مجموع نظرات: ۲
یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۰
۰ نفر

همشهری انلاین: من می‌توانستم این زمین را در خیابان فرشته بفروشم و پورشه سوار شوم اما یاد پدرم را زنده‌ نگه داشتم تا بقیه درس بگیرند

و امیدشان به این کشور باقی بماند. این وسط‌ هم کلی دروغ به من نسبت دادند.

بنیانگذار دانشگاه تهران پدر من بود»، «پدرمن اینشتین و خواهرش را برای دیدن سفره‌ی هفت‌سین دعوت کرد و برای او ساز زد»، «پدر من حق‌السکوت شاه برای ریاست مجلس را رد کرد تا به کاپیتولاسیون و کنسرسیوم اعتراض کند.» و... همه‌ی این‌ها و کلی خاطره‌ی عجیب دیگر حرف‌هایی است که ایرج حسابی در مورد پدرش بیان می‌کند.

تقریبا تنها راوی‌ این صحبت‌ها فرزند ارشد پروفسور است و آن‌ها را به قدری جذاب و با جزئیات خاص تعریف می‌کند که هر کسی مخاطبش باشد، برای خود و همنسلانش تاسف می‌خورد که چرا دکتر حسابی را از نزدیک درک نکرده است.

بعد از درگذشت دکتر حسابی تا سال‌ها بازار ایرج حسابی و خاطراتی که از پدرش نقل می‌کرد، گرم بود اما در چند سال اخیر افرادی مانند ضیا موحد، رضا منصوری، محمدتقی توسلی و... که هر کدام در رشته‌ی‌ خودشان شاخص به حساب می‌آیند، به شکل جدی نسبت به صحبت‌های ایراج حسابی واکنش نشان داده‌اند و برای خاطراتش از واژه‌هایی مانند بزرگنمایی و دروغ استفاده کرده‌اند.

این صحبت‌ها باعث شد خیلی‌ها به ایرج حسابی به چشم دیگری نگاه کنند که تنها شناسه‌اش پسر دکتر حسابی بودن است. به همین خاطر سراغ ایرج حسابی رفتیم تا نظرش را نسبت به این شایعات بشنویم.

  • فکر می‌کنم مدت‌هاست هیچ اثری از شما وخاطراتتان از پروفسور حسابی در تلویزیون نیست، درست است؟

بله، آخرین باری که در تلویزیون حاضر شدم حدود نه سال قبل بود اما بعد از آن به یکباره در هیچ برنامه‌ای حضور پیدا نکردم و فقط به دانشگاه‌ها رفتم. الان هم صبح تا شب در دانشگاه‌ها حضور دارم.

  • دلیل خاصی دارد؟

بله، یکی از دوستان به من خبر داد که فلان مسئول مهم کشور از تو خوشش نمی‌آید و در سفر اخیر به فلان استان‌ کشور گفته: «چه خبر است که هر روز پسر حسابی به تلویزیون می‌آید و خاطره می‌گوید؟» من هم دیدم که بهتر است با این بزرگان در نیفتم.

بالاخره زندگی دارم و نباید از کار و زندگی‌ام بیفتم. به همین خاطر تصمیم گرفتم بی‌خیال تلویزیون شوم و فقط به دانشگاه‌ها بروم.

  • غیبت شما در رسانه‌ها باعث شد خیلی‌ها تصور کنند که شایعات علیه شما درست بوده و لابد خاطرات شما از آقای دکتر دروغ بوده که دیگر آن‌ها را بیان نمی‌کنید.

جدا؟ من تا به حال چنین چیزی به گوشم نرسیده بود، البته در چند سال اخیر خیلی صحبت‌ها ضد پدر من و خود من مطرح شد. آقای دکتر حسابی یک عمر در این مملکت خدمت کردند و به جانورهایی مثل ... و ... کمک کردند.

نتیجه‌اش چه شد؟ گذاشتند 20سال از مرگ آقای دکتر بگذرد و بعد حرف‌هایشان شروع شد. یکی از آن‌ها فردی است که اول آمده بود فیزیک بخواند اما چون توان علمی و سوادش کافی نبود رفت فلسفه! نمره‌های علمی این آدم در کلاس آقای دکتر را دارم و نگه داشته‌ام.

سه سال پشت سر هم ماکزیمم نمره‌ای که می‌گیرد شش است اما آقای دکتر نگذاشت اخراج شود و او را فرستاد فلسفه بخواند. گذاشتند 20سال از درگذشت آقای دکتر بگذرد تا هر کاری که می‌خواهند بکنند و هر حرفی که می‌خواهند بزنند.

  • البته موحد فقط گفته آقای دکتر، استاد خوبی نبودند.

حدود 40 زونکن از شاگردان آقای دکتر و نسل‌های بعدی‌ شاگردانش این‌جا هست که باید ببینید.

تا سه نسل بعد از شاگردان آقای دکتر از نحوه‌ی تدریس آقای دکتر تقدیر و تشکر می‌کنند اما موحد آمده و این حرف‌ها را زده! بعد هم که فشارها زیاد شد، خود موحد حرف‌هایش را منکر شد و گفت حرف من چیز دیگری بوده و خبرنگار بد نوشته است.

  • چطور؟

یک بار من را بردند شبکه‌ی چهار که درباره‌ی همین بحث‌ها جواب یکی از این افراد و... را بدهم. این‌ها را یک شست و شوی کاملی دادم که دیگر عقب نشستند.

در همان برنامه به فلانی گفتم: «تا آقای دکتر زنده بود می‌آمدی روی این صندلی می‌نشستی تا زمان دیدارهای آقای دکتر با مسئولان کشور و فرزندانش حضور داشته باشی تا خودت را شیرین کنی و با آن‌ها ارتباط بگیری.

آخر هم با این کارها مسئول شدی! ما صدایمان در نمی‌آید لااقل شما ساکت شوید.»

  • پس چرا این حرف‌ها را می‌زنند؟

چون قدر بزرگان‌مان را نمی‌دانیم! شما فرض کنید یک نفر پریستون، شیکاگو، اینشتین، بور و... را بی‌خیال شده است و به ایران آمده تا خدمت کند.

در طول سال‌های خدمتش هم دانشگاه ساخته، راکتور ساخته، لیزر را معرفی کرده و... با این حال آخرش هم یک عده نمک‌نشناس می‌گویند که طرف بی‌سواد است و همه‌ی چیزهایی که پسرش تعریف می‌کند، غلو و دروغ است.

ناگهان در اوج خدمت به جای قدردانی با تهمت و تخریب و دروغ مواجه می‌شوید. جوان‌ها وقتی این‌ها را می‌بینند به فکر مهاجرت می‌افتند. مگر آقای دکتر حسابی نمی‌توانست نوبل بگیرد؟ آمد این‌جا و نتیجه‌اش شد این.

  • اولین شایعاتی که در مورد عدم صحت حرف‌های شما مطرح شد، برای چه زمانی است؟

خاطرم نیست. اگر قرار باشد این‌ها را حفظ کنم که از زندگی خودم می‌مانم. به طور کلی یادم هست که20سال بعد از فوت آقای دکتر شروع شد. یعنی حدودا از سال 91 مصاحبه‌های ضد آقای دکتر شروع شد. بیشترشان قبل از آن‌ حرفی نمی‌زدند ولی به مرور زمان شروع کردند.

  • یعنی خاطرات شما اغراق ندارد؟ همه واقعی هستند و در ذهنتان با همین جزئیات ثبت شده؟

خیر! آقای دکتر نیازی به این کارها ندارند. ماجرای خاطرات من هم این است که دراتاق‌نشیمن ما دو صندلی بزرگ برای پدر و مادر وجود داشت که روی آن‌ها می‌نشستند.

پدر از وقتی که من شش سالم بود تا آخر عمرش هر شب ساعت 10 تا 12 شب با من و خواهر درس کارمی‌کرد، البته خواهرم بعد از یک دوره‌ای ازدواج کرد و فقط من ماندم. آقای دکتر هر شب ساعت 12 درس دادن را متوقف می‌کرد و یک خاطره از زندگی‌شان تعریف می‌کردند.

شما جای من باشید و پدر شما یک شخصیت بزرگ باشد که خاطره‌ای از زندگی‌اش برایتان تعریف کند، نمی‌خواهید این خاطره را به گوش بقیه برسانید؟ این‌قدر این خاطرات مهم و جذاب و... است که قطعا شما هم مثل می‌خواستید این‌ها را برای بقیه بگویید که یاد بگیرند.

اگر برعکس این عمل می‌کردم هیچ‌کس چیزی از پدر من به یاد نداشت؛ مثلا فرزندان آقای دکتر هشترودی، خمسوی، فرشاد، عابدی یا خیلی از پروفسورها و استادان مهم دیگر با من همبازی و دوست نزدیک بودند.

به این‌ها التماس کردم که خانه‌ی پدری‌شان را نگه دارند و برای زنده‌ماندن یاد و خاطره‌ی پدرشان تلاش کنند اما هیچ‌کدام گوش نکردند.

من می‌توانستم این زمین را در خیابان فرشته بفروشم و پورشه سوار شوم اما یاد پدرم را زنده‌ نگه داشتم تا بقیه درس بگیرند و امیدشان به این کشور باقی بماند. این وسط‌ هم کلی دروغ به من نسبت دادند.

  • جایی گفته بودید که ماجرای عکس معروف گودل و اینشتین که برخی‌ها به عنوان عکس پدر شما می‌شناسند هم کار این‌هاست؛ یعنی شما اصلا چنین عکسی را منتشر نکردید؟

قطعا این کار را نکردم. این کار را همین افراد مغرض کردند. اولین بار این عکس با یک مطلب در مورد من در یک روزنامه‌ منتشر شد. یکی از دوستان این را برای من ارسال کرد.

زیر این عکس نوشته بود: «پسر شیاد پروفسور حسابی گفته است که این تصویر متعلق به پدر من است.» من حالم بد شد و پیش یکی ازدوستان در آن روزنامه‌ رفتم و از او پرس و جو کردم.

او گفت که فردی این عکس و متن را برای ما آورد و حتی خودش این چینش را برای مطلب در نظر گرفت.

این حرف‌ها را برای من ساخته‌اند که بدنام شوم. من کجا نوشتم که این عکس پدر من است؟ من کی گفتم پدرم با اینشتین عکس دارد؟ فکر می‌کنید که من پدرم را نمی‌شناسم؟ چرا باید بگویم گودل پدر من است؟ من هرچه که گفتم تا الان مستند بوده است.

  • البته فقط بحث با عکس گودل تمام نمی‌شود. ماجرای دانشگاه تهران و فاضلاب فرانسه و خیلی موارد دیگر هم هست.

هر مصداقی که هست، بگویید تا من پاسخ دهم.

  • مثلا در همین ماجرای دانشگاه تهران، کافی است یک نفر برود سایت دانشگاه و تاریخچه‌ی آن را بخواند. کاملا با داستانی که شما تعرف می‌کنید، متفاوت است. شما باز هم می‌گویید که دانشگاه تهران را دکتر حسابی بنیان گذاشت؟

بله، قدیم‌ترها روایت آن‌ها با روایت من از دانشگاه تهران یکسان بود اما بعد یکی دستور داد تا حرفشان را عوض کنند.

چندین سال قبل ویژه‌نامه‌ای برای سالگرد دانشگاه منتشر شد که بنده عکس آن را دارم. در آن دقیقا حرف من تایید شده است و پدر من به همراه مرحوم حکمت که وزیر آن موقع بود و یک نفر فرانسوی، سه بنیانگذار دانشگاه تهران معرفی شدند.

آقای حکمت که وزیر بود و طبیعی است اسمش بیاید، آن فرد فرانسوی هم نمی‌تواند خیلی در ایران قدرت داشته باشد یا دلش برای دانشگاه در ایران بسوزد. می‌ماند پدر من که یک فرد دانشگاهی بود و آمد به مرحوم حکمت پیشنهاد داد و پیش رضاخان هم رفت تا هر جوری که هست این دانشگاه تاسیس شود.

منبع: همشهری جوان

کد خبر 392705

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha