يكشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۶۶- June, 1, 2003
يك نظرخواهي بامزه از سينماگران آمريكايي بخش پاياني
اينجا واقعاً چه خبر است
دن مورفي مي گويد اليور استون روي من تأثير گذاشت بدون او شايد من الان
در نيويورك وكيلي مزخرف و حال به هم زن بودم
ترجمه: حامد صرافي زاده
013900.jpg

• اگر شما مي توانستيد يك چيز را در هاليوود تغيير دهيد، آن چه بود؟
جوئل كوئن: من هاليوود را همين جوري كه هست دوست اش دارم. راستش را بخواهيد، فكر نمي كنم چيزي را عوض كنم. آنجا ۳ هزار مايل دورتر از جايي است كه در آن زندگي مي كنم، شايد به همين دليل آن را دوست دارم.
ميرا ناير: موسيقي عوام فريب را از بين مي بردم.
ديويد كوئپ: خيلي جذاب بود اگر آدم هاي اين سيستم متقاعد مي شدند كه تعويض و تاخت زدن بي اختيار نويسنده ها با همديگر موجب موفقيت و پيشرفت يك فيلم نمي شود، البته نمي خواهم بگويم كه همكاري دائمي با يك نويسنده موفقيت يك فيلم را تضمين مي كند، اما اين كار حداقل باعث مي شود اشتباهات و كمبودها حداقل به يك مقدار معقول و منطقي برسند به جاي اين كه يك دو جين نويسنده به يك فيلم گند بزنند.
كارولين تامپسون: از همه مديران اجرايي، تهيه كننده ها و سرمايه گذارها مي خواستم كه خودشان فيلمنامه بنويسند و آن را كارگرداني كنند. اين كار باعث مي شد حداقل براي يك بار كه شده خفه بشوند، من تضمين مي كنم.
مايكل كين: اين قضيه پول آن هم خيلي خيلي زياد!
مايكل مدسن: ناهمدلي، رياكاري، دورويي و عدم وجود صميميت.
مايكل كيمن: فقط يك چيز پولساز كردن و تجاري كردن رسانه، تلويزيون و آدم ها. من مطمئنم كه در اين دنيا اشخاص بزرگي وجود دارند كه همگي خيرخواه، با حسن نيت، با استعداد و فوق العاده خوش قريحه هستند اما جنبه ها و ديدگاه هاي تجاري هاليوود هميشه و در حال خوار و خفيف كردن استعدادهايي است كه مي توانستند به آساني جهاني را از خود بهره مند سازند.
استن لي: اصرار بر اين كه سرمايه گذارها، تهيه كننده ها و مسئولين مالي اين سيستم به همراه اشخاص خلاق و باشعور در مجموعه اي واحد بر راس اين سيستم قرار گيرند.
دن مورفي: خودم را به عنوان امپراتور برمي گزيدم و فقط فيلم هايي كه دلم مي خواست و خودم دوست داشتم را مي ساختم. ديگر از آشغال هاي ساندرا بولاك و مزخرفات راب اشنايدر خبري نبود. دايمنشن و آرتيشن را تعطيل مي كردم تا جا براي همه باز شود.
لورا زيسكين: اعلام نكردن درآمد و عايدي فيلم ها تا هنگامي كه آنها از اكران برداشته شوند. همه كساني كه در روزنامه ها و رسانه هاي ديگر مشغول كارند انگار در هنگام تنظيم خبرها در آخر هر هفته با يكديگر مسابقه مي دهند. به اين معني كه اگر بخواهي فيلم اول هفته باشي بايد قبل از نمايش عمومي آن قدر سر و صدا به راه بياندازي و آن قدر غرق تبليغات بشوي تا اين كه در تعطيلات آخر هفته از نظر فروش جنجال برانگيز باشي و غوغا كني. آن وقت است كه بعد از شنيدن اين خبرها اين طور در ذهن تماشاگران جا مي افتد كه تنها يك يا دو فيلم ارزش ديدن دارند. چون كه آنها عادت كرده اند فيلم هايي كه خوب مي فروشند فيلم هاي خيلي خوبي هستند در صورتي كه همه ما مي دانيم اصلاً اين طور نيست. اين اعلام فروش هاي هفتگي ـ اين مسابقه هفتگي معني اش اين است كه تنها يك يا دو فيلم اين شانس را پيدا مي كنند كه بر سر زبان ها بيفتند (آن هم به ندرت). به نظرم اين قضيه بيشتر از هر مسئله ديگري باعث شده دنياي فيلمسازي و كيفيت تهيه كنندگي فيلم ها تغيير كند.
• اگر مي توانستيد يكي از تصورات مردم را نسبت به خودتان تغيير دهيد آن چه بود؟
جوئل كوئن: آهان اين سوال خوبي است. فكر مي كنم همين حرفي كه همه مي گويند من و اتان با فيلم هايمان در هر حال دست انداختن و مسخره كردن ديگران هستيم.
ميرا ناير: اصلاً برايم مهم نيست كه جامعه درباره من چه فكر مي كند، تا به حال بهش فكر نكرده ام.
013915.jpg

مايكل كيمن: اين كه دارم روز به روز پيرتر مي شوم.
• از چه كسي بيشترين تاثير را گرفته ايد؟
ديويد كوئپ: برايان دي پالما. اين مرد مي داند كه چگونه يك مربي و معلم تمام عيار باشد. او به طور متضادي همزمان مهربان، دلسوز، بي رحم، سختگير، دوست و معلم، قلدر و زورگو و در عين حال يك آقاي تمام عيار است. همچنين او به شدت به نسل جوان و آينده سينما علاقه دارد. عاشق اين است كه بداند هر روز چه اتفاق جديدي در حال روي دادن است و تنها عاشق واقعي و سينه چاك سينما است كه ديده ام. او گوش مي دهد.
كارولين تامپسون: معلم لاتين من بزرگ ترين تاثير را روي من گذاشته، چه به لحاظ راهي كه بعداً در پيش گرفتم و چه در جنبه هاي ديگر. او آدمي باهوش، پررو، گستاخ، بدخلق، بدعنق، شرور، پليد، بي رحم و شاد بود و همين باعث شد كه من درباره اين مقولات بي اندازه فكر كنم. او به من ياد داد كه چگونه كله ام را به كار بياندازم و روي پاي خودم بايستم. او عاشق خنديدن بود.
مايكل كين: همفري بوگارت.
مايكل مدسن: مي توانم بگويم بازيگران قديمي بيشترين تاثير را بر من داشته اند. آدم هايي مثل همفري بوگارت، كرك داگلاس، برن لنكستر، رابرت ميچم و. . .
استن لي: همسرم «جون»!
دن مورفي: اليور استون، بدون او شايد من الان در نيويورك وكيلي مزخرف و حال به هم زن بودم.
لورا زيسكين: تمام كارگرداني هايي كه با آنها كار كرده ام و بيشتر از همه سام ريمي و استيون فريز، دخترم كه ۱۹ سال اش است، باربارا استراينسر كسي كه در فيلم هاي اوليه ام با او همكاري كردم و او يك كمال گراي واقعي است و تاثير عمقي بررويم گذاشت، پدرم و در نهايت همسرم آلوين سرجنت.
• كار بعدي تان چيست؟
جوئل كوئن: يك كمدي با شركت جورج كلوني به نام «بي رحمي تحمل ناپذير» البته زياد مطمئن نيستم.
ميرا ناير: آخرين فيلمي كه ساخته ام فيلمي كوتاه درباره يازده سپتامبر است.
ديويد كوئپ: مي خواهم اقتباسي از يك رمان استيون كينگ را با نام «پنجره مخفي» كارگرداني كنم. داستان فيلم درباره يك نويسنده است كه مجبور مي شود به طلاقي كثيف تن در دهد. هنگامي كه در كلبه اي متروك در جنگلي مخفي شده است و تلاش دارد سروته آن مسئله را هم بياورد تحت تعقيب يك جاهل بي پول آمريكايي قرار مي گيرد كه ادعا دارد نويسنده تاريخ زندگي او را دزديده است. جاني دپ نقش نويسنده و جان تورتورو بازيگر شخصيت جاهل است. ما از ۱۵ جولاي فيلمبرداري را آغاز مي كنيم.
كارولين تامپسون: كارهاي بعدي من بيشتر در زمينه نويسندگي است تا كارگرداني. يكي از آنها اقتباسي است از رمان عطر نوشته ساسكايند. پروژه ديگر براساس زندگي جاني اك و برادر دوقلويش است. جاني در فيلم ناقص الخلقه ها حضور داشت. جان ناقص الخلقه بود و برادرش در سلامت كامل به سر مي برد. قضيه طنزآميز اينجا است كه جاني آدم مثبت و فوق العاده بشاش و رابرت آدم عبوس و نااميدي است و در آخر دارم فيلمنامه يك فيلم انيميشن را براي تيم برتون با نام «عروس مرده» مي نويسم.
مايكل كين: «ادعا» فيلمي با همكاري نورمن جيسون.
مايكل مدسن: بيل را بكش (كوئنتين تارانتينو).
مايكل كيمن: دارم آلبومي را در لندن و بعد سرتاسر دنيا منتشر مي كنم با نام «وقتي عشق سخن مي گويد. » اين آلبوم حاوي اشعار شكسپير است كه توسط بازيگران بزرگ انگليسي (كساني مثل جان هارت، آلن ريكمن، رالف فاينس و جو فاينس) خوانده شده و موسيقي اش را من و چند نفر ديگر براساس همين اشعار ساخته ايم.
از طرف ديگر قرار است خودم را براي ساخت فيلم «اسكندر كبير» آماده كنم.
استن لي: كار در سه فيلم و سه مجموعه تلويزيوني.
دن مورفي: اقتباسي از كتاب «نسيمي خنك در زيرزمين» براي دريم وركز.
لورا زيسكين: مرد عنكبوتي‎/ اسپايدرمن قسمت دوم
• يكي از پروژه هايي كه مي خواستيد آن را انجام دهيد اما هنوز، نتوانسته ايد آن را بسازيد.
جوئل كوئن: مي خواستيم فيلمي كمدي درباره جنگ سرد با نام «برو ۶۲» بسازيم. دوست دارم روزي حتماً ساخته شود.
ميرا ناير: من هميشه براي ساخت تمامي فيلم هايم برنامه ريزي كرده ام، اگر طرحي به ذهنم، خطور كرده باشد، حتماً آن را ساخته ام.
ديويد كوئپ: فيلمنامه اي كه با دوستم جان كمپس نوشتيم با نام «غول آسا». قرار بود آن را در تابستان كارگرداني كنم. اما نمي دانم چه شد كه ديزني اعصابش به هم ريخت و ساخت فيلم را ۸ هفته قبل از شروع فيلمبرداري متوقف كرد. اما ما بر مي گرديم.
كارولين تامپسون: پروژه اي با نام «جوان لق لقو» داشتم كه اگر ساخته مي شد فيلم فوق العاده اي از آب در مي آمد.
مايكل كين: فكر مي كنم شاه لير باشد، آن هم به خاطر تجربه و سنم. من با او بزرگ شدم، اما تلاش كردم آرام تر از او عمل كنم، دختران من بهتر از دختران او هستند، اگر چه. . .
مايكل مدسن: تلاش كردم تا فيلمي درباره چارلي فلويد، يك سارق بانك در دهه ،۱۹۳۰ بسازم. . . اگر ساخته مي شد فيلم محشري از آب در مي آمد.
مايكل كيمن: دوست دارم كه با گروه هاي راك اندررول و يك اركستر كامل كار كنم. چند وقتي است كه با يك گروه جاز و راك هستم. از من خواسته شده كه چند وقتي به عنوان رهبر و آهنگساز مهمان با اركستر جوانان لس آنجلس ـ موسسه آهنگساز جوان ـ همكاري كنم. قرار است به مدت چند سال با آنها به اجراي موسيقي بپردازم. من واقعاً همكاري با يك اركستر را دوست دارم و اصلاً به خاطر عدم توانايي خودم در بعضي از زمينه ها ـ تركيب سمفوني ها با موسيقي متاليكا يا كاركردن با باب ديلن و. . . - متاسف نيستم. دنيا جاي جذابي است و دنياي موسيقي به همان اندازه برايم جذاب است و هيچ گاه از پيشنهاداتي كه به من مي شود خسته نمي شوم. اميدوارم اين پيشنهادات تازه همچنان ادامه داشته باشد.
استن لي: «زندگي هري استون هيل» (همين كه شما نمي دانيد او چه كسي است، نشان مي دهد كه من چقدر بايد برايتان از او بگويم).
دن مورفي: لي تاماهوري، نابغه اي كه پشت ساخت فيلم «زماني ما جنگجو بوديم» بود،پروژه اي را به نام «من نخواهم مرد» از سال ۱۹۹۴ با من شروع كرد. داستان اين فيلم در نيوزلند اتفاق مي افتاد و درباره جنگاوران زلاندنويي است كه در سال ۱۸۰۰ در برابر حكومت انگليسي ها به مقابله برخاستند. اين دلاوران سينه هايشان را با خنجر شكافتند و قلب هايشان را به آنها نشان دادند. اين كله خري آنها واقعاً اتفاق افتاده، لي درگير ساخت فيلم هاي عظيم استوديويي شد اما تمام فكر و ذكرش پيش اين پروژه است. يك روز اين فيلم حتماً ساخته مي شود و كلي هم سر و صدا مي كند.
لورا زيسكين: دوباره سازي يكي از فيلم هاي ارنست لوبيچ به اسم «دردسر در بهشت». ۱۲ سال است كه مي خواهم آن را بسازم. در حال حاضر مشغول كارهاي مقدماتي آن در استوديو يونيورسال هستم و كارگردان و بازيگران بزرگي را هم براي كار دعوت كرده ايم. تنها چيزي كه مي خواهيم فيلمنامه است!

جك نيكلسون و تلألو
وحشت سه شنبه
013925.jpg
بابك كمانگري
راجر كورمن هنگامي كه با نيكلسون در كلاس هاي درس بازيگري آشنا شد به نوعي نقش واسطه را براي پيوستن او به دنياي سينما ايفا كرد. كورمن در آن زمان صاحب شركت فيلمسازي اي بود كه فيلم هاي ارزان قيمت مي ساخت. در يكي از همين فيلم ها به نام «قاتل بچه ننه» (۱۹۵۸) بود كه كورمن به نيكلسون، نقش يك جوان بزهكار را پيشنهاد كرد. نيكلسون، ده سال در تشكيلات كورمن نه تنها به عنوان بازيگر، بلكه فيلمنامه نويس، تهيه كننده و حتي كارگردان فعاليت كرد و تجربه هاي نسبتاً مفيدي را از اين سال ها كسب كرد. او در اواسط دهه ۶۰ ميلادي، با كارگردان متوسط و گمنامي به نام مانتي هلمن، شركتي تحت عنوان پروتئوس تأسيس كرد كه فيلم هاي وسترن كم هزينه و اگزيستانسياليستي مثل «تيراندازي» و «ركاب زدن در گردباد» از محصولات آنها بود كه حتي به جشنواره كن هم راه يافتند. اما نيكلسون در آستانه ۳۰ سالگي با خوش شانسي، مسير زندگي حرفه اي خود را تغيير داد و يك دوران طلايي را در هنر بازيگري آغاز كرد.
با چشم هاي نافذ و آن لبخند شيطاني و بي ادعايي و فقدان تكبر، نيكلسون نماد تمام عيار آدم هاي ياغي و سرخورده دهه ۶۰ شد كه در عين حال بارقه هايي از پرخاشگري و صداقت را در خود جمع داشت. جذابيت او باعث شد كه با وجود ايفاي نقش هاي نامأنوس و حتي گاه شخصيت هاي رواني محبوبيتش را نزد مردم از دست ندهد. در فيلم معرفت جسم (۱۹۶۱) زن باره اي غريزي بود كه طعمه هاي خود را تحقير مي كند و با اين وجود به خاطر خلاء حسي شخصيت كذايي، دل بيننده حتي برايش مي سوزد. هر چه نقش هاي نامتعارف تري بازي كرد، تماشاگران، بيشتر با او همراه شدند، مي خواهد نقش يك افسر جزء بددهن و پرخاشگر در مأموريت آخر (۱۹۶۳) باشد، مي خواهد بيمار رواني شاد و شنگول و متفاوت پرواز بر فراز آشيانه فاخته (۱۹۶۵).
نيكلسون با تيزبيني و هوشمندي از ايفاي نقش هاي سفارشي پرهيز كرده و حتي با كارگرداني مثل آنتونيوني كار كرده كه مورد ستايش بوده است. او در «حرفه، خبرنگار» (۱۹۶۵) نقشي متفاوت در كارنامه خود به جا گذاشته است. علاقه اش به كارگردان هاي اروپايي ضمناً باعث شد كه يكي از بهترين نقش هاي خود را در فيلم «محله چيني ها» (رومن پولانسكي، ۱۹۶۴) در قالب يك كارآگاه خصوصي زرنگ ايفا نمايد، مثل هميشه بي تفاوت به داشتن ظاهري بي عيب و نقص، بخش بزرگي از اين فيلم را با بيني باندپيچي شده بازي كرد.
او ديگر نتوانست موفقيت فيلم هاي دهه هفتاد خود را با آن شكل جسورانه، بي پرده و كوبنده تكرار كند و حتي خيلي از منتقدان بازي او را در فيلم مهم تلالو اغراق آميز تلقي كردند، گرچه افرادي نيز هستند كه بازي او در اين فيلم را ضعيف تر از ديگر فيلم هاي موفق او نمي دانند. گرچه بعدها نشان داد كه هرگاه نقشي به او پيشنهاد شود كه قوه تخيل او را به چالش بطلبد مي تواند عالي باشد. بازي او در نقش يوجين اونيل سرخورده و مشروب خوار در «سرخ ها» (وارن بيتي، ۱۹۸۱) تنها بخش ديدني اين فيلم كسالت بار را تشكيل مي دهد. همچنين «گرگ» نيز فرصت خوبي را براي حضور پرقدرت او فراهم مي كند.
اما تلاءلو، جداي حرف و حديث هاي كارشناسان در مورد بازي نيكلسون، يكي از مهم ترين فيلم هايي است كه او در آن بازي كرده. زماني كه فيلم، ساخته و پخش شد خيلي از منتقدان سينماي آمريكا، فيلم را شاهكاري از ترس مدرن ارزيابي كرده بودند. فيلم، قصه پسر كوچكي را روايت مي كند كه همراه پدر و مادرش در فصل زمستان راهي يك هتل جن زده و متروك مي شود. پدر خانواده (جك نيكلسون) يك آمريكايي ماليخوليايي است كه تجربيات دهشتناك جنگ ويتنام را با خود به همراه دارد. او درباره خاطرات گذشته خود و با خون و خونريزي هايي كه در آسياي دور و در كشوري ضعيف و مظلوم شاهد بوده، به فرافكني مي پردازد و دچار توهمات و مشكلات مي شود. كوبريك در «تلالو»، دست اندازي بي ملاحظه اي به محدوده فيلم هاي ترسناك انجام مي دهد و بالكل، شالوده سنتي اين گونه فيلم ها را به هم مي ريزد و طرحي نو را بنا مي كند. همه چيز در خدمت نگرش خاص كوبريك به مقوله ترس و توهم است. جك در هتل، اتاق هاي خالي بسياري پيدا مي كند كه با پنجره هاي عظيم پوشانده شده اند، چاقوها همه جاي آشپزخانه پراكنده اند و هر چيزي، به صورتي در جاي خود قرار گرفته كه انگار قرار است تغيير شكل دهد. به زودي يك شبح ديده مي شود و كم كم بر تعداد آن افزوده مي شود، يكي از آسانسورها پر از خون است، طوري كه همه چيز در عين سكوت و آرامش، داراي صداها و تصاوير وهم انگيز مي شود، اين همه در حالي است كه كارگردان، هيچ موجود عجيب و غريبي را به نمايش نمي گذارد. دوقلوهاي مرده، دني را تسخير مي كنند و دوباره او را رها مي سازند و به حالت طبيعي برمي گردانند. آينه، چيزهاي خاص را منعكس مي كند و نه همه چيز را، حتي وحشتناك ترين بخش هاي فيلم به گونه اي تصوير شده اند كه تماشاچي نمي داند واقعي هستند يا خيالي.
كوبريك قصه فيلم را كاملاً عوض كرده است و اثري از كتاب «استيون كينگ» وجود ندارد و همين مسئله و مسائل ديگر باعث شده بود كه كينگ اين عمل كوبريك را نپسندد و قصه خود را به صورت يك فيلمنامه مستقل نوشت كه در سال ،۱۹۹۶ به صورت يك مجموعه چندقسمتي تلويزيوني ساخته شد. شايعات مبني بر اين است كه كوبريك براي ساختن اين فيلم با دردسرهايي همراه بوده و گفته مي شود كه عوامل گروه با وي هماهنگي نداشتند. مسئله مشكلات كوبريك در حين و بعد از ساختن آثارش، سر چند فيلم ديگر به انواع مختلف براي او پيش آمده بود. مثلاً پس از نمايش عمومي فيلم «بري ليندون» (۱۹۶۵)، آزاديخواهان ايرلندي او را تهديد به مقابله به مثل كردند. همچنين در سال ۱۹۶۱ وقتي مارلون براندو تصميم گرفته بود تا كوبريك، «سربازهاي يك چشم» را كارگرداني كند در جريان كار ترجيح داد خودش كارگرداني فيلم را به عهده بگيرد كه اين عكس العمل براندو و بقيه مسائلي كه براي كوبريك در هاليوود رخ داده بود باعث شد تا او به انگلستان سفر كند و بقيه فيلم هايش را در آنجا بسازد.
نكته مهم در همه فيلم هاي كوبريك و به خصوص «تلالو» اين است كه بازيگران بيشترين سعي را براي درآوردن نقش ها، انجام مي دهند. جك نيكلسون با چهره خاصي كه دارد توانسته شخصيت يك نويسنده ماليخوليايي را با تمام اوج و فرودهاي حسي، باورپذير سازد. يك نقش سنگين و پرديالوگ كه گرچه بعضي از منتقدين اجراي نيكلسون را اغراق آميز مي پندارند ولي به نظر مي رسد اين نقش پتانسيل آن را داشته كه چنين اجرايي از آن صورت گيرد. نيكلسون در فيلم در عين حال كه نامنظم و آشفته به نظر مي رسد به همان مقدار سرگرم كننده و ترسناك است. او در يكي از دقايق اوليه فيم از هتل با لفظ «دنج و خودماني» ياد مي كند و روي اين كلمه تأكيد هم دارد، اما هنوز دردسرها شروع نشده است و تماشاگر بعد از گذشت زماني از فيلم، هنرنمايي هاي نيكلسون را نظاره گر مي شود. بازي ها همچنان ديدني و بدون حركات زائد است، اجراي شلي دووال در نقش همسر وحشت زده جك، مناسب و مفيد به نظر مي رسد. حتي «لويد» هم با وجود سن و سال كم خود بسيار تأثيرگذار بازي مي كند. نهايت اين كه فيلم، آنقدر ظرفيت دارد كه در عين حال كه مي تواند يك درام خانوادگي باشد قدرت اين را دارد كه از يك قصه غيبي، رازگشايي كند و به يك جريان ماوراي طبيعي، رويكردي واقع بينانه داشته باشد و كارگردان هيچ وقت خود را مجاب نمي بيند كه براي هر واقعه ماوراي طبيعي دليلي بتراشد و آن را توجيه كند و اين بر وجه رمزآلود قضيه دامن مي زند، تا جايي كه وقتي تماشاگران، كلمه «روز سه شنبه» را مي شنوند وحشت زده از جاي خود مي پرند...

شيرين و پست
زندگي اين قدرها هم بد نيست
لويي پپه و ديمين اُدانل
013910.jpg

بهترين سكانس:
مي توني روي من حساب كني ( كنت لنرگان)
سكانسي را انتخاب كردم كه خيلي به زندگي شبيه است. در قسمت هاي پاياني فيلم سامي (با بازي لاراليني) در ايستگاه اتوبوس ايستاده و با برادر سرگردان و آشفته حالش، تري، خداحافظي مي كند. آنها در دوران كودكي شان، يتيم شده و در همان زمان وابستگي و تعلق خاطر شديدي نسبت به يكديگر پيدا كرده اند. اما حالا كه سنشان بالا رفته و بزرگ تر شده اند با يكديگر سر ناسازگاري پيدا كرده اند با اين وجود هنوز كه هنوز است همديگر را از ته قلب دوست دارند و خب اين صحنه يك لحظه احساسي تمام عيار است. سامي گريه مي كند و مي پرسد چگونه مي توانند از جا و اوضاع و احوال همديگر مطلع بشوند. تري پاسخ مي دهد: «نگران نباش، يادته موقعي كه بچه بوديم، به هم چي مي گفتيم؟» و اين همه آن چيزي است كه او به زبان مي آورد. آنها به يكديگر نگاه مي كنند، همديگر را در آغوش مي گيرند، تري سوار اتوبوس مي شود و آنجا را ترك مي كند. سكوت و خاموشي اين دو در هنگام وداعشان كاملاً شبيه زندگي معمولي ماست. بعضي وقت ها در هنگام بزرگسالي درك و فهم احساسات عريان و واقعي ما به شدت دشوار و سخت به نظر مي رسد. آن دو براي درك يكديگر اصلاً نياز ندارند كه احساسات شديد قلبي شان را با كلمات و اصوات بروز دهند و خب اين كاملاً مثل زندگي روزمره همگي ماست و همين ناتواني اين دو شخصيت در بيان احساساتشان باعث شده، آن دو به شدت زنده و پويا جلوه كنند.

بدترين سكانس: پولاك (ادهريس)
من از سكانسي كه لي كراسنر (مارسياگي هاردن) براي ديدن يكي از آثار جكسن پولاك پيش او مي آيد، متنفرم. او در اين سكانس چيزي شبيه اين را به زبان مي آورد: پولاك، تو واقعاً به اوج شكوفايي رسيده اي. لي مي گويد: پولاك در حال تغيير تاريخ موسيقي است. اما جملات او از فرط تصنعي و رسمي بودن خنده دار جلوه مي كنند از همه مضحك تر چگونگي برخورد او با پولاك است.
حالتي كه او پولاك را با اسم فاميلش صدا مي زند واقعاً مسخره است و همين باعث شده سكانسي فوق العاده، كاملاً سطحي و پيش پاافتاده به نظر برسد. راستش را بخواهيد، در واقعيت، آدم ها هنگام صحبت كردن يا گفت وگو با يكديگر چندان جملاتي خوش آب و رنگ، ماندگار و شنيدني را به زبان نمي آورند. از طرف ديگر گفته هاي او جعلي است و به دروغگويي پهلو مي زند به اين دليل كه سعي مي كند با آن جملات به جريان يا خلاقيت هنرمندانه جنبه اسطوره اي ببخشد: در حقيقت واقعيت يك اثر هنري و بديع در اين لحظه كوچك ـ كشف نبوغ ـ از اصالتش كاسته مي شود. من فيلم «گمشده در لامنچا» را ساخته ام كه درباره فرايند خلاقيت است و از نگاه اسطوره اي به نبوغ و كشف شهود شديداً انتقاد مي كنم.

بهترين سكانس:تشريح يك قتل (اتوپرمينجر )
آتورني كلود دنسر (جورج سي اسكات) در حال بازجويي لارامانيون (لي رميك) است. همسر لارا متهم به قتل مردي است كه گفته مي شود به لارا تعدي كرده. در اين سكانس شاهد يكي از بهترين استفاده ها از حركات بازيگران و كارگرداني فوق العاده پرمينجر هستيم. اسكات از يك طرف اتاق به طرف ديگر مي رود و تلاش دارد تا مانع ديد وكيل همسر لارا (جيمز استوارت) كه در اتاق حضور دارد، بشود. او فكر مي كند وكيل با اشاره سر و صورت در حال علامت دادن به لاراست. هر قدم اسكات به درستي طراحي شده و جلوي استوارت را، كه مدام به مدت شش بار جاي صندلي اش را تغيير مي دهد، سر مي كند. سرانجام استوارت از جا بر مي خيزد و در انتهاي پس زمينه شاهديم سر استوارت بالاتر از شانه هاي اسكات قرار مي گيرد. طراحي اين سكانس به شدت ظريف و هوشمندانه است و با اينكه مدت زمان زيادي را در برمي گيرد، اما به شدت از حركات غيرضروري دوربين پرهيز شده. تصاوير پس زمينه و پيش زمينه ارزش يكساني دارند. هر دو كاملاً واضحند، در هر دو ما شاهد حركت و بازيگري (اسكات و استوارت) هستيم در عين حال در هر دو عمق ميدان داريم و حس حضور در دادگاه به خوبي القا مي شود.
013935.jpg

بدترين سكانس:
سرنوشت افسانه اي اَمِلي پُلن (ژان پي ير ژنه)
سكانسي كه در آن هويت واقعي مردي كه ذهن نينو (ماتيو كاسوويتس، را به خود مشغول كرده كسي كه عكس پاسپورتش را در كليه باجه هاي عكس فوري شهر جا گذاشته است، آشكار مي شود: او تعميركار دستگاه هاي باجه هاي عكس فوري است. هنگامي كه مرد تعميركار ظاهر مي شود روي صداها چنان تاكيدي صورت مي گيرد تا شما متوجه شويد اتفاق مهمي در حال رخ دادن است. در زمان معلوم شدن شخصيت مرد تعميركار يك تراكينگ شات سيصد و شصت درجه اي دور صورت نينو داريم و دوربين در يك راستاي افقي مي چرخد تا اينكه صورت او به حالت سر و ته در قاب قرار مي گيرد. خب اين حركات اصلاً به بازيگر اجازه نمي دهند تا كارش را درست انجام دهد. و باعث مي شود تماشاگر به جاي اينكه خودش موضوع و قصه را كشف كند، همه چيز به خوردش داده شود. خب اين از پيشرفت قصه جلوگيري مي كند.

حاشيه هنر
• ماتريكس دوباره اجرا شده
013905.jpg

«كيانو ريوز» يكي از آن بازيگران خوش اقبالي است كه ستاره بختش آن بالابالاها دارد مي درخشد. «ريوز» تا حالا فيلم هاي زيادي بازي كرده اما هيچ كدام به اندازه «ماتريكس» ساخته «برادران واچووسكي» براي اش اسم و رسم به ارمغان نياورده. چند هفته پيش هم «ماتريكس دوباره اجرا شده» كه قسمت دوم «ماتريكس» است روي پرده سينماهاي جهان رفت و قرار است قسمت سوم به اسم «انقلاب هاي ماتريكس» چند ماه بعد به نمايش درآيد. «ريوز» تازگي ها درباره قسمت دوم و سوم حرف هايي زده كه خواندني هستند. پس بخوانيد حرف هاي اين بازيگر خوش اقبال را: «فيلمنامه هاي قسمت دوم و سوم موقعي دستم رسيدند كه در شيكاگو بودم. همانجا به سرعت آنها را خواندم و به نظرم رسيد كه هم اصالت دارند و به دردخور هستند و هم هيجان انگيزند. واقعيت اش اين است كه فكر مي كنم «برادران واچووسكي» كار فوق العاده اي انجام داده اند، آنقدر نكته هاي شگفت آور در اين دو فيلمنامه بود كه لذت بردم. به خصوص وقتي قسمت سوم را خواندم كه مو به تنم سيخ شد. «ماتريكس دوباره اجرا شده» نسبت به «ماتريكس» ديالوگ هاي بيشتري دارد. يكي از خصوصيات «برادران واچووسكي» اين است كه خوب بلد هستند يك صحنه ديالوگ دار را به بازيگر بدهند، بعد پنج دقيقه زد و خورد كونگ فووار را كارگرداني كنند و دوباره يك صحنه پر از ديالوگ را وارد فيلم كنند. خب، «ماتريكس دوباره اجرا شده» واقعاً جاه طلبانه است، اما بايد بگويم اين دو برادر توانسته اند به خوبي از پسِ ماجرا بربيايند و با گسترش داستان و نشان دادن اصل آن واقعاً كار بزرگي كرده اند.» واقعاً كه دستشان درد نكند!
013920.jpg

• قاعده بازي به سبك تري يه
«لارس فُن تري يه» را كه مي شناسيد؟ همان آدم عجيب و غريبي كه يك زماني جزو ابداع كنندگان «دگما ۹۵» بود و فيلم هاي «شكستن امواج» و «احمق ها» را ساخت تا ثابت كند مي شود يك جور فيلم ديگر هم ساخت. اما عالي جناب «فن تري يه» كم كم ايرادهاي كارش را پيدا كرد و چون اول كار گفته بود كاري به بازيگران حرفه اي ندارد، بابت اين حرف هم معذرت خواهي كرد و با فيلم «رقصنده در تاريكي» نشان داد كه همه آن اصول قبلي سينماي بي پيرايه اش را ديگر قبول ندارد. تازه ترين فيلم او هم كه در جشنواره كن امسال به نمايش درآمد و دست خالي برگشت فيلمي است به اسم «داگ ويل» كه ستاره سينماي آمريكا «نيكول كيدمن» در آن بازي كرد و قسمت اول سه گانه اي است كه فن تري يه با مضمون آمريكا قصد ساخت شان را دارد. فن تري يه گفت كه جرقه اول داستان «داگ ويل» زماني زده شده كه منتقدانِ سينمايي اهل آمريكا حسابي پنبه رقص در تاريكي را كه داستان اش در آمريكا مي گذشته زده اند، براي همين تصميم گرفته تا داستاني بنويسد كه در آمريكا بگذرد. در عين حال او گفته كه در هيچ كدام از فيلم هايش شخصيت ها را به صورت واقعي نشان نداده، چون به نظرش مي رسد هر آدمي بايد خودش قاعده بازي را تعيين كند. براي همين هم هست كه تنها چيزهايي را در قاب تصويرش نشان مي دهد كه معنا و مفهومي دارند. فن تري يه درباره كيدمن گفته كه فيلمنامه را از اول براي اين بازيگر نوشته و او هم گفته بوده كه دوست دارد فيلمي با فن تري يه كار كند. اين جوري شده كه خانم ستاره در يك فيلم كاملا هنري و ضد هاليوودي بازي كرده است. خب، واقعاً لطف كرده!
013930.jpg

• مصائب شيرين
«كن لوچ» همان كارگردان اهل بريتانيا است كه اينجا در جشنواره فيلم فجر هم چند سال پيش بزرگداشتي برايش گرفته بودند و فيلم هايش را هم نشان دادند. كن لوچ عقيده دارد روشنفكر است، و چون يكي از ويژگي هاي نانوشته روشنفكري غرولند كردن و گير دادن به همه چيزهاي موجود است، او هم سعي مي كند در سينمايش اين غرولند كردن را به صورت تصويري نشان دهد. البته «لوچ» طرفداران زيادي هم دارد كه معتقدند او استاد مسلم سينماست و خب در اين مورد ترجيح مي دهيم چيزي نگوييم. خلاصه اينكه پنجاه و ششمين جشنواره فيلم لوكارنو قرار است جايزه دستاورد عُمر را به اين سينماگر هميشه معترض بدهد. مدير هنري جشنواره لوكارنو يعني «ايرنه بيناردي» اين خبر را اعلام كرده و گفته به خاطر وجود سرزندگي و شهامت در آن نوع سينمايي كه مديران لوكارنو دوست دارند اين تصميم گرفته شده. قرار است بعد از اينكه جايزه را به لوچ دادند، يكي از فيلم هاي او در سينماي فضاي باز «پياتزا گرانده» به نمايش درآيد كه هفت هزار صندلي دارد. در عين حال خبرهاي ديگر حكايت از آن دارند كه در جشنواره لوكارنو ۲۰۰۳ فيلم هايي كه مضمون شان موسيقي «جاز» است هم مرور شوند و در اين بخش پنجاه فيلم به نمايش درمي آيند كه «سايه ها» ساخته «جان كاساويتس» و «پرنده» ساخته «كلينت ايست وود» هم از اين جمله هستند. اين جور كه مي گويند قرار است يكسري تهيه كننده، كارگردان و فيلمنامه نويس كوبايي هم در جشنواره حضور پيدا كنند و درباره سينما در كشورهاي توسعه نيافته اي مثل «كوبا» حرف بزنند. مبارك است!

هنر
اقتصاد
انديشه
ايران
جهان
زندگي
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |