یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶ - ۰۷:۰۵
۰ نفر

ابراهیم افشار: ۱- الان که فکرش را می‌کنم می‌بینم دوست داشته‌ام گربه پرشین به دنیا بیایم یا کفشدوزک... یا حتی لوبیا چشم‌بلبلی؛ اما مادرم نگذاشت.

گفت: «شيرم را (شيركاكائوام را) حلالت نمي‌كنم؛ وگرنه الان لوبياي لهيده‌اي بودم كه در قابلمه آش سيدمهدي، قُل مي‌زدم و قورت داده مي‌شدم به‌عنوان قوت لايموت يك پاپتي سير از دنيا شايد. البته درست است كه مادرم رضا نداد پسري كفشدوزك داشته باشد اما چند بار هوس كردم دور از چشم او تبديل به «استمبولي» شوم و در دست عمله‌بناي خسته‌اي باشم كه تويش آهك و گچ مي‌ريزد تا سرپناه بي‌گزندي براي عروسي بي‌جهيز بسازد. كمي پيش از آن نيز دوست‌تر مي‌داشتم قنداني باشم با نقوش شاه‌عباسي كه كامت را شيرين كنم يا حتي آغلي باشم از كاهگل، براي بّره‌اي كور در دشت مغان.

مادرم مرا مذكّر زاييد اما هر بار عين زنان پابه‌ماه، ويار چيزي را دارم؛ ويارِ اشياءنگاري؛ مثلا در ذي‌حجه‌هاي دور، عاشق اين بودم كه رخت‌آويزي از چوب گردو باشم كه ليلي، چارقدش را از آن آويزان كند يا پيش‌تر، كمد لباس‌هاي ژوليت بوده باشم. اما بعدها كه پيشرفت كردم، گفتم: «دلم مي‌خواهد دستگيره‌اي بر يك پنجره شيشه‌اي در برج منهتن باشم» و البت كه زود به شكرخوردن افتادم. حتي اگر قرار بود فضله كلاغي فرتوت باشم و از آسمان طهران روي سر تو ريخته شوم، به گمانم از آن دستگيره‌بودن بهتر بود شايد. با اين همه، كاشكي يك روز نعلبكي لب‌پَرشده‌اي بودم كه ستارخان با آن چايي عصرانه‌اش را مي‌خورد يا يپرم‌خان بر آن فوت مي‌كرد تا چايي‌اش سرد شود.

2- يك بار كه مادرم را فريب دادم هوس كردم ميل بافتني سيمون دوبوار باشم اما مادرم فهميد و گفت زنان روشنفكر هرگز بافتني نمي‌بافند؛ حتي براي معشوقكان خود نيز نمي‌بافند و من سخت دلسرد و نادم گشتم. يك‌بار هم هوس كردم طاير پنچر جرثقيلي فرتوت در دشتي دور باشم كه شوفرش عاشق زني در روستايي نزديك شده و تنهايش گذاشته و رفته است كه از بستاني، گل آفتابگردان بچيند براي معشوقش. از شما چه پنهان؟ يك‌بار نيز جفت پايم را در يك كفش كردم كه به اسپندانه‌اي تبديل شوم كه سگان زير بوته آن ادرار مي‌كنند اما از شيشه جلوي ديزل‌هاي اسير در جاده‌هاي كابل آويزان مي‌شود و چشم بد را از آدم دور مي‌كند. يك‌بار هم كه نزديكم هيچ خانواده‌اي ننشسته بود گفتم كاش حوله صورت گريگوري پك بودم (نه مرلين مونرو) و يا پيپ ژان پل سارتر، اما زود احساس چندش كردم و همان‌جا در رختكني حمام عمومي محله فرمانفرما، دراز به دراز افتادم و قندآب‌لازم شدم. شما هيچ‌وقت نيفتاده‌ايد؟

3- از خدا پنهان نيست، پس از شما هم آشكار نباشد اين، كه يك‌بار هم هوس كردم درخت زبان‌گنجشكي باشم در پياده‌روي ميدان انقلاب و سارها و چلچله‌ها از سروكّله‌ام بروند بالا اما زود منصرف شدم. مادرم مي‌گويد: «خُل‌وچِل شده طفلم» اما من تمام جهدم را كردم كه تبديل به يك سنگ شبق يا نظرقرباني شوم و از گردن سلاخي درشت‌هيكل آويزان باشم كه بّره‌تودلي‌ها را غروب به غروب در مخبرالدوله حراج مي‌كند و از نفرين گوسپندان نمي‌ترسد. حتي امشب هوس كردم در ابن‌بابويه، به قلوه‌سنگي تبديل شوم سر قبر حيدر رقابي (تصنيف‌سراي «مرا ببوس») كه قبرستانگردها بَرش دارند و با آن ريزريز بكوبند روي سنگ حيدر و حمد و قل‌هوالله بخوانند برايش بلكه ياد عشقش در آن دنيا از يادش برود.

مي‌دانم قلوه‌سنگ‌شدن سخت است، خيلي سخت اما فرقون‌شدن اگر آسان باشد، دوست دارم به فرقوني بدل شوم با چرخي پنچر كه در دست‌هاي پينه‌بسته تو، گلدان‌هاي قرنفل براي عزيزش مي‌برد. اما هرگز دوست ندارم به سوت گزمگان تبديل شوم. مادرم گفته شيرش (و شيركاكائواش) را حلالم نمي‌كند. بابايم اما برخلاف او، يك آرزومند خاطرجمع است كه دوست مي‌دارد پسركش تبديل به ‌خودنويس گران‌قيمتي شود و در جيب كوچك وزيري جا خوش كند كه با هر امضايش، كلي صفر جابه‌جا مي‌شود و كلي آدم به خاك سياه مي‌نشينند و كلي داداردودور راه مي‌افتد.

4- آه از اين همه معادل‌يابي و همزادتراشي و احساس غبن و بي‌مصرفي؛ آه از اين همه ادراك حرمان و دلزدگي و خستگي از زيستن در جلد خويشتن‌ام. امروز عجيب تلاش كردم كه با نوردرماني، تبديل به دُم‌جنبانك شوم و بروم روي ديوار مخروبه شمس‌العماره چرخي بزنم و شما با حسرت تمام عكسي سلفي با من بيندازيد كه «واي! ما امروز در تهران دم‌جنبانك ديديم» و من در دلم بخندم به شما كه «چقدر گاگول‌مسلك و خوش‌باوريد آخر شماها!؟».

5- مادرم دور است؛ پس مي‌توانم دور از چشم او، به ساغري يا صنوبري يا دندان‌قروچه‌اي يا ترازويي يا نقطه‌ويرگولي تبديل شوم. مادرم اگر يك لحظه رويش را بكند آن‌ور، من سبو خواهم شد؛ مطمئنم. يا نهايتش حتي اگر تبخالي روي لب‌هاي تو هم باشم، پس برنده‌ام.

کد خبر 391984

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار آسیب اجتماعی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha