جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۸۷ - ۱۳:۴۸
۰ نفر

همشهری‌آنلاین: معنا و مفهوم فلسفه در اسلام در مقاله‌ای از سید حسین نصر با ترجمه دکتر غلامعلی حداد عادل:

در پرتو قرآن و حدیث که اصطلاح حکمت در هر دوی آنها به کار رفته است، صاحب نظران مسلمانی که وابسته به مکاتب فکری مختلف هستند، طی سالهای متمادی درصدد شرح و توضیح معنای حکمت و فلسفه اصطلاحی که در خلال ترجمه‌های یونانی در قرون دوم ق./ هشتم م. و سوم ق./ نهم م. به زبان عربی وارد شد بوده‌اند. از سویی می‌بایست آنچه که در زبان انگلیسی فلسفه خوانده می‌شود را در بافت تمدن اسلامی جستجو و معنا کنیم. یعنی نه تنها در مکاتب گوناگون فلسفه اسلامی؛ بلکه در مکاتبی که نامهای دیگری بویژه کلام، معرفه، اصول الفقه و نیز علوم اوایل دارند، اگر نگوییم موضوعاتی همچون تاریخ که شاخه های خاص فلسفه را شکل داده‌اند.

از سوی دیگر، هر مکتب فکری بر آن بوده که آنچه از حکمت یا فلسفه به دست می‌آید را بر طبق دیدگاه خود معنا کند و این مساله به عنوان نکته مورد توجهی در مکاتب فکری گوناگون اسلامی باقی مانده است. بخصوص تا آنجا که به مکاتب فلسفه اسلامی مربوط می شود. در طول تاریخ اسلامی، اصطلاحاتی در فلسفه اسلامی و نیز در مجادله های میان فیلسوفان ، متکلمان و گاهی صوفیه به کار رفته که تا حدی، البته نه کاملا، معنای این اصطلاحات از زمانی تا زمان دیگر تفاوت می‌کرده است. اصطلاحات حکمت و فلسفه همچنان استفاده می شوند. در حالی که در قرنهای اخیر تاریخ اسلامی - بخصوص در مکتب ملاصدرا - اصطلاحاتی مانند الحکمه الالهیه و الحکمه المتعالیه معنا و کاربردی جدید کسب کرده اند. اصطلاحی که بیشترین مجادله روی آن صورت گرفته است، حکمت بوده که صوفیان، متکلمان و نیز فیلسوفان مدعی آن بوده اند. همه آنها به حدیثی همچون «علیک بالحکمه فان الخیر فی الحکمه» استناد می‌کنند. برخی از صوفیان مانند ترمذی ، حکیم خوانده شده اند و برخی دیگر مانند ابن عربی - همان طور که در همان عنوان شاهکارش فصوص الحکم دیده می شود - از خرد که در طول هر یک از تجلیات عقل از آن پرده برداشته می‌شود به عنوان حکمت یاد می‌کند. در حالی که بیشتر متکلمان مانند فخرالدین رازی مدعی بوده‌اند نه فلسفه بلکه کلام، حکمت است.

ابن خلدون نیز با فلسفه یا حکمت نامیدن کلام متاخرین، این دیدگاه را تصدیق می‌کند. با این وصف، بحث ما عمدتا مربوط به فهم فیلسوفان اسلامی از تعریف و معنای تصور فلسفه و اصطلاحات حکمت و فلسفه است، البته این فهم متضمن آنچه که یونانیان از اصطلاح فیلوسوفیا درک کرده بودند و نیز بسیاری از تعاریف موجود در منابع یونانی است که گاهی صرفا با جرح و تعدیل ناچیزی به زبان عربی راه پیدا کرده است. برخی از تعاریفی که یونانی اصیل بوده و میان فیلسوفان اسلامی بسیار شایع بوده به قرار زیر است:

1- فلسفه (الفلسفه) دانش به همه چیزهای موجود است، آنچنان که هستند (اشیائ الموجوده بما هی موجوده)

2- فلسفه دانش به امور الهی و بشری است

3- فلسفه پناه بردن به مرگ است ، یعنی عشق به مرگ

4- فلسفه تشبه به خداوند تا حد توان بشری است

5- فلسفه صناعه الصناعات و علم العلوم است

6- فلسفه شوق و اشتیاق به حکمت است

فیلسوفان اسلامی در مورد این تعاریف از فلسفه که از منابع باستانی به ارث برده اند، تعمق کرده و آن را با اصطلاح قرآنی حکمت یکسان دانسته اند. با این باور که ریشه حکمت باید الهی بوده باشد. ابویعقوب الکندی، از نخستین فیلسوفان اسلامی، در فلسفه الاولی خود می نویسد: «فلسفه شناخت واقعیت اشیائ تاحد توان و امکان انسان است؛ زیرا هدف فیلسوفان در دانش نظری ، کشف حقیقت و در دانش عملی ، رفتار کردن بر طبق آن حقیقت است . فارابی با وجود این که این تعریف را می پذیرد، تمایزی میان فلسفه مبتنی بر یقین (الیقینیه) یعنی برهان و فلسفه مبتنی بر ظن (المظنونه) یعنی جدل و مغالطه می‌نهد و تاکید می کند فلسفه مادر علوم بوده و با هر چیزی که موجود است، سر و کار دارد.

ابن سینا نیز گرچه دقتهای خاص خود را اعمال می‌کند، تعاریف اخیر را می‌پذیرد. وی در عیون الحکمه می‌گوید: حکمت (که وی آن را چیزی یکسان با فلسفه می داند) استکمال نفس انسانی از طریق تصور اشیائ و تصدیق واقعیت های نظری و عملی تا حد توان بشری است. اما وی در اواخر زندگی پا را فراتر نهاده و میان فلسفه ارسطویی و آنچه که وی الحکمه المشرقیه - که صرفا مبتنی بر استدلال و تعقل نیست؛ بلکه شامل شناخت حقیقی و آنچه که زمینه‌ساز حکمه الاشراق سهروردی است، می‌باشد -می‌نامد تمایز قایل می‌شود.

در این میان بهمینار، برجسته ترین شاگرد ابن سینا با بازگو کردن قول ارسطو که فلسفه مطالعه موجودات است، آنچنان که هستند فلسفه را کاملا مطالعه موجودات می‌داند، همان طور که ابن سینا در آثار ارسطویی خویش - مثل شفا - این کار را انجام داده است . بهمنیار در مقدمه التحصیل خود می نویسد: هدف از علوم فلسفی شناخت موجودات است.

تفکر اسماعیلی و هرمسی فیثاغورثی که با دیدگاه‌های فلسفی متفاوت در گسترش فلسفه شناخته شده تر ارسطویی در موازات هم قرار دارند؛ اما با این وجود تعاریفی از فلسفه ارائه می دهند که تفاوت چندانی با تعاریف ارسطویی ندارد و حتی شاید بیشتر از آن بر ارتباط میان وجه نظری فلسفه و بعد عملی آن و نیز ارتباط میان تفکر فلسفی و سوق به سوی حیات فضیلت محور تاکید می‌کنند. این پیوند که در تمام مکاتب فلسفه اسلامی متقدم مشاهده می شود، حتی پس از سهروردی روشن تر می شود و در سراسر جامعه اسلامی ، حکیم کسی دانسته نمی شود که تنها به روش زیرکانه در مورد تصورات ذهنی بحث کند؛ بلکه کسی دانسته می‌شود که علاوه بر آن، براساس حکمت نظری رفتار کند.

اندیشه غربی مدرن فیلسوفان، هرگز در جهان اسلامی گسترش نیافت و آرمانی که از سوی اخوان الصفا -کسانی که در قرن چهارم ق./ دهم م. می‌زیستند و هم عصر ابن سینا بودند- بیان شد با شدت زیادی بر اعصاری که فلسفه اسلامی رشد و نمو می کرد، انعکاس یافت . اخوان می نویسند: ابتدای فلسفه دوستداری علوم ، وسط آن شناخت حقایق موجودات تا حد توان انسانی و انتهای آن اقوال و اعمال مطابق شناخت است. ما با ورود سهروردی، صرفا به دوره جدیدی از فلسفه اسلامی وارد نمی شویم ؛ بلکه به قلمرو دیگری از آن وارد می شویم. سهروردی به عنوان موسس دیدگاه جدید فکری در اسلام ، در هر دو عنوان شاهکار فلسفی خود و مکتبی که رسما آغاز کرد، اصطلاح حکمه الاشراق را به جای فلسفه الاشراق به کار برد.

هانری کورب، شاگرد وفادار سهروردی و مترجم حکمه الاشراق به زبان فرانسه، برای ترجمه اصطلاح حکمه - همانطور که از سهروردی و خردمندانی همچون ملاصدرا به دست می آید - به زبان فرانسه، به جای واژه فلسفه، از واژه اشراق استفاده کرد و ما نیز الحکمه المتعالیه ملاصدرا را در زبان انگلیسی به اشراق متعالی برگردانده‌ایم و موافق با ترجمه اصطلاح کوربن نیز هستیم؛ البته استدلال تقریبا موجهی وجود دارد که طی دوره های اخیر در زبان های اروپایی ، بخصوص انگلیسی، اصطلاح اشراق معنای نادرستی یافته و با رمز و راز و شبه دروغ پیوند خورده است.

اصطلاح فلسفه هم طی چند قرن اخیر، از محدودیت هایی که از سوی آنهایی که آن را به کار می برند بر آن تحمیل شده است، رنج می‌برد. اگر هابز، هیوم و آیر فیلسوف هستند، در آن صورت کسانی که سهروردی آنها را حکما می نامد، فیلسوف نخواهند بود و برعکس . تضییق معنای فلسفه ، جدایی میان فلسفه و عمل روانی در غرب و بخصوص تحویل فلسفه به عقلگرایی یا تجربه گرایی ، لازم می آورد تمایزی میان معنایی که از سوی سهروردی یا ملاصدرا به حکمت داده شده و فعالیت ذهنی صرف که امروزه در حلقه های خاص غرب فلسفه نامیده می شود، به وجود آید. به کار بردن اصطلاح اشراق برای ترجمه فهم اخیر از اصطلاح حکمت، مبتنی بر معنای قدیمی و دیرپا از اصطلاح اشراق در تاریخ فکری اروپایی بوده است.

همانگونه که با افرادی چون ژاکوب بوهمه در ارتباط بوده است نه به عنوان اصطلاحی که در قرن سیزدهم ق./ نوزدهم م. از سوی برخی از معتقدان به رمز و رازهای بریتانیایی به کار برده شده است. هر طوری که باشد، تاکید بر این نکته مهم است که تلقی سهروردی و تمام فیلسوفان مسلمان متاخر از حکمت عمدتا الحکمه الالهیه (به معنای واقعی کلمه حکمت الهی یا اشراق) است که نه صرفا ذهنی؛ بلکه باید با تمام وجود انسان درک شود. سهروردی این حکمت را وجودی می داند که پیش از ظهور عقل گرایی ارسطویی در یونان باستان وجود داشت و نیز حکمت را با آنچه که از بدن انسان خارج شده و به عالم انوار صعود می کند، یکسان می‌داند. همان طور که افلاطون آن را یکسان می‌دانست.

در تمام آثار سهروردی ایده‌های مشابهی یافت می‌شوند و تاکید می‌کند که بالاترین سطح حکمت به هر دو کمال قوه نظریه و تزکیه نفس نیازمند است. با ورود ملاصدرا نیز نه تنها تلفیق مکاتب گوناگون تفکر اسلامی پیش از ملاصدرا، بلکه تلفیق دیدگاه هایی که معنای اصطلاح و تصور فلسفه را لحاظ کرده اند، می توان یافت. وی در حالی که برخی از تعاریف متقدم را دقیقا و به طور خلاصه تکرار می کند در آغاز اسفار می نویسد: فلسفه ، استکمال نفس انسانی است برای شناخت حقیقت ذاتی اشیاء، آنچنان که هستند و حکم تحقیقی براساس برهان به وجود آنها نه حکمی که از ظن و تقلید اخذ شود و در شواهد الربوبیه می افزاید: انسان از طریق حکمت عالم عقلی می شود که مضاهی با عالم عینی و مشابه با نظام وجود است.

در کتاب اول اسفار که مربوط به وجود است ، ملاصدرا به طور مفصل از تعاریف گوناگون حکمت بحث می کند و نه تنها بر دانش نظری و این که عالم عقلی شدن ، عالم عقلی عینی را منعکس می نماید، تاکید می‌کند؛ بلکه به رهایی از دلبستگی ها و تزکیه نفس از پلیدی های مادی یعنی آنچه که فیلسوفان اسلامی تجرد یا تخلیه می نامند، نیز تاکید می کند. ملاصدرا معنایی که سهروردی از حکمت فهم کرده را می‌پذیرد. سپس معنای فلسفه را توسعه می‌دهد تا آن جنبه از شرح و توضیحی که از سوی اشراق بیان می‌شود و نیز فهم صوفیانه از این اصطلاح را دربرگیرد.

نزد ملاصدرا و همچنین هم عصران و اغلب جانشینان وی، فلسفه به عنوان علم اعلی به مبدا در نهایت الهی تلقی می‌شود که از «مقام امن نبوت» و حکما - به عنوان کامل ترین انسان هایی که در مراتب مختلف و فقط پایین تر از پیامبران و امامان قرار دارند - ناشی می‌شود. این تصور از فلسفه که مرتبط با کشف از حقیقت، طبیعت اشیاء و ترکیب معرفت ذهنی با تزکیه و تکامل وجود شخص است تا به امروز در جاهایی که سنت فلسفه اسلامی ادامه یافته و در حقیقت در عمق وجود برجسته ترین نمایندگان سنت فلسفی اسلامی که تا به امروز تجسم شده، توسعه یافته است.

استادانی در قرن چهاردهم ق./ بیستم م. همچون میرزا احمد آشتیانی مولف نامه رهبران آموزش کتاب تکوین ، سیدمحمد کاظم عصار مولف رساله های متعددی از جمله وحدت وجود، مهدی الهی قمشه ای مولف حکمت الهی خاص و عام و نیز علامه سیدمحمدحسین طباطبایی مولف رساله های فراوان بویژه اصول فلسفه و روش رئالیسم همگی تعریف فلسفه را طبق سطوری که بالا ذکر شد، نوشته‌اند و براساس آن روزگار می گذرانده‌اند

نویسنده: سیدحسین نصر

مترجم: دکتر غلامعلی حداد عادل

منبع مورد استفاده برای این مدخل

کد خبر 60665

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز