دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۰
۰ نفر

همشهری دو - آزاده باقری: شغلی که بتواند هم بخش اعظمی از دغدغه ذهنی را برطرف کند و هم مورد علاقه فرد باشد ساده پیدا نمی‌شود؛ اما قهرمان داستان ما هم توانسته شغل مورد علاقه‌اش را داشته باشد و هم خانواده‌ای دارد که او و شغلش را مورد حمایت قرار داده‌اند.

ما یک خانواده‌ایم

فاطمه جهاني، مدير مددكاري بنياد خيريه «دست‌هاي مهربان» است. او كه در ابتدا دبير آموزش و پرورش بوده مدت 7سال به‌طور افتخاري با آموزش و پرورش در حوزه تربيتي همكاري داشته و برحسب اتفاق و به‌دليل فعاليت‌هاي انسان‌دوستانه‌اي كه انجام مي‌داده با اين بنياد آشنا مي‌شود. حالا 6سال است كه در كنار فعاليت‌هاي مددكاري نزديك به 50كودك را زير چتر حمايت مالي خود و خانواده‌اش قرار داده. خانم جهاني از جمله خيرهايي است كه توانسته از نزديك با وضعيت زندگي بسياري از خانواده‌هاي نيازمند برخورد داشته باشد و همچنين با بسياري از حامياني كه سرپرستي كودكان و زنان بي‌سرپرست و بدسرپرست را برعهده گرفته‌اند از نزديك تعامل برقرار كند. به همين دليل با او ساعاتي را در دفتر كارش گذرانديم تا از خودش و چگونگي ورودش به يك مؤسسه خيريه بگويد.

در سال‌هايي نه چندان دور مادر فاطمه جهاني در خانه، قرآن آموزش مي‌داد و پدرش نيز از كاسب‌هاي قديمي شناخته‌شده محل به‌حساب مي‌آمد؛ همين ويژگي پدر و مادر او باعث شده بود بسياري از خانواده‌هاي محله، آنها را به‌عنوان خير بشناسند و برخي از مشكلاتشان را با اين دو درميان بگذارند. مادر فاطمه به‌دليل برخورد بيشتر با زنان محل با برخي مشكلات آنها آشنا مي‌شد و پدرش نيز به‌دليل حضور در ميان كاسب‌ها درباره خانواده‌هاي نيازمند اطلاع پيدا مي‌كرد. آنها به همان سبك سنتي و قديمي در تلاش بودند تا بتوانند گره‌اي از گره‌هاي اهل محل باز كنند. فاطمه جهاني از همان ابتداي كودكي با چنين رفتار و منشي كه از پدر و مادرش مي‌بيند بزرگ مي‌شود و پرورش پيدا مي‌كند. او مي‌گويد: «من در خانواده‌اي بزرگ شده‌ام كه دغدغه‌شان كمك به نيازمندان بوده و الان با آنكه 41سال سن دارم و متأسفانه پدر و مادرم را از دست داده‌ام، دغدغه كمك به نيازمندان در من ريشه دوانده است. هميشه اين دغدغه را داشته‌ام كه كاري مانند پدر و مادرم در حد توان براي كمك به نيازمندان انجام دهم».

  • حمايت خانواده از من

همسر و فرزندان فاطمه جهاني ازجمله حامي‌هاي او در كارش هستند كه موجب مي‌شود بيشتر از قبل فعاليت داشته باشد؛ «همسرم در اين زمينه كمك خيلي خوبي است؛ چه در بخش شخصي و چه در بخش اداري كارم. چون به هر حال كاري كه من انجام مي‌دهم ممكن است ماموريت خارج از شهر و خارج از ساعات اداري داشته باشد و او هميشه در اين مورد مرا حمايت كرده است. همسرم حتي از حاميان مؤسسه است و از من مي‌خواهد بدون آنكه نامي از او برده شود كمك‌هايش را به نيازمندان برسانم. 2فرزند، يك پسر و يك دختر هم دارم. آنها هيچ وقت به من گلايه نكرده‌اند چون سعي كرده‌ام بچه‌هايم در اين زمينه آموزش ببينند. هر 2دانشجو هستند. پسر من حتي زماني كه 18-17سالش بود در كنار تحصيل، كار مي‌كرد و با همان درآمد اندكي كه داشت حامي شده بود. ميزان كمكي كه مي‌كرد خيلي اندك بود اما همين كه مي‌ديدم چنين دغدغه‌اي دارد براي من خيلي خوشايند بود. دخترم نيز در حال حاضر در بنياد افتخار همكاري دارد.» او حتي خير و بركت كاري كه براي كمك به نيازمندان انجام مي‌دهد را در زندگي‌اش احساس مي‌كند؛ «باتوجه به فعاليت‌هايي كه انجام مي‌دهيم خير و بركت را در زندگي شخصي‌ام به وضوح ديده‌ام. گره‌هايي از مشكلاتمان باز شده كه فكرش را نمي‌كردم و احساس مي‌كنم خداوند مسير را براي من هموار كرده است. همه اينها را نشانه لطف خداوند مي‌دانم.»

  • وقتي داشتن حمام آرزو مي‌شود

فاطمه در طول سالياني كه در مجموعه دست‌هاي مهربان مشغول به‌كار است خاطرات تلخ و شيرين زيادي را پشت سر گذاشته. او برايمان يكي از خاطراتي كه ناخوشايند بوده اما پايان خوبي داشته است را تعريف مي‌كنـد: «4-3 سال پيش براي نخستين‌بار با يكي از روستاهاي اطراف تهران ارتباط برقرار كرديم و به مدرسه آنجا رفتيم تا ببينيم به چه چيزهايي احتياج دارند؛ يك مدرسه كوچك مختلط دوكلاسه كه در جنوب شهر تهران قرار گرفته بود. سر كلاس‌ها رفتيم و با بچه‌ها حرف زديم و باب آشنايي با آنها باز شد. وقتي به بچه‌ها بيشتر نزديك شديم از آنها پرسيديم چه آرزويي دارند و چه چيزي دوست دارند داشته باشند؟ منتظر بودم آرزوهايي مثل خيلي از بچه‌هاي ديگر داشته باشند؛ مثلا داشتن كامپيوتر، تبلت، عروسك، توپ، ماشين، دوچرخه و... اما متوجه شدم از يك كلاس مثلا 10نفره 8نفرشان آرزوي داشتن حمام دارند! كلاس بعدي هم همين آرزو را داشتند. برايم خيلي عجيب بود. پيش مدير مدرسه رفتم و جريان اين مدل آرزو را پرسيدم. او گفت محل زندگي آنها اصلا خوب نيست و اگر تحملش را دارم من را به محل زندگي آنها ببرد. وقتي وارد منطقه مسكوني آنها شديم با صحنه‌هايي مواجه شدم كه اصلا قابل تحمل نبود. با وجود آنكه به قسمت‌هاي محروم و كم‌توان در شهرستان‌هاي دورافتاده هم رفته بودم اما وضعيتي به اين بدي نديده بودم. واقعا متفاوت بودند. حتي از كپرنشين‌ها هم بدتر زندگي مي‌كردند؛ مثلا يك سرويس بهداشتي مخروبه داشتند كه با نخاله‌هاي ساختماني درست شده بود و بيش از 10خانوار از آن استفاده مي‌كردند. شرايط خيلي بدي داشتند و واقعا در ذهن من ماند كه چرا اين بچه‌ها حتي نياز اوليه‌شان هم تأمين نشده است؟ الحمدلله به آنها خيلي كمك شد و به مسئله تغذيه‌شان هم رسيدگي كرديم. براي 2مدرسه آن منطقه تعميرات و تجهيزات خوبي درنظر گرفته شد. آن روزها من واقعا به اين موضوع فكر مي‌كردم چقدر بد است كه نيازهاي اساسي زندگي براي يكسري مانند آرزو است». او در همين زمان به ياد خاطره‌اي ديگر مي‌افتد و مي‌گويد: «چند وقت پيش هم 2كودك آرزوي داشتن يخچال براي خانه‌شان داشتند. وقتي يخچال را براي خانه‌شان تهيه كرديم آنقدر خوشحال بودند كه مي‌گفتند چه خوب ديگر يخچال ما نو شده و از اين به بعد موش توي يخچال ما نمي‌رود!»

  • دختري كه از كُما بيرون آمد

از آنجا كه خانم جهاني در بنياد مشغول به‌كار است با حامي‌ها نيز برخورد دارد و براي همين يكي از خاطرات شيرين و جالبي كه برايش در اين مؤسسه رخ داده را تعريف مي‌كند: «در اينجا ما حامي‌هايي داشته‌ايم كه صاحب فرزند نمي‌شدند اما بعد از مدتي كه در اينجا به‌عنوان حامي فعاليت كردند و حضور داشتند، از بركات اين كار خداپسندانه، خدا را شكر درمان‌ها جواب داده و صاحب فرزند شده‌اند. علاوه بر اين در اينجا اتفاقات خوشايند زيادي رخ مي‌دهد. به ياد دارم يكي از حامي‌ها قرار بود با يكي از كودكان مؤسسه قرار ملاقات داشته باشد. او مي‌خواست اين قرار در حضور دخترش كه 15-14سال سن داشت انجام گيرد اما دخترش در سفر مشهد بود و قرار كنسل شد. بعد از آنكه او از سفر برگشت قرار مجدد هماهنگ شد. اما بار ديگر قبل از موعد قرار منتفي شد تا اينكه ما متوجه شديم دختر آن خانم در سفري كه با قطار به سمت تهران داشته چون در تخت بالايي كوپه قطار خوابيده بود از آن بالا به پايين مي‌افتد و متأسفانه در شكمش آهني فرومي‌رود كه همين حادثه او را به كُما مي‌برد. بعد از مدتي كه از كُما بيرون مي‌آيد پسربچه‌اي كه قرار بود با او ديدار داشته باشند را به بيمارستان مي‌برند. در زمان حضور بچه در بيمارستان، آن دختر از كُما بيرون مي‌آيد؛ يعني همه ما احساس كرديم آن دختر با دعاي اين بچه خوب شده است. بعد از آنكه حال دختر خوب شد به اينجا آمدند و ديدار خيلي خوبي با هم داشتند».

کد خبر 341091

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha