یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۰
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: هنوز مشهد هستیم. دلمان نمی‌آید اینجا را ترک کنیم. یکی از زائران می‌گفت: «آدم عاقل بلیت آمدن به مشهد را می‌گیرد، بلیت برگشتن خریدن اشتباه است».

حرم امام رضا (ع)

مي‌گفت: «اينجا نه آمدنت با خودت است و نه رفتنت. چندين‌ماه براي خودت برنامه‌ريزي مي‌كني كه بيايي مشهد، نمي‌شود اما ناگهان و بدون اراده‌ات مسافر مشهد مي‌شوي. وقتي هم كه مي‌آيي، دلت نمي‌آيد برگردي. اگر كار و دلمشغولي‌هاي زندگي نباشد كه آدم برنمي‌گردد». يكي از همراهانم مي‌گويد: «خدابيامرز پدربزرگم دست خانواده را مي‌گيرد كه بيايد زيارت. خودش راننده بود. سوار ماشين خودشان مي‌شوند و مي‌آيند مشهد. يك هفته مسافرتشان همان و مجاور حرم شدن همان». مرد زائر مي‌گويد: «همين را مي‌گويم. اگر خودت را بسپاري دست امام و از دلبستگي‌ خانه و زندگي و شهر و ديار ببري و البته امام نظري به تو بيندازد، ماندني شده‌اي».

در شهر قدم مي‌زنم. به آدم‌ها نگاه مي‌كنم. به اينكه حرف‌هاي هركسي از منطق خودشان پيروي مي‌كند فكر مي‌كنم. دو نفر سر چهارراه دعواي‌شان شده است. يكي ميانداري مي‌كند و مي‌گويد از آقا خجالت بكشيد. يكي از دو طرف دعوا مي‌گويد: «آقا هم راضي نيست حق من و زن و بچه‌هايم خورده شود». آن يكي اما ساكت است، آرام مي‌گويد: «من نمي‌خواهم حق كسي را بخورم اما دست و بالم تنگ است». چند دقيقه كه مي‌گذرد، هر سه آرام با هم حرف مي‌زنند.

قدم مي‌زنم. نرسيده به ميدان بزرگي، يكي تكيه داده به ماشينش و به كسي آن سوي تلفن مي‌گويد: «مسافر نيست. مسافر بزنم راه مي‌افتم ميايم سمت خانه». نگاهش مي‌كنم. دوست دارم داستانش را پيدا كنم؛ شايد دختربچه‌اي در خانه، دلش براي پدرش تنگ شده باشد، شايد مهمان براي‌شان آمده و مجبور است زودتر به خانه برود؛ هزار داستان دارد هر حرف مردم. قدم مي‌زنم. يكي از اين طرف خيابان داد مي‌زند: «رضا! بيا مغازه، حاج رضا كارت داره». رضا با رضا كار دارد. رضا تعريف مي‌كرد كه در اين شهر، نام رضا و عبدالرضا زياد است. مي‌گفت پدر پدربزرگش نذر كرده بود كه همه پسرها و دخترهايش نام يك پسرشان را رضا بگذارند. اسم رفيق ما هم رضا بود و اسم پسرش هم عليرضا.

قدم مي‌زنم، شهر عطر دارد. به سبك تو زندگي مي‌كنند مردم يا اقلا سعي مي‌كنند به تو متصل باشند. گريه‌ام مي‌گيرد. برمي‌گردم، گنبد طلا را نمي‌بينم، مي‌خواهم از همين فاصله بايستم و رو به حرم كمي درددل كنم. از عابري مي‌پرسم: «آقا حرم كدوم سمته؟ نمي‌بينمش.» مي‌خندد و مي‌گويد: «نياز نيست ببينيش. مردم او سر دنيا وا مي‌سن، ‌اي آقاي ما رو صدا مي‌زنن. مگه مي‌بيننش؟»

کد خبر 371578

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha