شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶ - ۰۴:۴۳
۰ نفر

همشهری دو - نیلوفر جامه‌بزرگی: راهروهای بیمارستان را بالا و پایین می‌کند و با چهره‌ای درهم و برهم آدرس داروخانه‌ را از پرستاران می‌پرسد.

جدال با سرطان درهشت‌سالگی

 امير 25سال دارد اما شرايط سخت زندگي، آثار جواني را از چهره‌اش گرفته است. بعد از گپ و گفت‌هاي اوليه، انگار تاب و توان تحمل كوله‌بار غم را ندارد و درددلش با بغض فروخورده‌اي سر باز مي‌كند؛ «اين‌ماه هرچه تلاش كردم نتوانستم پول داروي خواهر 8ساله‌ام را به موقع تأمين كنم...، همسرم چند روزي مي‌گفت سارا رنگ به چهره ندارد اما چه مي‌كردم؟ چطور از پس هزينه ويزيت دكترش برمي‌آمدم درحالي‌كه هنوز پول داروهايش را هم نداشتم؟ 2‌ماه است كه تأمين هزينه‌هاي داروي خواهرم برايم مشكل شده است. او بايد داورها و ويتامين‌هايش را به موقع مصرف كند. فكر نمي‌كردم كه حالش يك دفعه اينقدر بد شود. امروز همسرم او را به بيمارستان آورده است و الان بستري شده. خدا من را لعنت كند كه نمي‌توانم كاري براي سلامت خواهر كوچكم انجام دهم.»

  • فكر آبرويمان هستم

«چند روز پيش كه به خانه رفتم، با چند جعبه جلوي خانه رو‌به‌رو شدم و بدون اينكه فرصتي داشته باشم كه بفهمم موضوع از چه قرار است، صداي گريه‌ همسرم تمام حواسم را به‌خود جلب كرد. كمي كه آرام شد برايم تعريف كرد كه گروهي از همسايه‌ها از وضعيت بد مالي ما مطلع شده‌اند و براي كمك، اين لوازم و خوراكي‌ها را برايمان آورده‌اند، كه‌اي كاش نمي‌آوردند.» نفس‌هايش كمي بريده بريده مي‌شود و ادامه مي‌دهد: «ما 3سال است كه ازدواج كرده‌ايم اما با وجود مشكلات زياد، دلمان با هم يكي است. همسرم خيلي از كار همسايه‌ها ناراحت شده است و هر روز غصه مي‌خورد و مي‌گويد كه قرار نبود در زندگي كارمان به گدايي برسد. ‌اي كاش همسايه‌ها اين‌كار را نمي‌كردند، تا غم‌مان بيش از اين نشود. ما خانواده با آبرويي هستيم. هميشه سعي كرده‌ايم دست‌مان جلوي كسي دراز نشود اما بيماري خواهرم كمرمان، غرورمان و قلب‌مان را شكسته است. اگر همسرم بفهمد كه با شما درددل كردم دوباره غصه مي‌خورد. خجالت مي‌كشم اين حرف‌ها را براي كسي بگويم، اينها فقط درد من است».

  • تنهايي‌هاي سارا

خواهرم سارا 8سال دارد. او كسي را غير از من و همسرم ندارد و با ما زندگي مي‌كند. او از كودكي با سختي‌هاي زيادي روبه‌رو شده است. هنوز تاتي‌كردن را ياد نگرفته بود كه پدرم به رحمت خدا رفت. پدرم مرد خوب و باآبرويي بود. هميشه كار مي‌كرد، حتي يك روز هم به‌خاطر ندارم كه سر كار نرفته باشد اما بيمه‌ و حقوقي نداشت كه براي خانواده‌اش به ارث بگذارد. در خانه‌اي 10واحدي به‌عنوان نگهبان كار مي‌كرد كه يك شب شوم خبر آوردند در چاه افتاده و زنده نمانده است. خاطره تلخي است. مادرم زن باآبرويي بود و در خياطي كار مي‌كرد تا كمك خرجمان باشد اما يك سال بعد از اينكه فهميد سارا بيمار است، سكته كرد و براي هميشه رفت. از خانواده‌ام من ماندم و سارا كه جانم برايش در مي‌رود. او را در خانه‌مان نعمت مي‌دانم و همسرم هم سارا را عاشقانه دوست دارد. تنها آرزويم اين است كه او سالم و شاداب بماند.

  • اسمش را نگو

3سال است كه سارا مريض است. دكترش مي‌گويد غده در شكمش هست. وقتي مادرم زنده بود او را به تهران برد و مدت‌ زيادي در تهران دوا و درمان كردند و مادرم وقتي آمد گفت كه سارا خوب شده است. به‌خاطر بهبودي‌اش شاد بوديم. سارا به مدرسه مي‌رفت و با دوستانش بازي مي‌كرد تا اينكه كه بعد از 6 ماه دوباره ريشه‌هاي اين غده به جانش افتادند. دوست ندارم اسم سرطان را بگويم، اصلا... . شايد دكترها اشتباه كرده باشند و سرطان نباشد. به همسرم و خواهرم قول داده‌ بودم كه به مشهد ببرمشان. قرار بود شفاي سارا را از امام رضا(ع) طلب كنيم. اما هيچ‌وقت نتوانستم هزينه‌هاي زندگي را بدون دردسر تأمين كنم چه رسد به اينكه سفر برويم. آرزو دارم كه در آخر شرمنده سارا نشوم و بتوانم يك‌بار در زندگي هم كه شده با غرور هزينه سفر او به مشهد را تأمين كنم. گاهي احساس مي‌كنم كه براي خانواده‌ام آنطور كه بايد مفيد نبوده‌ام. گاهي حتي دوست ندارم به زندگي‌ام ادامه دهم، بيماري خواهرم و غم همسرم برايم دشوار است. تمام تلاشم را براي بهبود وضع زندگي مي‌كنم اما انگار فايده‌اي ندارد.

  • اهل آبادي‌ام

در نيشابور زندگي مي‌كنيم، شرايط كاري در شهرمان خيلي خوب نيست. من روي ماشين پيرمردي از كار افتاده كار مي‌كنم و سود حاصل را با هم شريك مي‌شويم. خدا را شكر صاحب ماشين مرد خوبي است و به‌خاطر شرايط خواهرم هواي من را دارد. اما كار با ماشين در نيشابور درآمد زيادي عايدمان نمي‌كند و با ماهي حدود 400هزارتومان زندگي‌مان را به سختي مي‌چرخانيم. من سخت تلاش مي‌كنم اما هرچه صبح‌ها زودتر ‌از خانه بيرون مي‌روم و شب‌ها ديرتر به خانه برمي‌گردم تفاوت زيادي در عايدي‌ام ندارد. وقتي مادر خدا بيامرزم زنده بود براي تأمين داروهاي او هم هميشه نگران بودم. الان هم با تأمين هزينه‌هاي داروي سارا پولي براي پس‌انداز نمي‌ماند و براي تأمين پول پيش خانه به‌شدت دچار مشكل هستم. خانه‌مان در محله‌اي نامناسب است. دوست داشتم مي‌توانستم در محله‌اي كمي آبادتر خانه‌اي براي خواهر و همسرم تهيه كنم و خيالم از امنيت آنها آسوده باشد اما چه كنم كه نمي‌توانم.

  • دلم به حال معصوميتش مي‌سوزد

سارا قبل از بيماري هميشه شاد بود و با همسن‌و سالانش بازي مي‌كرد. حتي الان هم هر روزي كه بيماري و دردها به او امان دهند، فورا از من و همسرم مي‌خواهد تا او را به مدرسه ببريم. انگار دلش براي دوستانش تنگ مي‌شود. خدا را شكر همسرم عاشق سارا است و انواع جوشانده‌ها را برايش دم مي‌كند تا كمي حالش بهتر شود. هرشب كه به خانه مي‌آيم از خدا مي‌خواهم كه او را شاداب ببينم. شايد شما ندانيد كه روزهايي كه كار و بار در شهر خوب نيست با چه شرمي به چهره‌اش نگاه مي‌كنم. امروز صبح به او قول دادم كه اگر حالش بهتر شد او را به پارك ببرم. بچه‌ها معصومند و بي‌گناه، حق همه بچه‌ها داشتن بهترين‌هاست. همسرم بسيار صبور است و هميشه به من دلداري مي‌دهد. اگر او نبود نمي‌دانم كار من به كجا كشيده ‌بود. گاهي از نگاه او احساس مي‌كنم كه دوست دارد فرزند داشته باشيم اما انگار مراعات من را مي‌كند، گويي تمام عشقش را دودستي تقديم سارا كرده است.

  • شما چه مي‌كنيد؟

ساراي 8 ساله كه پدر و مادرش فوت شده‌اند و با برادرش زندگي مي‌كند به سرطان دچار شده و نيازمند كمك هزينه‌هاي درمان است. شما براي كمك به ادامه درمان او چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.

کد خبر 376167

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha