر از اينها دارم روي داستان فيلم كار مي كنم، مي دانيد كه سينما يعني داستاني كه با تصوير روايت مي شود و بتمن هم همين جوري است. اصلاً نمي خواهم بتمن را واقعي درآورم، بتمن بايد فانتزي باشد. » حق با آقاي «نولان» است!
015250.jpg

• درباره استاد جك
همه آنهايي كه يك سينما را دوست دارند يا سينما دغدغه شان است، «جك نيكلسن» را مي شناسند حتي آنهايي كه هر از گاهي سينما را دنبال مي كنند و تك و توك فيلم مي بينند حتماً چند تايي از بازي هاي او را ديده اند. حالا فرقي نمي كند در «ايزي رايدر» يا «محله چيني ها»، يا «پرواز بر فراز آشيانه فاخته»و «تلالو». استاد آنقدر معروف است كه با به زبان آوردن نامش، سر خيلي ها به نشانه احترام و چيزهاي ديگر تكان مي خورد. «نيكلسن» امسال در مراسم اسكار با همان فيلمي حضور داشت كه سال قبل به خاطرش روانه كن شد. بعد از اين فيلم تلخ، فيلم ديگري از «نيكلسن» بزرگ اكران شد كه اسمش بود «مهار خشم». در اين فيلم كمدي و جذاب و خوشمزه، «آدام سندلر» جانور كمدي اين سال هاي هاليوود، هم بازي استاد بود و واقعاً در بعضي صحنه ها قهقهه تماشاگران را درمي آورد. «سندلر» در گفت وگويي با يك هفته نامه سينمايي درباره هم بازي شدن با استاد «نيكلسن» حرف هاي بامزه اي زده كه خوب است بخوانيد: «هم بازي شدن با جك يعني در كنار يك غول ايستادن و محو او شدن. بازي كردن جلوي جك خيلي سخت است، همه اش فكر مي كني ممكن است اشتباه كني و او بهت بگويد كي اجازه داده تو بازيگر شوي. اما اين يك تصور ذهني است، چون جك اصلاً اين جوري نيست، خيلي هم بذله گو و شاد است و ايرادي هم اگر باشد كمك مي كند كه حل شود. دلم مي خواهد باز هم با او هم بازي شوم. » همه اين آرزو را دارند آقاي «سندلر»!»
015265.jpg

• تكان ها و ناباوري
وقتي مي گويند يك اتفاقي دارد مي افتد، حتماً چيزي هست. سينماي فرانسه آرام آرام دارد مسير رو به جلو را ادامه مي دهد و فيلم هاي خوب توليد مي كند. تازه ترين نمونه اين فيلم ها، فيلمي است به اسم «تكان ها و ناباوري» كه «آلن كورنو» ساخته و برداشتي است از يك رمان نوشته خانم «امِلي نوتمب». «تكان ها و ناباوري» درباره يك زن اروپايي است كه در ژاپن زندگي مي كند و مي خواهد جوري كار كند و زندگي كند كه جايي در فرهنگ ژاپن برايش باز شود و به او احترام گذارند. «آلن كورنو» گفته كه رمان «تكان ها و ناباوري» را درست بعد از انتشارش خوانده و كلي كيف كرده، اما آن موقع به فكرش نمي رسيده كه بر اساسش فيلمي بسازد. شش ماه بعد وقتي دوباره رمان را به دست مي گيرد، با خواندن سه صفحه پيش خودش فكر مي كند كه متن رمان كاملاً سينمايي است و بايد كاري بكند. «كورنو» گفته كه لحن و سبك نوشتاري رمان حسابي برايش جذاب بوده، چون آن جنبه روشنفكري را نداشته و اصلاً خودش را زياد جدي نمي گرفته. نكته ديگر اين بوده كه زن اروپايي داستان فكر مي كرده كه ژاپن و ژاپني ها را مي فهمد اما واقعيت چيزي جز اين است. اين زن به قواعدي برمي خورد كه احساس مي كند آنها را بايد پشت سر بگذارد. املي نوتمب با اينكه ژاپن را ظاهراً مي شناسد، داستانش را جوري نوشته كه آن نگرش اروپايي و در حقيقت فرانسوي اش بماند و اصلاً هم وانمود نكرده كه توانسته به ذهنيت ژاپني رخنه كند. «كورنو» گفته كه خودش هم سعي كرده كه همين جوري فيلم را بسازد و به نظرش هم «تكان ها و ناباوري» خوب از آب درآمده. خب، مبارك است!

برتران تاورنيه و ايالات متحده
از ميان آن همه تصوير
هفته سينماي مستند فرانسه، ۹۲ ـ ۳۲ خرداد
015270.jpg

مي سي سي پي بلوز
كارگردان: برتران تاورنيه، رابرت پريش، مدير فيلمبرداري: پي ير - ويليام گلن، تدوين: آريان بوگلن، تهيه كننده: اُدسا فيلم، ليتل بر، فيلم A2 با همكاري دانشگاه مي سي سي پي، ۱۹۸۴ـ ۱۰۶ دقيقه، رنگي.
از نزديكي قبرستان «آكسفورد» كه ويليام فاكنر در آن آرميده، برتران تاورنيه و رابرت پريش عازم كشف ايالات جنوبي آمريكا و مي سي سي پي مي شوند. شهر «آكسفورد» با آخرين عمارات اعياني به جا مانده، هنوز هم داراي مكان ها و شخصيت هاي افسانه اي است، مانند بازار فروش حيوانات يا كشيش سياهپوست «گيت ماث مور» كه سابقاً ترانه هاي بلوز مي خواند و حالا روحاني شده.
در طول اين سفر طولاني، آثار و نشانه هاي فرهنگ و سنت هايي آشكار مي شوند كه در مقابل تهاجم كوكا - كولا و مك دونالد به سختي مبارزه كرده اند: «آخرين كليساهاي سياهپوستان كه «مارتين لوتركينگ» و «مالكوم ايكس» طي سال هاي ۱۹۵۰ از آنجا سر برآوردند و رهبر سياسي شدند؛ جاده مشهور ۶۱ كه نيواورلئان را به شيكاگو وصل مي كند و هنوز هم آثار و نشان هزاران سياهپوستي در اين جاده ديده مي شود كه در جست وجوي كار بودند؛ مزارع فقير و محقر با كارگران زارع بيكار كه فقر و بدبختي شان منشا ترانه هاي بلوز بود و اما آيا در مي سي سي پي، اين «جنوب» افسانه اي، خوشبختي را نمي توان يافت؟». . . مگر اين ويليام فاكنر نبود كه نوشت: «گذشته نمرده است، حتي هنوز نگذشته است. » مي سي سي پي بلوز در برنامه «چشم اندازهاي سينماي فرانسه» در جشنواره كن ۱۹۸۴ به نمايش درآمد. از نظر برتران تاورنيه: «مي سي سي پي بلوز يك شروع است در سرزميني وصل به تاريخ، ريشه ها و گذشته اش اما مشتاق به تكان دادن، تغيير دادن و واژگون كردن ساختارها و تبعيض هاي حاكم بر آن. همراه و به لطف دوست آمريكايي ام، رابرت پرتس، وارد كليساها مي شديم و پس از گذشت چند دقيقه، مومنان حاضر ما را از ياد مي بردند و براي خودشان و ما سرود مذهبي مي خواندند. ما وارد بيستروها، منازل و مزارع مي شديم تا صحبت مردم را بشنويم و موسيقي جنوب را ضبط كنيم. در اين موسيقي، من خشونت، فقر، متانت و طنز را حس كردم. از اين برخورد گرم و دوستانه است كه مي سي سي پي بلوز متولد شد.»

|  اقتصاد  |   انديشه  |   ايران  |   جهان  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |