من از نوجوانی به کتاب های صادق هدایت بسیار علاقه داشتم و آنها را می خواندم. او در داستان های کوتاهی که می نوشت از فرهنگ مردم که هم شامل تعبیرات و اصطلاحات و کنایات و هم آداب و رسوم می شد، خیلی استفاده می کرد و همین موضوع هم بود که برای من گیرایی داشت. او «اوسانه» راکه همان افسانه است ، در سال ۱۳۱۰ نوشت. این کتاب مجموعه‌ای از ترانه های عامیانه بود. «نیرنگستان» هم که تمام الگوهای رفتاری مردم و باورها و اعتقادات شان را در بر می گرفت اثر دیگری بود که به آن هم علاقه زیادی داشتم.

 این‌گونه کتاب ها، فضایی را برایم در فرهنگ باز کرد که سبب شد در دبیرستان، از رشته طبیعی به رشته ادبی در دبیرستان خزائلی در خیابان شاه آباد تغییر مسير دهم. شوق تاریخ و فرهنگ ایران مرا وا داشت که از همان موقع علاقه مند شوم و مطالب و یادداشت هایی را درباره فرهنگ مردم جمع آوری کنم. پس از دیپلم، هنوز دانشگاه نرفته بودم که در اداره کل هنرهای زیبا به عنوان هنرجو مشغول به كار شدم. همان موقع بود که پس از استخدام من، اداره فرهنگ عامه توسط بهاءالدین بامشاد تشکیل شد. او با من صحبت کرد و وقتی فهمید من علاقه دارم، به آن اداره رفتم و در کاخ ابیض مشغول به كار شدم. تا آن زمان در ايران کار خاصی در زمینه فرهنگ عامه و فولکلور نشده بود و کار در آن زمان، به عنوان نقطه شروع بسیار دشوار بود.

در سال 1340 بود که به مجله کتاب هفته دعوت شدم و بخشی را که تحت عنوان کتاب کوچه راه افتاده‌بود، ادامه دادم. مواد فرهنگ عامه را در همان کتاب کوچه گردآوری کردم و جالب آن که مردم هم به ما در جمع آوری این مطالب که از قصه و ترانه ها و آداب و رسوم و ضرب المثل بود و هفتگی منتشر می شد، یاری می رساندند.

چگونه سر از رشته انسان‌شناسي در آوردم؟

سال 1338 وارد دانشگاه تهران و رشته زبان و ادبیات فارسی شدم.اين مساله کمک بسیاری به کارهای تحقیقی ام کرد. ادبای بزرگی چون جلال الدین همایی، ذبیح الله صفا، بدیع الزمان فروزانفر و حتی شاگردان آنها از جمله پرویز ناتل خانلری و دکتر محمد معین استادان ما بودند و نيز دوستاني چون ابوالقاسم سری، علی دکتر اشرف صادقی و بهرام بیضایی از هم دوره ای های من بودند.اما پس از لیسانس و وقفه ای چند ساله، در سال 1349 از پایان نامه فوق لیسانس خودم که درباره ابیانه و گویش آن بود ،دفاع کردم . استاد راهنمای من، شادروان دکتر احمد تفضلی بود. در همان برهه احساس کردم باید برای تکمیل تحقیقات به خارج از کشور بروم؛ زیرا پژوهش هایی که می شد، مورد توجه دکتر صادق کیا معاون وقت وزیر فرهنگ و هنر بود. با کمک فیلیپ سالزمن که در بلوچستان کار پژوهشی می کرد، پذیرش دانشگاه شیکاگو را گرفتم اما وقتی پیش از عزیمت، سفری به پاریس برای دیدار هوشنگ پور کریم و بعد لندن داشتم، خانم لمبتون که درباره ایران پژوهش می کرد، توصیه کرد که به آکسفورد بروم .او مقدمات کار را هم فراهم کرد و سرانجام وارد رشته انسان شناسی اجتماعی در آن دانشگاه شدم. در آنجا با مکاتب و حوزه های علمی انسان شناسی آشنا شدم و با نگرش ها و روش های علمی در تحقیقات، به زمینه های منطق علمیِ روز رسیدم.

مردم شناسِ مستند ساز

موضوع پایان نامه ام درباره دهکده «بایوه» از توابع مریوان و هم مرز با عراق بود .قرار بود با موضوع «دین و دگرگونی های اجتماعی در دهکده دراویش کردستان ایران» باشد. من برای نگارش پایان نامه ام، مرتب به آنجا می رفتم.دوست من«آندره سینگر» در آکسفورد در حال نگارش رساله دکتری خود بود .«اوانس پریچارد» استاد راهنمای او بود. او همزمان که دانشجو بود در واحد فیلم های مستند اتنوگرافیک در گرانادا در لندن هم کار می کرد و فیلم های مستندی را به کارگردانی برایان موزر با محوریت جهانی که در حال از بین رفتن است، می ساختند. در همین حین آنان علاقه مند شدند که از دراویش قادری فیلمی بسازند که پس از کش و قوس‌هاي فراوان، همین فیلمِ 56 دقیقه ایِ دراویش کردستان ساخته شد. در همان سال 1973/1352 اين فيلم شش بار از آی تی وی نمایش داده شد و در همان سال، در کنگره تحقیقات ایرانی که زیر نظر شادروان ایرج افشار بود، در تبریز در تالار رشید الدین فضل الله، برای نخستین بار به نمایش درآمد. تا آن زمان در ايران،به جز مرحوم «نادر افشار نادری» که مستندی درباره «بلوط» در ایل بهمئی در کهكيلویه ساخت، هیچ مردم شناسی در ساخت فیلم مردم نگارانه مشارکت نکرده بود. درگذشته فیلمساز، مستند را خود می ساخت. در اینجا يك انسان شناس و يك فیلمساز همکاری مشترك را شروع کرده‌بودند و نخستین باري بود كه چنين تجربه اي حادث مي شد. البته ژان روشِ فرانسوی که هم انسان شناس بود و هم فیلمساز در آفریقا مستندهایی ساخته بود. علاقه من به هنر و مستندسازی سبب شد تا در سال 1355، فیلمی برای مرکز مردم شناسی ایران با عنوان «قالیشویان» در مشهد اردهال بسازم. کسی که می خواهد مستند مردم نگارانه بسازد باید با موضوع خوب آشنا شود و مطالعه کند و بداند چه چیزی را می خواهد به تصویر کشد.

شب ها بنان و شهیدی گوش می دهم

وقتی نوجوان بودم در نزدیکی خانه امان در خیابان مختاری، سینمایی داشتیم که بیشتر فیلم های هندی و عربی نمایش می داد. البته بعدها فیلم های فیلمسازان بزرگ را که به ایران می آمد، می رفتم با اشتياق به تماشا مي نشستم. حالا هم در خانه، فیلمی را که مورد علاقه ام باشد می بینم اما نه مانند گذشته.این علاقه البته به تئاتر کمتر بود ؛اما امروز گاهی به دعوت دوستان، می روم و تئاتر هم می بینم . آخرین اجراهایی که دیدم یکی از محمد رحمانیان و دیگری از قطب الدین صادقی بود. من موسیقی سنتی ایران را خیلی دوست دارم و شب با شنیدن آن به خواب می روم . در اين ميان خوانندگانی را که دستگاه های ایرانی را می خوانند بسیار دوست دارم. همه برنامه های گل های آن زمان را دارم که هر کدام سبک خاصی دارند. بنان و شهیدی و ناظری و شجریان و گلپا تصنيف‌هاي بسیار زیبایی دارند که برایم لذت بخش است و شب ها با آنها به خواب مي روم.

برتولت برشت و تعزیه ایرانی

یکی از رشته های خاص، انسان شناسی تصویری است؛ چون زبانِ بیانِ تصویر آنجا شروع می شود که با قلم نمی توان بیان کرد. نمایش، جلوه هایی از زندگی است. تئاتر وقتی وارد ايران شد عنصر تازه ای براي ما بود؛ ولی ما پيش از آن در ایران نمایش های مذهبی و قومی داشتیم و داریم که یکی از مهم ترین آن‌ها «تعزیه» خوانی است . وقتی «برتولت برشت» نمایش نامه نویس شهیر آلمانی، تعزیه ایرانی را دید گفت من چیزی را که دنبالش بودم و نمی یافتم، در تعزیه یافتم. انسان شناس با تمام عرصه های فعالیت های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مردم سر و کار دارد چون آن‌ها دستاوردهای انسان است و با آنها زندگی می کند. موسیقی هم که از ابتدای پیدایش انسان بوده و در زیست او نقش داشته‌است. موسیقی شناسی مردمی،محلي و یا سنتی و دگرگونی هایی که در آن پیدا شده ،يكي از دلمشغولي هاي اصلي مردم شناسان است.

سفر؛ پیوند دهنده فرهنگ ها

من در جوانی برای تحقیقات میدانی ناگزیر بودم که تنها و یا با گروه به سفر بروم. از این جهت بسیاری از روستاها و عشایر ایران را دیده ام و روی آنها کار کرده ام. حدود 15 تا 20 گویش محلی را مورد بررسی قرار دادم؛ زیرا زبان ، بیان کننده فرهنگ است و مردم شناسیِ زبان، برای آشنایی بیشتر با ذهنیت فرهنگی مردم است و اين كه فرهنگ ، چه نقشی در پدید آوردن واژگان دارد و واژگان چه نقشی در ذهنیت فرهنگی مردم ايفا مي كند. من در آن سال ها، به دیدار ایلات کهكيلویه در فارس رفتم و همچنين از نزديك با زندگی کردها از شمالی ترین نقطه در آذربایجان تا کردستان و کرمانشاه، خراسان به ویژه آسیاهای بادیِ نشتیفان، کاشان و ابیانه و اصفهان آشنا شدم. وقتی به جایی ناشناخته سفر می کنید در بدو ورودتان نگاهی به بافت آنجا بياندازيد. بافت شهری هر منطقه در پیوند با اقلیم و فرهنگ آن منطقه است و شکل معماری خاصی دارد . همه این‌ها در شكل گيري هويت آن منطقه تاثیرگذار است.

داستان قهوه خانه ها؛ از «خسروآقا» تا «آذری»

سال 1345 در اصفهان کار می کردیم و در آن سال شادروان باقر آیت الله زاده شیرازی ماموریت داشت تمام خانه هایی را که بافت و معماری قدیمی داشتند بخرد و مرمت کند و برای دانشگاه ها آماده کند. یک روز که به یک مصالح فروشی در خیابان استانداری رفته بود، در آنجا به سنگابي قدیمی برمی خورد و وقتی از فروشنده پرس و جو می کند، می شنود که اینجا زمانی «حمام خسروآقا» بوده است؛ اين همان حمامي بود كه «اوژن فلاندن» طرحی از سربینه آن را در سفرنامه اش کشیده بود. او سریعا گزارشی به وزیر فرهنگ و هنر می فرستد که اینجا حمام قدیمی متعلق به قرن 12 وجود دارد. دستور و اعتبار می رسد و حمام خريداري شده و پس از حفاری، تمام پي و صفه ها و پایه ستون ها و سربینه را مطابق آن طرح، بازسازی می کنند. در همان برهه زمانی قرار بود جشن فرهنگ مردم را برگزار کنیم. من به عنوان مدیر علمی جشن، بر آن شدم تا آنجا را تبدیل به قهوه خانه کنیم. سرانجام این حمام را به این انگيزه در 20 مهر 1356 افتتاح کردیم. داستان دومین قهوه خانه سنتی هم در تهران بود. در زمان شهرداری آقای کرباسچی، روزی معاون فرهنگی و اجتماعی شهرداری تهران تماس گرفت و گفت : چون تهران معماری بی هویتی دارد ،آيا مي‌توان در تهران قهوه خانه ای داشته باشیم که یادگار گذشته باشد؟ سپس از من خواست براي اين منظور برنامه ریزی کنم. من قهوه خانه آذری در میدان راه آهن را انتخاب کردم كه سابقه اش به سال 1327 بر می گردد. در آن زمان،آذري، قهوه خانه رنگ و رو رفته ای بود اما هم فضای باز و هم فضای سرپوشیده مناسبي داشت و البته در جایی هم بود که ارتباط تهران با شهرهای دیگر برقرار می شد و در واقع کانون ارتباط بود. مدیر آن پیرمردی به نام مرحوم عبدالحمید آذریِ پوراصفهانی بود. ابتدا او و پسرانش مخالفت کردند اما بعد كه به آنها گفتم بدون آن که ریالی بپردازید ما آن را مرمت می کنیم و تحویل تان می دهیم، آنها موافقت خود را اعلام كردند و كار آغاز شد. به مدت 3 ماه مشغول کار شدیم و دفتر پژوهش های فرهنگی، بخش علمی و شهرداری تهران بخش عمرانی و مالی پروژه را بر عهده گرفتند. از در ورودی تا فضاهای سرپوشیده و سرباز را با آجر درست کردند تا به شکل نمادین باشد. صفه ای برای نقالی و سخنوری و توقي برای نشستن زیر آن (پاتوق) ساخته شد و در شب میلاد امیرالمونین علی (ع) در 5 دی 1372 افتتاح شد. برای آن شب گروه سخنوری را که دیگر رسم آن، از بین رفته بود رتشکیل دادیم و يك قهوه چی به نام حسن یحیی که بیسواد بود اما بسیار شعر می دانست و نقالی را هم که مرشد ولی الله ترابی بود دعوت کردم. من با آذری ها شرط کردم که ما در اینجا فکر و هزینه می کنیم مشروط بر آن که هفته ای یک روز یا دو روز به هنر نقالی و خیمه شب بازی اختصاص پیدا کند و در ماه های سوگواری هم در آن مجلس تعزیه خوانی باشد. روی لباس هاي از چای بریز تا جارچی و... هم در دوره قاجار تحقیق کردم تا مورد استفاده قرار گیرد. این قهوه خانه در سال 1385 به ثبت میراث ملی رسید و بعد در عرصه جهانی دو جایزه 2002 و 2010 را از نمایشگاه صنعت گردشگری فیتور اسپانیا به جهت محتوای فرهنگی و حفظ سنت ها گرفت. این نشانه ناسپاسی است که حق افراد ضایع شود. در واقع قضیه بعد از تحقیقات اولیه به شکل کالایی درآمد و از هدف اولیه دور شد. بعد از کار ما، خیلی ها شروع به ساخت قهوه خانه کردند تا فرهنگ قومی و ملی حفظ شود اما در هیچ کدام کمتر نشانی از سنت ها را نمي‌توان جستجو كرد.

وقتي كافه‌ جاي قهوه‌خانه را گرفت

در گذشته «قهوه خانه» به صورت یک مکان عمومی می توانست مردان را که تا آن زمان در شهرها، جایی برای جمع شدن نداشتند گرد هم آورد. از اينجا به مرور قهوه خانه نشینی باب شد و فرهنگ خاص آن شکل گرفت.اهالی صنوف مختلف و یا ورزشکاران زورخانه پس از پایان کار به آنجا می آمدند. در آن دوره ارتباط تنگاتنگی میان این نهاد اجتماعی و نهاد ورزشی زورخانه و تکیه و حمام بود؛ زیرا ورزشکاران، پیش از زورخانه در حمام، تغسیل و تطهیر می کردند .از سويي؛الگوی قهوه خانه به لحاظ معماری از سربینه حمام گرفته شده است. در قهوه خانه، هنرمندان اسکندر خوان یا شاهنامه خوان و نقال و کسانی که نمایش های روحوضی اجرا می کردند، برای نشان دادن هنرشان جایی پیدا کرده بودند . هنرمندان نقاش هم که از زبان نقال با داستان های شاهنامه و پهلوانی ها آشنا می شدند ، كم‌كم شروع به تصویر درآوردن آنها کردند و از همين جا مکتب نقاشی قهوه خانه ای پدید آمد و البته در كنار آن، نقالی هم بالنده شد. در واقع دو مکتب مهم نقلی و تصویری در قهوه خانه رشد کرد که نقاشی مکتب قهوه خانه ای و نقالی و شاهنامه خوانی بودند. البته در جامعه ما با فرهنگ خاصي که داشت این اماکن مختص مردان بود و زنان اجازه نداشتند به آنجا بيايند اما تمام اعضا و افراد صنوف مختلف در آنجا جمع می شدند و حتی مشکلات شان را هم در همانجا حل و فصل می کردند. کارگران کاریابی می کردند و کارفرمایان کارگران شان را انتخاب. بعدها «کافه» از نخستین دهه های قرن چهاردهم هجری یعنی بین دهه 1310 تا 1320 خورشیدی، با تقلید از کافه های اروپایی به ویژه فرانسوی فرانسوی رسم شد. کافه نشینی جای همه گروه ها و اقشار نبود اما مختص به هنرمندان و نویسندگان و شعرا و ادبا و روشنفکران بود و حالا دیگر زنان هم می توانستند به آنجا بیایند. کافه نشینی پدیده شهری مدرنی بود اما در آن صنوف دیگر جایی نداشتند. در صورتی که در قهوه خانه، طور دیگری بود. به همين خاطر ،کسانی که با قهوه خانه انس و الفت داشتند با کافه نشینی ارتباط برقرار نکردند و هنوز هم کافه نتوانسته همه گروه ها را جذب خود کند و مانند قهوه خانه به عنوان یک نهاد اجتماعی شناخته شود.

در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگ دیگران نگریستن

باید بکوشیم تمام اجزای فرهنگی مان را حفظ کنیم و در آن رشد و پرورش پیدا کنیم و بالنده بشویم. اما چون در قرن 21 زندگی می کنیم باید به فرهنگ ها و ملل و جوامع دیگر هم نگاه کنیم و آن چیزهایی را که جوامع مترقیِ امروزی که در فرهنگ شان دارند و برای مانمفید است دریافت کنیم. احیای فرهنگ سنتی خوب است؛ ولی آن عناصری باید احیا شوند که برای امروز مفید است. برای آن که هویت ملی داشته باشیم باید فرهنگ خودمان را بشناسیم. آن هم در سرزمینی که چند‌فرهنگه و داراي اقوام گوناگون است. ما بايد تنوع اقوام را که فرهنگ ملی ما را ساخته اند بشناسیم. در واقع باید زاده فرهنگ خودمان باشیم اما با دیگران هم غریبه نباشیم.

سرشته با فرهنگ مردم

مردم شناسي برای من جذابیت دارد چون با فرهنگ آغشته است. مردم، سرزمین و فرهنگ آنها اهمیت بالایی دارد. چون انسان پرورش یافته فرهنگ است. تمام زیبایی های انسان ساز ناشی از روح والای انسان است و این(زيبايي‌ها) آدمی را جذب می کند. وقتی به دیدار مسجد زیبای شاه اصفهان می روید مسحور معماری آن می شوید و وقتی به کشورهای دیگر سفر می کنید مشاهده می کنید که چقدر اين موضوع تفاوت دارد. این هنر معماری ایرانی اسلامی است که به تمام حوزه های فرهنگی ایران سرایت کرده و همه جا اثری از فرهنگ و هنر ایران را مي توان مشاهده كرد.

آیا این دموکراسی است؟!

این روزها افسرده هستم؛ چراکه می بینم نفرت، جامعه انسانی را فرا گرفته و انسان ها به جای گرایش به راه و خلق انسانیت که عصاره و جوهر فرهیختگی است، به سبوعیت و درندگی رفته اند. انسان، حیوان فرهنگ سازی است که اگر اين گونه نباشد از حیوان درنده تر می شود: انسان هایی که با مدرن ترین سلاح ها همنوع خود را می کشند. چرا مرگ 3 کودک را بهانه کردند و دست به نسل کشی فلسطینیان زده اند؟ در افغانستان، طالبان و در عراق هم که داعش به بهانه اسلام خواهی، عَلَم انسان کشي برداشته اند. این برای من نفرت انگیز است که باید به جای فرهنگ همزیستی، فرهنگ همکُشی رواج یابد و دیگر فضلیت و کرامتی وجود نداشته باشد. از سویی می بینید در فلسطین گروهی از اقوام و ادیان مختلف جان شان را گذاشته اند تا به مردم آنجاکمک‌هاي درماني و پزشکی برسانند .در مقابل اين عده، بعضی‌ها هم با سلاح های مدرن انسان های بیگناه را مي‌كشند. مگر آدمی چقدر زندگی می کند که اینگونه زیاده طلبی می کند و دروغ و ریا و کشتار می کند و بعد هم نام آن را هم دموکراسی می گذارد؟!آیا این دموکراسی است؟

کد خبر 270511

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha