چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۷۳- June, 11, 2003
گفت و گوي گاردين با سميرا مخملباف
تلاش كردم دروغ نگويم
015060.jpg
ترجمه: حامد صرافي زاده
سميرا مخملباف قصه اي غم انگيز و دردناك، ولي آموزنده، از اولين سفرش به كابل بعد از سقوط طالبان برايمان تعريف مي كند. فيلمساز ۲۳ ساله ايراني، تازه وارد هتل شده بود كه متوجه نگاه خيره پيرمردي به خودش مي شود. او يادش مي آيد كه «وقتي او صورت مرا ديد، به سمت ديوار چرخيد و چشم هايش را بست»، او برقع نپوشيده بود. آن پيرمرد، يك بنيادگراي سرسخت و دوآتشه، حتي نتوانسته بود نگاه كردن مستقيم به چهره او را تاب بياورد. «واقعاً دلم برايش سوخت. او حالا چگونه زندگي مي كند؟ او از ته قلب به تمام آن چيزهايي كه طالبان به آن اعتقاد داشتند، ايمان داشت. پيش از اين او بر همه چيز سلطه داشته و اختيار همه چيز با او بوده است، او مي توانست مرا وادار به پوشيدن برقع بكند.»
با وجود اينكه فيلم جديد مخملباف « در ساعت پنج عصر» نگاه بدبينانه و بي انداز متأثركننده اي دارد، اما از خبيث و شيطاني جلوه دادن بنيادگراهاي مذهبي، كساني كه در افغانستان زنان را از جامعه محو كردند، پرهيز مي كند. به جاي اين، او به شدت تلاش دارد تا آنها را بفهمد، مثل اثر قبلي اش، «سيب» اين فيلم نيز داستان دختري است كه به مقابله با پدرش مي پردازد.
دختر، نقره، افق هاي انديشه اي وسيع تر و جهان شمول تري دارد: او روياي رياست جمهوري را در سر مي پروراند. او كفش هاي سفيد، شيك و مدل غربي دارد و فقط وقتي كه پدرش نيست آنها را مي پوشد ـ گويي كه پوشيدن آنها براي او نوعي آزادي به ارمغان مي آورد. از سوي ديگر، پدر (بخشي از شخصيت او الهام گرفته از پيرمرد داخل هتل بوده) آدمي متعصب است كه اعتقاد دارد زن هايي كه كفش هاي ناجور مي پوشند و صورت هايشان را نمايان مي كنند «راه بهشت را ترك كرده اند» و حالا به طرز ناگهاني، در دوران بعد از طالبان (post-Taliban)، او عاجز و ناتوان شده است. در ابتدا هيچ كس حاضر نبوده نقش دختر را بازي كند، مخملباف به مدرسه اي رفته و از زن ها (كساني كه براي مدت زيادي از تحصيل محروم بوده اند) اين سوال را پرسيده (چيزي كه اوايل فيلم هم آن را مي شنويم): «كسي اينجا هست كه بخواد رئيس جمهور بشه؟» زن ها سوال او را شوخي و مسخره بازي تلقي كرده اند و متوجه نشده اند كه مخملباف قصد دارد به اين وسيله ديدگاه آنها را درباره جايگاه زن افغاني در جامعه جديد افغانستان دريابد.
او مي پرسد كه چرا رئيس جمهور شدن يك زن آنقدر خنده دار به نظر مي رسد. اولين بازيگر انتخاب شده او، از مخملباف خواهش مي كند كه تصاويرش را نشان ندهد. سرانجام او «عاقله رضايي» را پيدا مي كند. زني ۲۳ ساله، صاحب سه فرزند و كسي كه همسرش را در جنگ هاي افغانستان از دست داده است. در فيلم، با آنكه پدر و دختر شيوه زندگي كاملاً متفاوتي دارند، اما در برخورد با همديگر مهربانند و رفتارشان با يكديگر محبت آميز و سرشار از همدردي است. سميرا افغانستان را به زنداني تشبيه مي كند كه در آن زندانبان (پدر) و زنداني (دختر)، به يكديگر وابستگي متقابل دارند، او مي گويد بديهي است رابطه و پيوند بين آنها بسيار قوي است.
چيزي كه مخملباف بارها و بارها در گفت وگو با من بر آن تأكيد داشت اين بود كه طالبان فقط يك فرقه يا گروه نبودند: «كساني كه براي چند سال در افغانستان حكومت كردند و رفتند، آنها در ذهن مردم جا خوش كرده اند، در فرهنگ افغانستان و در فرهنگ بيشتر كشورهاي شرقي. طالبان زخمي سطحي نيست كه بتواني آن را بپوشاني. آنها ريشه دارتر از اينها هستند. طالبان مثل سرطان است براي تغيير اين نوع تفكر، به زمان زيادي نياز داريم. »
خواهر ۱۴ ساله سميرا، حنا (كه يك بار هنگامي كه در كابل بوده دزديده شده بود) فيلمي مستند ساخته با نام «لذت ديوانگي» (The joy of madness). اين فيلم درباره چگونگي ساخته شدن «در ساعت پنج عصر» است. سميرا اصرار دارد كه فيلم خواهرش از فيلم خودش و فيلم پدرش (قندهار) بهتر شده است. به نظر او حناي نوجوان توانسته با استفاده از دوربين ديجيتال، بدون ناراحتي و بي هيچ دغدغه خاطري در سرتاسر شهر پرسه بزند و به آدم ها نزديك شود.
گروه زيادي از منتقدان حاضر در جشنواره كن از حزن انگيزي «در ساعت پنج عصر» شگفت زده شدند. عنوان فيلم برگرفته از يكي از اشعار لوركا درباره مرگ است. سميرا مي گويد: «سعي كردم تا واقعيت را به تصوير بكشم و فقط چيزي كه خودم مي خواستم نسازم، تلاش كردم اصلاً دروغ نگويم. » او از پايان غم انگيز قصه اش مي گويد و به شدت رسانه هاي غربي را زير سوال مي برد و عقيده دارد تصويري كه آمريكا از فتوحات لشكر آزاديبخش خود در عراق و افغانستان ارائه مي دهد، همان اندازه سطحي و گمراه كننده است كه فيلم رمبو ۳.
تصويري كه سميرا از كابل نشانمان مي دهد اندكي يادآور خرابه هاي برلين پس از جنگ يا رم ويراني است كه روسوليني در دو تا از بهترين آثار نئورئاليستي اش، برلين سال صفر و رم شهر بي دفاع، به تصوير كشيده بود. كاملاً حس مي كنيد زندگي در اين شهر با اغتشاش، هرج و مرج و نااميدي گره خورده است اما با وجود تمام اين حرف ها، كابل با ساختمان هاي قديمي و باشكوهش و خانه هايي كه بر فراز تپه ها قرار دارند، هنوز دراماتيك به نظر مي رسد و به طرز عجيبي تأثيرگذار است. به نظر مخملباف «زيبا و دردآور» واژه هاي مناسبي هستند، او اضافه مي كند: «برقع فرم زيبايي ايجاد مي كند و خيلي ساده است. اما همزمان بدترين پوشش دنيا براي زنان است، بله آن لوكيشن جاي زيبايي است، اما سوررئال هم هست. »
در يكي از سكانس هاي پاياني فيلم چيزي شبيه نمايشنامه هاي بكت را مي بينيم. پيرمردي (يك بنيادگرا مثل پدر) را مي بينيم كه در صحرايي گم شده و همراهش زني است كه در آستانه مرگ قرار دارد. او بدون اينكه از پايان جنگ آگاه باشد، به طرف قندهار مي رود و در اين آرزو به سر مي برد كه ملاعمر را ببيند. مخملباف مي پرسد: «او چه كار مي تواند بكند؟ او كجا مي رود؟» در آستانه نااميدي، بدون اينكه اصلاً بداند كجاست، تصميم مي گيرد تا در صحرا بنشيند و بميرد.
در فيلم «در ساعت پنج عصر» در جاي خودش طنز هم وجود دارد. نقره شخصيتي استثنايي و بازيگوش است كه از تحميل كردن انگليسي دست و پا شكسته اش به سرباز فرانسوي در خيابان لذت مي برد. در شخصيت پدر او هم لايه هايي از طنز لحاظ شده است (مدام به اسبش از عوض شدن كشورش غرولند مي كند) با تمام اين حرف ها تصاويري كه در ذهن ما ماندگار مي شود فقر، گرسنگي و هرج ومرج است.
مخملباف ملتي را به تصوير كشيده كه در برزخ گرفتار شده اند و هنوز براي آزاد كردن خود از انديشه هاي طالباني در تقلا و مبارزه به سر مي برند و هنوز كه هنوز است از هويت جديدشان مطمئن نيستند.
او اذعان دارد كه صحبت كردن درباره چنين فيلمي كنار يك استخر شناي يك هتل گران قيمت در كن خيلي غيرعادي و نامأنوس است «فيلمسازي در افغانستان در آن اوضاع وحشتناك و آمدن به چنين جايي، تضاد وحشتناكي دارد، اين قضيه واقعاً مرا عذاب مي دهد، اما با خودم فكر مي كنم، حداقل [تماشاگران] مي توانند صداي مردمان افغانستان را بشنوند و خب من مي توانم سعي كنم نماينده آنها باشم. »

من در پي داوري نبودم
فكر مي كنم يكي از مهم ترين نكته ها خود من بودم قصه من دختري از يك كشور اسلامي كه فيلمساز است در ابتدا اين خيلي خوب بودبراي اينكه اين موضوع با نگاه كليشه اي و متحجرانه اي كه وجود داشت مقابله مي كرد
015075.jpg
دختر استثنايي و زودشكوفاي كارگردان شهير ايراني، با آخرين فيلمش در كن تمام نگاه ها را مسحور خودش كرده است. اما آيا واقعاً اين كارگردان ۲۳ ساله آن قدر كه به نظر مي رسد با محدوديت مواجه است؟ فيونامورو با او ملاقات كرده و سعي در پايان دادن به هياهو و شايعاتي است كه در اطراف او برپاست.
سميرا مخملباف در حال گفت وگو است. خب، البته شايد «از بر جواب دادن» كلمه بهتري باشد. او شق ورق به صندلي تكيه داده و چهره اش را به من نشان مي دهد: چانه اش را بالا گرفته، با دست هايي كه آستين هاي آن را بالا زده و جلوي صورتش قرار گرفته اند، آنچنان پر حرارت سخن مي گويد كه گويي دنيايي منتظر شنيدن حرف هاي او هستند. حالت او واقعاً يادآور ژستي شاهانه است. اما بانوي سينماي ايران و خانواده اش مدت ها است كه رقابت و هماوردي با خانواده هاي بزرگ سينمايي را آغاز كرده اند. فقط به خانواده فوندا و داگلاس فكر كنيد. پدر او، محسن؛ كارگردان مشهور و زنداني سابق سياسي، نويسنده، تهيه كننده و تدوين گر آخرين فيلمش است. خواهر ۱۴ ساله اش، حنا، فيلمي مستند را كارگرداني كرده است (او فيلمي را نيز در سن ۸ سالگي ساخته). برادرش، ميثم، نيز سابقه كارگرداني دارد و فيلمي ساخته با نام «چگونه سميرا تخته سياه را ساخت. » ظاهراً استعدادها و تبارگماري (Nepotism) اين خانواده پايان ناپذير است.
اما سميرا در ميان فرزندان اين خانواده، در سن ۲۳ سالگي با ساختن سه فيلم (سيب، تخته سياه و «ساعت پنج عصر» در جشنواره كن) باسابقه تر است و با به دست آوردن جوايز متعدد در جشنواره هاي مختلف، طبيعي است كه زودتر از خواهر و برادرش كشف شده باشد. در يك بعدازظهر ابري ريوي يرا او را با پوششي سياه كه از فرق سر تا نوك پاي اش را در بر گرفته بود، ملاقات كرديم: مانتو، شلوار، صندل هاي پاشنه بلند به همراه روسري بلندي كه موهاي بسته شده اش را به تناوب پوشانده بود.
او كوچك اندام است اما بعد از بتي بوپ منحصر به فردترين چشم ها را دارد. چنان لايه ضخيمي از ريمل روي مژه هاي او قرار گرفته كه به نظر مي رسد بيش از هر چيزي اين مژه ها هستند كه در صورت او خودنمايي مي كنند. البته خود اين صورت هم زير لايه ضخيمي از پن كيك پنهان است. اين سبك آرايش او سنش را بالاتر برده اما نه در حد يك زن بالغ؛ درست مثل دختربچه اي كه جعبه لوازم آرايش خواهر بزرگ ترش را زير و رو كرده است. با وجود همه اين ها، مخملباف هنگام سخن گفتن، تمام توجه تان را به خودش معطوف مي كند و وادارتان مي كند تا با او همراهي كنيد: در چهره او هيچ شرم و خجالتي ديده نمي شود و با لبخندي تصنعي مدام اعتماد به نفس فوق العاده اش را به شما يادآوري مي كند. به راستي او سرچشمه انديشه هاي جوشان و خروشاني است كه براي جاري شدن فقط نيازمند اشاره اي است. اولين پرسش من، پاسخي يازده دقيقه اي را در پي داشت. «اعتماد نفس» تنها بخش كوچكي از آن چيزي است كه مخملباف را محبوب جشنواره ها كرده است.
«در ساعت پنج عصر» بعد از بمباران افغانستان و حمله به آنجا فيلمبرداري شده است. در جايي كه بيشتر خانه ها همراه با سقوط طالبان ويران شده اند: سقوط اجتماعي به مراتب بيشتر خودنمايي مي كند. نقره، زني بيست ساله، بالاخره وارد مدرسه مي شود ـ اگر چه پدر سنتي اش از اين موضوع خبر ندارد. نقره در خانه كفش هاي پاشنه بلند سفيد رنگ و برقع بلند بالايي مي پوشد و فقط در زماني كه تنها است آن را از روي صورتش كنار مي زند. با وجود زندگي در خرابه هاي كشورش، او به جمع كثيري از بي خانمان ها پناه مي دهد و خود و اعضاي خانواده اش به افرادي بي سرپناه مبدل مي شوند. اگر چه اوضاع آنها بحراني است ـ برادر نقره همسرش را ترك كرده و ناپديد شده و همسر پريشان حال او نمي تواند به نوزادش شير دهد ـ اما ذهن نقره درگير مسائل بزرگ تر و اساسي تري است: او مي خواهد دريابد چگونه انديشه مبهم و تحميلي دموكراسي مي تواند بيشتر هم ميهنان او را به كمال برساند و وضعيت آنها را بهبود ببخشد؟ و چرا يك زن نمي تواند در جايگاه رياست جمهوري قرار بگيرد.
مخملباف در حالي كه روسري اش را جلو و عقب مي برد، با من حرف مي زند: «افغانستان همسايه ماست، هر دو ما به يك زبان حرف مي زنيم. وقتي پدرم «قندهار» را ساخت، من شاهد مشكلات، مصائب، فقر، بي خانماني و حضور سنگين مردها در زندگي زنان بودم. » او يك بار ديگر هم مصائب افغانستان را به تصوير كشيده بود. در فيلم چند اپيزودي «يازده سپتامبر» در انتهاي اپيزود مربوط به او ما شاهد گفته هاي گيج كننده بچه مدرسه اي هاي افغاني بوديم كه درباره تخريب برج هاي دوقلو حرف مي زدند. او واقعاً به چه چيزي اشاره مي كرد؟ البته در آن فيلم احساس نوعي آزردگي خاطر وجود دارد اما خودش تاكيد دارد كه هيچ نگاه انتقادي خاصي وجود نداشته است: «وقتي آنها از من خواستند كه درباره يازده سپتامبر فيلمي بسازم، به اين فكر افتادم كه تمام دنيا در اين فيلم حاضرند و نماينده اي دارند به جز افغانستان، خب تصميم گرفتم نماينده آنها باشم و قصه ام را از ديدگاه آنها روايت كنم. »
اما من فكر مي كنم، ديدگاه بچه هاي هفت ساله كارايي چنداني نداشته باشد. او به اين گفته من واكنش نشان مي دهد و مي گويد: «من چندان در پي داوري و قضاوت نبودم، مي خواستم از طريق چشم هاي كودكان، بي گناهي شان را به تصوير بكشم.» البته چنين زاويه ديدي در سينماي ايران غيرمعمول نيست - و بيشتر اوقات اين نوع نگاه، شيوه مناسبي براي دورزدن قوانين سانسور است. اما در نگاه مخملباف، اين شيوه با جواني او نيز گره خورده. شايد روش او در بيان قصه اش چندوجهي، آگاهانه و چيره دستانه به نظر برسد اما از طرف ديگر اين شيوه، كم تجربگي طبيعي اش را نيز پنهان مي كند.
جداي از حساسيت هاي سياسي، هنوز هم كمتر جوان بيست ساله پرشوري حاضر مي شود مثل او خود را سخنگوي ملتي استثمار شده، عقب مانده و از مد افتاده نظير افغانستان معرفي كند و به همين دليل، او شايستگي اعتباري را كه كسب كرده است، دارد. او همچنان به صحبت هايش ادامه مي دهد و مي گويد: «مي خواستم واقعيت درون افغانستان را ببينم. آمريكا، درست عين رمبو، به آنجا رفت و مردم را از دست حكومت طالبان نجات داد. به ما گفته شد طالبان ديگر وجود ندارد، ديگر از فاشيسم خبري نيست، از امروز به بعد ديگر در افغانستان با دموكراسي مواجيهم. اما من مي خواستم شان و منزلت آدم هايي را كه در اين دوران جديد زندگي مي كردند كشف كنم. مي خواستم به نظرات خود آنها درباره وضعيت فعلي زندگي و موقعيت جديدشان پي ببرم.» مخملباف به عنوان يكي از مخالفين حجاب مورد نظر طالبان، مي پذيرد كه او مي بايست در فيلم اعتقادات شخصي اش را كنار مي گذاشته است: «سعي نكردم در قضاوتم نسبت به آن هايي كه به نوع تفكر طالباني اعتقاد دارند عجله كرده و شتاب زده عمل كنم. » او عقايدش را با صداقت تمام به زبان مي آورد: «پيش از اين فكر مي كردم تفكرات و عقايد زنان افغاني شبيه به هم است ـ كه پوشاندن چهره هايشان باعث شده عقايدشان را نيز مخفي كنند ـ اما وقتي به آنجا رفتم متوجه شدم «حجاب» سمبل يك زن افغاني است. قدرت، توان و احساس مسئوليت او نيز از همان بر مي خيزد. زندگي تحت شرايط اين چنيني و با اين محدوديت چيز خوبي نيست اما واقعيت اين است كه حجاب به آنها منزلت و اعتبار مي بخشد.» سميرا مخملباف بايد به اين نكته واقف باشد كه: او باعث شده كارگرداني براي زن هاي ايراني ديگر هم امري كاملاً پذيرفته شده و قابل قبول به نظر آيد، از خودم مي پرسم آيا او اين موفقيت را بزرگ تر از خود فيلم هايش مي داند و او قبل از اينكه سرش را به نشانه تاييد جزيي حرف هاي من تكان دهد، ابروهايش را با ناباوري بالا مي كشد. «فكر مي كنم در ابتدا، يكي از مهم ترين چيزها خود من بودم، قصه من ـ دختري از يك كشور اسلامي كه فيلمساز است ـ و در ابتدا اين خيلي خوب بود. براي اينكه اين موضوع با نگاه كليشه اي و متحجرانه اي كه وجود داشت مقابله مي كرد. » سميرا تصميم مي گيرد، ديگر پاسخ چندان جدي به بقيه سوال ها ندهد، خب من هم سعي مي كنم سوال هايم را عوض كنم: به فكرم رسيد بپرسم چه هنگام قصد دارد فيلمي بدون حضور پدرش بسازد؟ آيا به اين آمادگي رسيده است كه خودش را از زير سايه پدرش رها كند؟
او با سخاوت، وقار و متانت دوچنداني چيزي كه از حد انتظارم فراتر بود به من پاسخ داد: «فكر مي كنم كه بتوانم بدون حضور او هم فيلم بسازم. » بعد از چند لحظه ادامه داد: «بعضي وقت ها حس مي كنم ايده هاي افراد ديگر را بيشتر دوست دارم به خصوص در تدوين. . . اما نمي توانم رابطه ام را با پدرم ناديده بگيرم: او معلم من و در عين حال همكار و دوست من نيز هست. بعضي وقت ها كه فكر مي كنم به آن توانايي رسيده ام كه مي توانم از او جدا شوم، به اين فكر مي افتم در دنيايي كه همه از يكديگر جدا مي شوند، در جايي كه شيفتگان فردگرايي در همه جا خودنمايي مي كنند، خانواده اي با اين شكل و شمايل نمونه خوبي است. الگويي مناسب براي يك زندگي خوش و مطلوب. » درباره آينده كاري اش از او مي پرسم و او خودش را فقط يك فيلمساز مي داند. «ما به خاطر تجربه كردن در اين دنيا هستيم، اگر مي دانستم قرار است چه چيزي اتفاق بيفتد، چطور مي توانستم زندگي كنم؟ چه اميدي براي فردا داشتم؟ آن موقع ديگر چيزي براي فهميدن، درك كردن و يافتن وجود نداشت. كاري براي انجام دادن نبود. »
از او مي پرسم، كه آيا هيچگاه در روياهايش خود را رئيس جمهور تصور كرده است و او در پاسخ، تعجب و ذوق زدگي اش را با صداي نازك دخترانه اش نشان مي دهد.
مي خندد و مي گويد: «نه. نمي خواهم رئيس جمهور باشم، نه، من سياستمداران را دوست ندارم. »
در انتهاي گفت وگو ژست و قيافه او به هم مي ريزد و حال چهره او با زيبايي طبيعي جواني برجسته شده و جلوه خاصي پيدا مي كند. موقعي كه داشتم وسايلم را جمع و جور مي كردم او متوجه شد كه محسن مخملباف همان لحظه به آنجا رسيده و چمداني در دستش است. او با خوشحالي بارزي فرياد زد «پدرم» و بلافاصله به طرفش دويد تا او را در آغوش بگيرد. شايد او يك فيلمساز جهاني معتبر و مشهور باشد، اما سميرا هنوز دختر پدرش است.
منبع: اينديپندنت

گزارشي از نخستين جشنواره فيلم هاي كوتاه در اصفهان
دوباره به من نگاه كن
مريم افشنگ
چندي پيش نخستين جشنواره فيلم هاي كوتاه اصفهان با همكاري اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي در اين شهر برگزار شد. اين جشنواره به دور از جنجال هاي تبليغاتي و بي نظمي هاي متداول در ساير جشنواره ها كار خود را آغاز كرد. داوران ناصر تقوايي، عباس گنجوي، علي خدايي، صفدر تقي زاده و محمد تهامي نژاد بودند و جشنواره در چهار بخش فيلم كوتاه، مستند، فيلم كوتاه داستاني با گرايش اعتياد و اصفهان شناسي شكل گرفت. علاوه بر نمايش فيلم ها، بخش هاي ويژه و جنبي اي از جمله «دوباره به من نگاه كن» (مرور بر فيلم هايي درباره افغانستان) و مروري بر آثار سعيد منافي مستندساز مشهور ايراني مقيم اتريش از ديگر برنامه هاي جشنواره فيلم كوتاه اصفهان بودند.
زاون قوكاسيان دبير جشنواره درباره چگونگي شكل گيري آن مي گويد: «حدود پنج سال پيش كانون فيلمي در اصفهان تشكيل شد كه به صورت منظم هر هفته برنامه داشت. بعدها برنامه هاي آموزشي نيز به آن اضافه شد و به مرور زمان تصميم گرفتيم هر سال فيلم هاي قابل نمايش بچه هاي اصفهان را در يكي از جلسات كانون نشان دهيم. آشنايي من با ناشران (به خصوص نشر آگاه) باعث شد تا جوايزي نيز براي آنان در نظر بگيريم. امسال پس از تعويض مدير ارشاد كه شخصي علاقه مند به سينما بود از اين موقعيت استفاده كردم و طرح اين جشنواره را مطرح كردم ايشان نيز موافقت خود را اعلام كردند.» او درباره فيلم ها و بخش هاي مختلف جشنواره گفت: «جشنواره در دو تالار برگزار شد و براي نمايش فيلم هاي خارجي با جشنواره هاي خارجي ارتباط برقرار كرديم. حدود ۲۵ فيلم خارجي براي اولين بار در ايران در اين جشنواره به نمايش درآمدند. بعضي از اين فيلم ها توسط دكتر خسرو نشان در سفري كه به ايتاليا داشتند تهيه شد. بعضي ديگر از طريق ارتباطات فرهنگي با فرانسه و چند فيلم هم جيفوني برايمان فرستاد. اين فيلم ها در بخش جنبي جشنواره نمايش داده شدند. سعي ما بر اين بود كه در بخش جنبي برنامه هاي متنوع ديگري نيز داشته باشيم. يكي از اين برنامه ها نمايش فيلم هاي سعيد منافي يكي از شاگردان شهيد ثالث و از فيلمسازان ايراني مقيم اتريش بود. بخش ديگر مربوط به فيلم هاي غيرحرفه اي بودند با فيلمسازاني كه نه كاملاً حرفه اي و نه كاملاً آماتور هستند از جمله ملك نصر و شليله. براي بخش مسابقه حدود ۴۰۰ فيلم به ما رسيد كه قصد داشتيم جشنواره در سطح استاني برگزار شود كه متاسفانه به دليل تعداد زياد فيلم ها نشد. در نتيجه يك هيأت ۵ نفره انتخاب و در حدود سه هفته ۶۵ فيلم را از بين اين فيلم ها براي نمايش انتخاب كردند. وزنه ادبي هيأت داوران اين جشنواره سنگين تر از وزنه سينمايي آن بود. محمد تهامي نژاد بيشتر از يك مستندساز يك محقق است. صفدر تقي زاده را همه به عنوان يك مترجم و علي خدايي را به عنوان يك نويسنده مي شناسند.
قوكاسيان درباره انتخاب هيأت داوران و جنبه ادبي آن مي گويد: من به يك تدوينگر و يك كارگردان احتياج داشتم. صفدر تقي زاده را به خاطر نگاه درستي كه به فيلم دارد و اين را در جشنواره آبادان متوجه شدم و علي خدايي را به عنوان يك نفر از اصفهان انتخاب كردم. ضمن اينكه خدايي صرفاً ادبي نيست بلكه تاكنون فيلمنامه هم نوشته ولي به علت اينكه سخت حاضر به چاپ كارهايش است تاكنون فيلمنامه اش چاپ نشده است. تهامي نژاد را هم به عنوان يك فيلمساز و مدرس مستندسازي كه يكي از معدود محققان سينمايي است انتخاب كردم. صفدر تقي زاده يكي از داوران جشنواره درباره قبول كردن داوري اين جشنواره مي گويد: «يكي از دلايل اين است كه در اين سال ها در خلال ترجمه هايم، مقاله هايي درباره سينما نيز ترجمه و منتشر مي كردم و به عبارت ديگر ارتباطم را با سينما قطع نكرده ام.»تقي زاده درباره عدم استفاده از داستان هاي كوتاه براي ساخت فيلم هاي كوتاه در اين جشنواره مي گويد: «بيشتر تماشاگران اين جشنواره دانشجويان بودند. همچنين اكثر فيلمسازان هم جوان و آماتور كه شايد هنوز آشنايي زيادي با ادبيات و داستان هاي كوتاهي كه بخواهند براساس آن فيلم بسازند ندارند. گذشته از آن فيلم هاي كوتاه اساساً نبايد براساس داستان كوتاه ساخته شود. چون از لحاظ زماني ضوابطي براي فيلم هاي كوتاه وجود دارد. بيشتر فيلم هايي كه ما در اين جشنواره ديديم داستان فيلم را فيلمساز نوشته بود و جنبه روايتي فيلم ها خيلي ضعيف بود و به فكر اين كه يك روايت كامل را در يك فيلم كوتاه كامل بگنجانند هم نبودند.» علي خدايي يكي ديگر از داوران جشنواره به عنوان يك نويسنده داوري خود در اين جشنواره سينمايي را اين گونه شرح مي دهد: «قبول كردن اين داوري دليل اش اين بود كه احساس كردم فرصت خوبي است تا فيلم جوانان را ببينم و اينكه اين جوانان چه مي كنند. مهم ترين نكته اي كه من دنبالش هستم اين است كه چگونه بيان مي كنند؟ چگونه خودشان را بيان مي كنند، دنبال چه هستند. اين كه چيزهايي كه سينماي آزاد در گذشته درباره اش حرف مي زد آيا هنوز تاثيراتش در اينجا وجود دارد. اين بچه ها به چه عناصر جديدي دست پيدا مي كنند كه به وسيله آن به دنيا وصل مي شوند و حرفشان را مي زنند آيا اين كليشه شده يا يك دستاورد است؟» خدايي دستاوردش را در اين باره مثبت مي داند و مي گويد:«داستاني وجود دارد كه شايد تكراري نباشد. در بعضي كارها اين اتفاق افتاده است كه من اين گونه مي توانم صحبت كنم تو حالا به من نگاه كن.
من خيلي فيلم در اين مجموعه ديدم كه امتياز گرفتند البته نكته ديگري كه دلم مي خواهد اشاره كنم، حضور عناصر قديمي در بعضي از كارها است. درست است كه شكستن كاسه ماهي وجود نداشته باشد ولي آن تفكر هنوز هست. البته بيشتر از شهرهاي كوچك. اين نكته هم جالب است كه ما از شهرهاي كوچك فيلم هايي داشتيم كه فكر نمي كرديم حتي سينما داشته باشند و اميدوارم مسئولان اصفهان بتوانند اين را گسترش دهند.» تقي زاده درباره سطح كيفي فيلم ها مي گويد: «گرايشي در سينماگران جوان نسبت به فيلم هاي ذهني يا پست مدرنيستي همچنين سوررئاليستي پيدا شده كه بسيار شديد در فيلم هايشان ديده مي شود يعني بيشتر به فرم توجه شده است.» اين مسئله درباره فيلم هاي اين جشنواره و سينماگرانش به وضوح ديده مي شد. نكته ديگر فيلم هاي جذاب و تكان دهنده اي بود كه با مضمون اعتياد ساخته شده بودند و شايد بتوان گفت يكي از شگفت انگيزترين فيلم هاي اين جشنواره فيلمي درباره اعتياد بود كه از لحاظ ساختار سينمايي بسيار به قاعده و محكم ساخته شده بود. زاون قوكاسيان ضمن اميدواري به اين جشنواره در آينده درباره برگزاري جشنواره فيلم كوتاه و نوجوان در پاييز مي گويد: «من مطمئن هستم يعني دلم مي خواهد كه مطمئن باشم اين جشنواره در اصفهان برگزار مي شود. تا اين لحظه هنوز وضعيت شهرداري اصفهان و مديران جديد آن مشخص نشده است. اميدوارم اين جشنواره در اصفهان بماند حتي اگر كمي محدودتر شود. حتي اگر شهرداري حاضر نشد بتوانيم اسپانسرهاي ديگري را پيدا كنيم مثل وزارت ارشاد كه خيلي مايل به برگزاري اين جشنواره است».

حاشيه هنر
• اكران «گاهي به آسمان نگاه كن»
015065.jpg

«گاهي به آسمان نگاه كن» تابستان اكران مي شود.
به گزارش خبرنگار ما «گاهي به آسمان نگاه كن» آخرين ساخته كمال تبريزي تابستان ماه امسال در سينماهاي تهران اكران مي شود. در حال حاضر تيزر تلويزيوني اين فيلم را احمد مرادپور ساخته و سيدعلي ميرفتاح پوستر آن را طراحي كرده است. شنيده مي شود در اكران عمومي فيلم «گاهي به آسمان نگاه كن» نسبت به نمايش جشنواره اي اش تغييراتي توسط كارگردان داده شده است. گويا به دليل سريع رساندن فيلم به جشنواره فجر، مراحل فني آن به طور كامل انجام نشده است. «گاهي به آسمان نگاه كن» هشتمين فيلم بلند كمال تبريزي در مورد مفقودالاثراني است كه تا زماني كه جسدهايشان پيدا نشود در بين ما حضور دارند. در اين فيلم رضا كيانيان، آتيلا پسياني، احمد آقالو، حميد امجد، هانيه توسلي، هوشنگ حريرچيان، اصغر نقي زاده، محمد بهرامي و اسدالله يكتا بازي مي كنند.

• پايان دوئل تابستان امسال
فيلمبرداري دوئل تابستان امسال به پايان مي رسد. به گزارش خبرنگار سايت فيلم و سينما، فيلمبرداري پروژه عظيم «دوئل» به كارگرداني احمدرضا درويش پس از ۹ ماه فيلمبرداري در تهران، آبادان و ماهشهر تابستان امسال به پايان مي رسد. براساس شنيده هاي ما هنوز زمان دقيق پايان اين پروژه مشخص نيست چرا كه با توجه به نوع كار و گستردگي حجم جلوه هاي ويژه آن زمان پايان پروژه بين تاريخ پايان تيرماه تا اواخر شهريور ماه تخمين زده مي شود. دوئل را مصطفي خرقه پوش تدوين مي كند و بهرام بدخشاني فيلمبرداري آن را انجام مي دهد. سعيد راد، پژمان بازغي و پريوش نظريه بازيگران اصلي آن هستند.

• اكران زمانه در سينماهاي تهران
«زمانه» به زودي در سينماهاي تهران اكران مي شود. زمانه اولين ساخته بلند حميدرضا صلاحمند كه سينما را با دستياري محسن مخملباف و بهرام بيضايي آغاز كرد از هفته آينده در سينماهاي تهران اكران خود را پس از ۳ سال آغاز مي كند. در زمانه، محمدرضا گلزار، هديه تهراني و گل شيفته فراهاني حضور دارند. زمانه سال گذشته در بخش ميهمان بيست و يكمين جشنواره فيلم فجر به نمايش درآمد. اين فيلم را بهرام بيضايي تدوين كرده است.
015070.jpg

• مطبوعات فرانسه و غيبت طلاي سرخ
مطبوعات فرانسوي نسبت به غيبت فيلم طلاي سرخ ساخته جعفر پناهي در بخش مسابقه پنجاه و ششمين جشنواره بين المللي فيلم كن اعتراض كردند. به گزارش خبرنگار سايت فيلم و سينما، روزنامه هاي فرانسوي لوموند، اومانيته و ليبراسيون طي مقالاتي كه پس از پايان برگزاري جشنواره فيلم كن ۲۰۰۳ منتشر كردند، نسبت به عدم انتخاب فيلم ايراني طلاي سرخ ساخته جعفر پناهي در بخش مسابقه اعتراض كردند. نويسندگان اين مقالات، هيأت انتخاب بخش مسابقه به خاطر چشم پوشي از اين فيلم كه آن را بهترين اثر موجود در بخش نوعي نگاه توصيف كرده اند، سرزنش كرده اند. برخي از كارشناسان و نويسندگان و منتقدان، كن ۲۰۰۳ را به لحاظ انتخاب آثار شاخص از ضعيف ترين سال هاي كن توصيف كرده اند.

• جشن خانه سينما
۲۱ شهريور ماه توسط شوراي فرهنگ عمومي به عنوان روز ملي سينما نامگذاري شده است. سيمون سيمونيان افزود: فيلم هاي زير با تكميل مراحل فني و دريافت پروانه نمايش در جشن خانه سينما شركت داده مي شوند:
آواز در باران / اين زن حرف نمي زند / بوتيك / پروانه ها بدرقه مي كنند / توكيو بدون توقف / جنايت / چشمان سياه / دختر ايروني / روياي تلخ / شكلات / عطش / غوغا / ملاقات با طوطي و هفت ترانه.

• فيلم نگار تعطيل نيست
به دنبال انتشار شايعه تعطيلي ماهنامه فيلم نگار به دليل تغييرات مديريتي در معاونت سينمايي، جانشين مدير مسئول اين نشريه دليل تاخير انتشار را مشكلات مالي ذكر كرد. نصرت الله تابش در اين باره به خبرنگار سايت فيلم و سينما گفت: آقاي حيدريان به اين نشريه علاقه دارند و كار ما را تاييد كرده اند. به لحاظ سياست گذاري مشكلي پيش نيامده، بلكه مسائل مالي باعث تاخير در انتشار فيلم نگار شده است. او بروز چنين مشكلاتي را براي سازمان هاي دولتي در اوايل سال طبيعي دانست و خاطرنشان كرد با قول مساعد مسئولان معاونت سينمايي به زودي بودجه براي انتشار اين نشريه تامين مي شود.
015080.jpg

• پروانه نمايش براي ۳ فيلم
شوراي صدور پروانه نمايش فيلم هاي ۳۵ ميليمتري، مجوز اكران عمومي ۳ فيلم سينمايي را صادر كرد.
براساس اعلام اداره كل نظارت و ارزشيابي پروانه نمايش عمومي فيلم هاي سينمايي زير صادر شد:«قطار كودكي» ‎/ كارگردان: سيروس حسن پور ‎/انيميشن «خورشيد مصر» ‎/ كارگردان: بهروز يغماييان و شهرام خوارزمي ‎/ «پينوكيو» ‎/ كارگردان: روبرتو بنيني .

هنر
ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
علم
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |