دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۴:۴۱
۰ نفر

یادداشت > سعیده اصلاحی: هنوز دست و پای شاخه‌ها توی برف و یخ گیر بود که بهار از راه رسید.

دوچرخه شماره ۸۷۱

پنجره‌های بخار گرفته جایی را نمی‌دیدند و روی سیم‌های برق هیچ چلچله‌ای تاب نمی‌خورد. بنفشه‌ها و بیدمشک‌ها هم یادشان رفته بود که باید به استقبال بهار بروند...

بهار باید کاری می‌کرد تا خواب از سرِ زمین بپرد و خورشید پررنگ‌تر بخندد. اول رفت سراغ کوه و کلاه برفی‌اش را کشید. آن‌قدرکشید و کشید تا بالأخره نخ‌کش شد و وا رفت.

کوه عطسه‌ای کرد و بیدار شد. با صدای عطسه‌اش، سنگ‌ها تکانی خوردند، یخ‌ها آب شدند و صدای پای رود در همه‌جا پیچید... زمین نخِ شاپرک‌هایش را دورِ انگشت بوته‌ها چرخاند و آن‌ها را مثل بادبادک هوا کرد. باد هم از راه رسید و برف‌ها را جارو کرد و رفت تا پرستوها را به لانه برگرداند.

آن‌روز صبح وقتی بچه‌ها از خواب بیدار شدند و پنجره‌ی اتاق‌هایشان را باز کردند، دیدند که بهار و خورشید دست هم را گرفته‌اند و توی شهر قدم می‌زنند.

کد خبر 366042

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha