چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳ - ۰۶:۲۷
۰ نفر

مینا مولایی: بعضی‌ها فکر می‌کنند وقتی ازدواج می‌کنند، وقتی بچه‌دار می‌شوند، وقتی مسئولیت بزرگ کردن بچه‌ها می‌افتد گردنشان، وقتی بچه‌ها را به خانه بخت می‌فرستند و نوه‌دار می‌شوند، به ناچار باید خودشان را فراموش کنند و رؤیاهایشان را به صندوقچه فراموشی بسپارند اما بعضی‌ها هم ثابت کرده‌اند که این طور نیست.

مأموریت غیرممکن شهربانو

 آنها هرچه بيشتر از رؤياهايشان فاصله مي‌گيرند، بيشتر انگيزه پيدا مي‌كنند براي رفتن، براي رسيدن؛ شهربانو اميرسادات جزو گروه دوم است؛ زني كه در 51سالگي دركنكور سراسري شركت كرده و حالا مثل خيلي از دانشجوهاي ديگر كه شايد همسن و سال بچه‌هايش باشند روي صندلي‌هاي دانشگاه مي‌نشيند؛ زني كه قبل از هرچيز يك مادر است؛ مادر 7‌دختر كه يكي يكي راهي دانشگاه شده‌اند و راه خودشان را پيش گرفته‌اند. سوژه گزارش امروز ما، مادري است كه هم از بچه‌ها و نوه‌هايش مراقبت كرده و هم درس خوانده و در كنكور سال 93 رتبه 21را به‌دست آورده. قبل از خواندن بقيه گزارش لطفا بزنيد به تخته و ماشالله فراموش‌تان نشود!

«عاشق درس خواندن بودم؛ هيچ‌وقت از مطالعه خسته نمي‌شدم.»؛ اين را شهربانو اميرسادات مي‌گويد؛ زني كه در 14سالگي ازدواج كرده و در 17سالگي براي نخستين بار مادر شده. رؤياي درس خواندن هميشه با او بوده، شايد به‌خاطر اينكه خيلي زود درس و مشق را كنار گذاشته؛ «با اينكه تشنه درس خواندن بودم به‌خاطر مشكلاتي كه در شهرستان مان وجود داشت تا پنجم ابتدايي بيشتر درس نخواندم... بعد هم كه ازدواج كردم. همسرم آن موقع دانشجوي سال دوم شيمي بود. بعد هم كه بچه‌ها يكي يكي به دنيا آمدند. هيچ‌وقت فرصت نشد ادامه تحصيل بدهم اما بعد از به دنيا آمدن آخرين دخترم احساس كردم حالا ديگر مي‌توانم درس بخوانم. فقط بايد همت كنم.» آن موقع فاطمه يعني كوچك‌ترين دختر شهربانو تازه يكساله بود و راه رفتن را ياد مي‌گرفت كه مادرش شروع كرد به درس خواندن؛ «كتاب‌هاي مقطع راهنمايي را خريدم و خودم در خانه وقتي بچه‌ها خواب بودند يا مدرسه بودند يا بازي مي‌كردند درس مي‌خواندم. كمي سخت بود اما وقتي پيشرفتم را مي‌ديدم انگيزه بيشتري پيدا مي‌كردم. درس خواندن را همينطور ادامه دادم تا سال 79كه در رشته علوم انساني ديپلم گرفتم. اما وقتي قرار شد پيش‌دانشگاهي را بخوانم ديدم هم درس‌هايم سنگين‌تر از قبل است و هم دخترها در بحبوحه كنكور و دانشگاه هستند و بايد وقت بيشتري برايشان بگذارم. به‌خاطر همين مدتي درس را كنار گذاشتم و به بچه‌ها رسيدم.» همراهي و دلسوزي‌هاي شهربانو و همسرش و البته تلاش خود بچه‌ها باعث شد كه همه آنها با قبولي در دانشگاه باعث غرور و سربلندي پدر و مادرشان شوند. شايد به همين دليل است كه شهربانو با جزئيات از آنها و رشته‌هاي دانشگاهي‌شان مي‌گويد: «دختر اولم سكينه فارغ‌التحصيل رشته اقتصاد علامه طباطبايي است، دختر دوم‌ام سميه فوق ليسانس شيمي از دانشگاه تهران است. مريم فارغ‌التحصيل رشته نفت و مخازن از دانشگاه اهواز است؛ سارا پزشكي فسا خوانده و درحال حاضر طرحش را در شهر خودمان فراشبند مي‌گذراند. زينب دختر پنجم‌ام دانشجوي فوق‌ليسانس مديريت بازرگاني دانشگاه علامه‌طباطبايي است؛ فهيمه هم دانشجوي برق الكترونيك دانشگاه صنعتي است و دختر آخرم فاطمه دانشجوي پزشكي شيراز.»

همراه و همسر

دخترهاي شهربانو، يكي يكي كنكور دادند و دانشگاه قبول شدند و رفتند دنبال زندگي خودشان و شهربانو اين فرصت را پيدا كرد كه پيش‌دانشگاهي را هم تمام كند؛ «هميشه - از وقتي بچه مدرسه‌اي بودم - روزي را مي‌ديدم كه دانشگاه مي‌روم. اين‌رؤيا هميشه با من بود. احترام زيادي هم براي آدم‌هايي كه دنبال علم و دانش بودند قائل بودم شايد چون همسرم دبير آموزش و پرورش بود و بحث درس و مشق هيچ‌وقت در خانه ما كمرنگ نمي‌شد.» بله! درست حدس زديد؛ همسر شهربانو اميرسادات، يعني سيدمحمدامين ميراحمدي يكي از مشوق‌هاي اصلي او براي ادامه تحصيل بوده؛ «چه روزهايي كه براي كنكور درس مي‌خواندم چه روزهايي كه تازه كتاب‌هاي مقطع راهنمايي را تهيه كرده بودم و داشتم سال‌هايي را كه از درس و مشق عقب مانده بودم جبران مي‌كردم، همسرم حامي‌ام بود. هرجا در درس‌هايم مشكلي داشتم مثل يك معلم كمكم مي‌كرد و خيلي وقت‌ها به من انگيزه مي‌داد كه راهي كه مي‌روم درست است. روزهايي بود كه ظرف‌ها را مي‌شست يا كارهاي خانه را انجام مي‌داد تا من به درس‌هايم برسم؛ باوركنيد كه موفقيت امروزم را مديون همراهي‌اش هستم.»

مشكلات ريز و درشت كنكور

شهربانو اميرسادات وقتي پيش‌دانشگاهي را تمام كرد به فكر ادامه تحصيل در دانشگاه افتاد، اينجا بود كه او هم مثل دخترهايش رسيد پشت سد كنكور؛ «چون خودم هميشه مشوق بچه‌ها بودم، از دنياي درس و دانشگاه دور نبودم، هميشه مطالعه داشتم و وقتي كارهاي خانه تمام مي‌شد كتاب دستم مي‌گرفتم و شروع مي‌كردم به مطالعه اما سال91براي نخستين بار تصميم گرفتم در كنكور شركت كنم. ثبت‌نام كردم و چندتا از كتاب‌ها را تهيه كردم و خواندم. رتبه‌ام هم 136خانواده شهدا شد. با توجه به وقتي كه گذاشته بودم راضي‌كننده بود اما ترجيح دادم كه يك‌بار ديگر شانسم را امتحان كنم چون مي‌دانستم با اين رتبه در رشته‌اي كه دوست دارم قبول نمي‌شوم. به‌خاطر همين انتخاب رشته نكردم و يك‌بار ديگر در كنكور 93شركت كردم.» با اينكه شهربانو فكر مي‌كرد اين بار وقت بيشتري براي درس خواندن دارد اما باز هم با مشكلات و گرفتاري‌هاي پيش‌بيني شده و پيش‌بيني نشده‌اي روبه‌رو شد؛ گرفتاري‌هايي كه فرصت يك دل سير درس خواندن را به او نداد؛«چون دخترم شاغل بود، مدتي مسئوليت نگهداري از نوه‌ام را برعهده داشتم، به‌خاطر همين به شهرستان جم كه محل اقامت آنها بود رفته بودم و هفته‌اي يك‌بار به خانه خودمان برمي‌گشتم. اتفاقا همين چند روز پيش يعني نخستين روز مهرماه هم من همراه نوه‌ام تا مدرسه رفتم چون مادرش نمي‌توانست كنارش باشد.»

اما از چه زماني عزم اين مادربزرگ دوست داشتني و مهربان براي درس خواندن جدي شد؟ «عيد 93 از راه رسيد، ديدم چند ماهي بيشتر به كنكور نمانده؛ چون منابع را به‌صورت كامل در اختيار نداشتم نخستين كاري كه كردم اين بود كه رفتم شيراز و كتاب‌هايي را كه نداشتم تهيه كردم. بعد شروع كردم به خواندن كتاب‌ها. البته باز هم نمي‌توانستم خيلي مرتب درس بخوانم. بالاخره من مادر يك خانواده تقريبا پرجمعيت بودم و به‌عنوان مادر مسئوليت‌هايي برعهده داشتم. خيلي وقت‌ها بچه‌ها بعد از چند‌ماه دوري به خانه برمي‌گشتند. مي‌آمدند تا استراحت كنند، روحيه بگيرند و بعد دوباره سراغ درس و دانشگاهشان بروند. من وظيفه داشتم كه شرايط خوبي را برايشان فراهم كنم؛ بعضي وقت‌ها هم مشكلات پيش‌بيني نشده ديگري پيش مي‌آمد مثلا مهماني دعوت مي‌شديم و من نمي‌توانستم بهانه بياورم كه چون كنكوري هستم در مهماني شما شركت نمي‌كنم عذرم را بپذيريد! چون از نظر خيلي‌ها درس خواندن من در اين سن و سال كار معقولي نبود!»

شب كنكور

با تمام اين تفاسير شهربانو از نيمه فروردين‌ماه 93 تا نيمه خرداد‌ماه با برنامه‌ريزي و جديت بيشتري درس خواند تا اينكه صبح هفتم تيرماه از راه رسيد و او با توكل به خدا به قصد شركت در آزمون كنكور از خانه بيرون رفت؛ «مثل بقيه كنكوري‌ها استرس زيادي نداشتم؛ شايد چون ديگر در سن و سال آنها نبودم، 7 بار سر كنكور دخترهايم استرس شب كنكور و امتحان را چشيده و حالا ديگر آبديده شده بودم. همسرم هم خيلي آرام بود و اين آرامش‌اش به من اطمينان و اعتماد به نفس بيشتري مي‌داد.» اين بار وقتي شهربانو از جلسه كنكور بيرون آمد، خودش هم ته دلش روشن بود كه نتيجه بهتري مي‌گيرد تا اينكه نتايج اعلام شد و رؤياي دور شهربانو رنگ واقعيت به‌خودش گرفت؛ «بعد از اعلام نتيجه‌ها وقتي فهميدم كه رتبه21 خانواده شهدا را به‌دست آورده‌ام، بچه‌ها خوشحالي زيادي كردن ، مدام در خانه درباره رشته‌اي كه بايد انتخاب كنم بحث بود، هرشب مي‌نشستيم و با شور و هيجان زياد درباره اينكه در چه رشته‌اي درس بخوانم حرف مي‌زديم؛ من خودم روانشناسي و فلسفه را خيلي دوست داشتم اما قسمت نشد خودم انتخاب رشته بكنم چون دختر دوم‌ام باردار بود و در ماه‌هاي آخر با مشكل كليه روبه‌رو شده بود و احتياج به مراقبت داشت، به‌خاطر همين به شهرستان محل اقامت او رفتم و براي مدتي در منزلش از او مراقبت كردم و انتخاب رشته را سپردم به همسر و دختران ديگرم كه در خانه بودند.» نتيجه اين شد كه شهربانو اميرسادات در رشته مطالعات خانواده دانشگاه الزهراي تهران پذيرفته شود؛ «جواب كنكور كه آمد خيلي خوشحال شدم، چون دوتا از دخترهايم ساكن تهران هستند، گفتم به آنها نزديك مي‌شوم اما وقتي براي ثبت‌نام مراجعه كردم تازه فهميدم كه دانشگاه الزهرا خوابگاه متاهلي ندارد. من هم نمي‌توانم در خوابگاه مجردي زندگي كنم چون نمي‌خواهم درس خواندن، خانواده‌ام را از من بگيرد. بالاخره بچه‌ها احتياج دارند كه هرچند وقت يك‌بار به من سر بزنند و كنارم باشند. به‌خاطر همين تصميم گرفته‌ام از اين رشته انصراف بدهم و در انتخاب بعدي‌ام كه رشته روانشناسي دانشگاه كازرون است درس بخوانم. به هرحال كازرون فاصله زيادي از شهر ما يعني فراشبند ندارد و خانواده‌ام مي‌توانند كنارم باشند.»

روزهاي آينده براي شهربانو اميرسادات، همسر و دخترهايش قطعا سرشار از موفقيت است چراكه اعضاي اين خانواده 9نفره ياد گرفته‌اند كه هميشه و همه‌جا هواي همديگر را داشته باشند؛ مانع پيشرفت هم نشوند و شانه به شانه هم به سوي موفقيت قدم بردارند؛ خانواده‌اي اهل شهرستان فراشبند استان فارس كه جمله معروف «خواستن توانستن است» را معني كرده‌اند.

 

کد خبر 273621

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha