سه‌شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۲
۰ نفر

همشهری دو - فرزانه شهامت: نیم ساعتی از شهر مشهد دور شده‌ایم. در تاریک روشن هوا، تنها صدایی که به گوش می‌رسد زوزه بادی است که دانه‌های ریز برف را به این‌سو و آن‌سو می‌برد.

زن بیمار

گل‌و‌لاي خيابان حكم سرعت‌گير را پيدا كرده و عجله پاها براي رسيدن به جايي گرم را كم اثر كرده‌است. جز فروشنده دكاني كم نور كه بيهوده انتظار مشتري مي‌كشد، كس ديگري به چشم نمي‌آيد. كوچه در تنهايي فرورفته است؛ درست مثل «رقيه» كه مرگ را نزديك مي‌بيند. او و همسرش ديگر نمي‌دانند براي جور كردن هزينه‌هاي درمان به چه‌كسي رو بيندازند.

  • نشانه‌هاي بيماري

مدت‌ها دست‌وپنجه نرم‌كردن با سرطان، جسم او را طوري ضعيف كرده كه تكيدگي‌اش را مي‌شود از روي پتو هم حس كرد. به تازگي از بيمارستان مرخص شده و بخيه‌ها نمي‌گذارد سرجايش بنشيند. اين چندمين باري‌ است كه زير تيغ جراحي رفته؛ حساب از دست خودش هم خارج شده است. ماجرا از 4سال پيش شروع شد. 20روز به جشن عروسي برادرش مانده بود و همه، در تب و تاب برگزاري مراسمي ساده و آبرومند بودند. در ميانه اين شعف و شادي، خبر تصادف عروس و داماد كه منجر به فوت عروس شد؛ تمام فاميل را در شوك فرو برد. تحمل اين مصيبت براي رقيه طاقت‌فرسا بود. از كودكي به برادرش دلبستگي زيادي داشت و حالا نمي‌توانست ويران شدن رؤياهاي او را ببيند. در گيرودار مراسم ترحيم، دل‌دردهاي گاه و بيگاه و تهوع‌هاي رقيه شروع شد. او آنقدر درگير اين مصيبت بود كه گمان مي‌كرد اين نشانه‌هاي جسمي، ناشي از غمي است كه روي دلش آوار شده. مدتي بعد، با شدت گرفتن علائم، ناگزير به مراجعه به پزشك و انجام آزمايش‌هاي مختلف شد. در نهايت دكتر آب پاكي را روي دستش ريخت. با تشخيص سرطان بدخيم لوزالمعده، غم ديگري به غم‌هاي رقيه افزوده شد.

  • هزينه‌هاي بي‌امان

رقيه از اضطراب روزهايي تعريف مي‌كند كه پزشكان براي درمان سرطان پيشرفته او به جمع‌بندي نمي‌رسيدند. پيوندعضو، شيمي‌درماني، خارج‌كردن عضو سرطاني و... كه با چاشني كلمات انگليسي و اصطلاحات تخصصي، براي او بوي مرگ مي‌داد. بالاخره يكي از پزشكان جراحي او را پذيرفت با اين تأكيد كه هيچ قولي براي زنده بيرون آمدن رقيه از اتاق عمل نمي‌دهد. در جريان اين جراحي چند ساعته علاوه بر پانكراس، بخشي از معده، روده كوچك، روده بزرگ و كبد او نيز خارج شدچند ماهي اوضاع آرام بود كه باز با علائمي تازه، بيماري خود را نشان داد. رقيه مي‌گويد: «سرطانم عود كرده. دائم بايد اسير راه دكتر و بيمارستان باشم. الهي كه هيچ وقت سر و كارتان به اينجور جاها باز نشود. همه‌اش بايد نمونه‌برداري كني، اسكن بگيري، فلان آزمايش را بدهي، اينها را پيش دكتر ببري و هر بار هم پول ويزيت بدهي. كاش لااقل خانه ما حاشيه شهر نبود. من نمي‌توانم با اين حال و روزم سوار سه چهار تا اتوبوس بشوم و خودم را به دكتر برسانم. كرايه تاكسي براي هر بار رفت‌وآمدم 60هزار تومان آب مي‌خورد. مگر شوهرم چقدر حقوق‌دارد؟ برجي 812هزارتومان». محسن- همسر رقيه- در يك هتل به‌عنوان كارگر بخش خدمات به فعاليت مشغول است. هر روز راه طولاني خانه تا مركز شهر را با چند اتوبوس و تاكسي طي مي‌كند. از اينها گذشته، هفته‌اي 2بار شب‌كار است. اين يعني خبري از اتوبوس نيست و بايد هزينه تاكسي را از درآمد حداقلي‌اش كسر كند.

  • سخت و سخت‌تر

«اگر تصور كرديد كه ما مانده لقمه‌اي نان هستيم، اشتباه آمده‌ايد. شوهرم قدر سير كردن شكم من و 3بچه‌ام، نان حلال سر اين سفره مي‌آورد. اگر نمي‌توانيد كمك‌مان كنيد؛ لااقل آبرويمان را نبريد...»؛ رقيه ماسك را از مقابل دهانش برداشته و مثل آتشفشاني كه فوران كرده است، جملاتي از اين دست را پشت سر هم به زبان مي‌آورد. بعد هم يكباره آرام مي‌شود و جاي حرف‌هايش را اشك‌هايي مي‌گيرد كه در چشم‌هايش حلقه مي‌زند. محسن او را آرام و با شرمندگي خود را مشغول مرتب كردن مدارك پزشكي مي‌كند كه كف اتاق پهن شده است. نگاه‌هاي رقيه به سقف دوخته شده تا جلوي چشم فرزندش «اميرمهدي» فرو نريزد. خواهر رقيه آهسته نجوا مي‌كند: «شما ببخشيد. اعصابش خراب شده است. در اين 36سال كه از خدا عمر گرفته، به اندازه آدم 80ساله رنج كشيده است. رقيه 8ساله بود كه مادرمان فوت كرد و او شد دختر بزرگ خانه. 4سال بعد هم، پدرم سرطان معده گرفت و عمرش را داد به شما. درد جسم به‌قدر كافي سخت است؛ تنگدستي و رو زدن به اين و آن سخت‌تر. براي عمل هفته پيش، پيش هر كسي كه به عقلم مي‌رسيد رو زدم. 50هزار تومان از اين، 100هزار تومان از آن تا آخرش 3ميليون و 200هزار تومان جور شد و خواهر جوانم را بيمارستان خوابانديم. زندگي‌مان خوب بود؛ آبرو داشتيم. نمي‌دانم چرا به اين وضعيت افتاديم».

  • اگر فقير بوديد...

رقيه كه حالا قدري آرام شده است؛ چيزهايي مي‌گويد كه درك عصبانيت يكباره‌اش را ساده‌تر مي‌كند: «به خيريه‌هاي مختلف سر زديم. فرم پر كرديم، مدارك برديم. از در و همسايه تحقيقات كردند و آبرويمان را پيش عالم و آدم بردند. آمدند خانه‌مان، روي همين فرش كه الان شما نشسته‌ايد؛ نشستند. مدارك پزشكي‌ام را ديدند. تمام چيزهايي كه دارم به شما مي‌گويم را به آنها گفتم. يكي‌شان بعد از رفتن از اينجا تلفن همراهش را خاموش كرد. يكي برايمان چند بسته ماكاروني و رب آورد. آن يكي گفت شما خانه‌تان تلويزيون و يخچال دارد؛ اگر فقير بوديد اينها را مي‌فروختيد و خرج دوا درمان‌تان مي‌كرديد...». بغض اجازه ادامه حرف‌هايش را نمي‌دهد. بريده بريده مي‌گويد: «مگر ما آدم نيستيم كه يخچال داشته باشيم؟»

چند لحظه بعد، نگاهش را از سقف مي‌گيرد و درحالي‌كه پيداست خود را به حرف زدن مجاب كرده است ادامه مي‌دهد: «هزينه شيمي درماني ماهي 250هزارتومان آب مي‌خورد. دي‌ماه، به يكي از خيريه‌ها مراجعه كرديم. گفتند خود بيمار بايد بيايد. 3روز تمام كارم شده بود تاكسي گرفتن و در آنجا از اين اتاق به آن اتاق رفتن. آخرش 150هزار تومان كف دستم گذاشتند و گفتند برو. كاش از اول مي‌گفتند بودجه ندارند و من را با اين حال، معطل نمي‌كردند».

آرام‌تر از دفعه قبل تكرار مي‌كند: «اگر نمي‌توانيد كمك‌مان كنيد؛ لااقل عكس ما را جايي نيندازيد كه آبرويمان بيشتر از اين برود. بچه‌هاي من به اين خورد و خوراك ساده عادت كرده‌اند اما هزينه‌هاي درمان، به خدا كلافه‌مان كرده است. از دوست و آشنا كسي باقي نمانده كه بدهكارش نباشيم. قسط وام‌هايي كه محسن گرفته است، مي‌شود ماهي 450هزار تومان. هرچقدر هم كه قناعت مي‌كنيم؛ دخل و خرجمان جور درنمي‌آيد».

  • سرنوشت نامعلوم

«محدثه» 10ساله از مدرسه مي‌رسد. هنوز لباس‌هايش را درنياورده، به آشپزخانه مي‌رود. پشت ديوار جاخوش مي‌كند و به خيال خودش پنهاني، به تماشاي اوضاع مشغول مي‌شود. معلوم نيست در ذهن كودكانه او چه مي‌گذرد. درحالي‌كه لحظه‌اي از ما چشم برنمي‌دارد، اصرارها براي پيوستن به جمع‌مان را با سكوت و نگاه‌هاي ممتد پاسخ مي‌دهد.

محيط منطقه، ناامن است و چاره‌اي جز گرفتن سرويس براي رفت‌وآمد محدثه به مدرسه نيست. محسن با وجود هزينه‌هاي بيماري رقيه و مخارج روزمره، هر‌ماه هزينه سرويس مدرسه محدثه را مي‌پردازد. آرزو دارد دختر يكي يك دانه‌اش تحصيلات خود را ادامه بدهد و زندگي بهتري داشته باشد. با اين حال نمي‌تواند ادعا كند به اين ‌رؤيا اميدوار است. آخر، براي محمدامين، پسر 16ساله‌اش نيز همين نقشه‌ها را داشت. وقتي فهميد پسرش قصد ترك تحصيل و رفتن به‌سركار را دارد بخشي از غرور پدرانه‌اش بر باد رفت. اينكه سرنوشت رقيه، محسن و فرزندانشان چه مي‌شود و آيا سايه سرطان و بار مالي‌اش از سر زندگي‌شان دور مي‌شود يا نه؛ سؤال‌هايي است كه پاسخ مثبت به آنها، به اتفاق‌هايي از جنس اميد نياز دارد.

  • شما چه مي‌كنيد؟

رقيه به سرطان دچار است و با درآمد اندك همسرش از پس مخارج درمان برنمي‌آيد. شما براي كمك به او چه‌مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.

کد خبر 362033

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha