مازیار معاونی: شنیدن واژه سینمایی بَدمن که ترجمه فارسی‌اش می‌شود کاراکتر نقش منفی یک اثر نمایشی، ناخودآگاه خواننده را به یاد طیف گسترده‌ای از بازیگرانی می‌اندازد که کارنامه حرفه‌ای‌شان بیشتر با چنین نقش‌هایی پیوند خورده و خارج از این چارچوب، کمتر شناخته و به‌جا آورده می‌شوند؛ چهره‌هایی که اصطلاحا ضد‌قهرمان هم نامیده می‌شوند و بیشتر از آنکه خود صاحب هویت و شناسنامه ذهنی منحصر به فردی برای مخاطبین باشند خاطره یک قهرمان محبوب و عامه‌پسند را برای مخاطبین سینما و تلویزیون تداعی می‌کنند.

سریال یک تیکه زمین

از آثار سینمایی و تلویزیونی آن‌طرف آبی و ضــدقهرمانانــش که بگذریم در تاریخ 80ساله سینما و 50ساله تلویزیون خودمان هم می‌توان ضد‌قهرمانان زیادی را به‌خاطر آورد؛ از چهره‌های سینمایی ‌ تا نمونه‌های تلویزیونی که بیشتر مورد تمرکز این یادداشت هستند؛ نمونه‌هایی نظیر بیوک میرزایی و فریبرز سمندرپور که نخستین بد‌من‌های تلویزیون پس از انقلاب، یعنی بدمن‌های شاخص دهه 60 محسوب می‌شوند و در غالب سریال‌های مطرح آن مقطع زمانی ایفاگر چنین نقش‌هایی بودند که از آن میان می‌توان به سریال‌های سایه همسایه و آپارتمان (بیوک میرزایی) و 53 نفر و نیمه‌پنهان‌ماه (فریبرز سمندپور) اشاره کرد. به‌همین ترتیب بازیگرانی مانند اکبر سنگی و حسین سحرخیز، آدم بد‌های دهه بعد بودند که می‌توان نقش‌آفرینی منفی آنها را در انبوهی از مجموعه‌ها (نبردی دیگر، شرکت، نرگس، روزی و عقابی و...) به‌خاطر آورد و رسید به دهه‌های80 و 90 که بدمن‌های جوان‌تری همچون رامین راستاد و کامران تفتی به بینندگان تلویزیونی معرفی شدند.

اما بدمن کیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟ آیا همین که پرسوناژی در نقطه مقابل کاراکتر مثبت قصه قرار بگیرد و اعمال شرورانه انجام بدهد برای برخوردارشدن از چنین عنوانی کافی است؟ آیا داشتن هیکل درشت، چشمان شرور، چهره خشن یا صدای زمخت جزو خصوصیات اجتناب‌ناپذیر چنین عنوانی است یا اینکه آدم بد قصه می‌تواند بدون چنین فاکتورهایی به‌عنوان یک ضد‌قهرمان شناختــه شــود؟ آیا سرنوشت آدم بد قصه لزوما محتوم به دوگزینه شکست و نیستی یا پشیمانی و بازگشت به دامان خانواده و اجتماع و سربه‌راه‌شدن است؟ راستش در تعاریف کلاسیک درام و سینما نه‌چنین چارچوب‌های تنگی برای بدمن‌های قصه درنظر گرفته شده و نه اینکه در آثار شاخص و مرجع داستانی و سینمایی، بدمن‌ها لزوما آدم‌هایی تا این اندازه دست و پا بسته و از پیش تعریف شده تصویر شده‌اند. ولی داستان تلویزیون وطنی و آدم بدهایش داستان دیگری است؛ واقعیت این است که تا همین چند سال پیش صرف برخورداری از همین خصوصیاتی که ذکر شد و احتمالا یکی دوتا نکته منفی دیگر برای بدمن بودن یک کاراکتر کافی بود و تقریبا برای همه شرطی شده بود که مثلا آمدن نام بیوک میرزایی در تیتراژ یک سریال یعنی اینکه باید منتظر یک نقش منفی بدخلقِ بزن‌بهادر دیگر از او باشیم و قرار نیست اتفاق تازه‌ای در کارنامه بازیگری این بازیگر بیفتد؛ چنان‌که علاوه بر دومجموعه‌ای که به‌عنوان نمونه کارهای قدیمی‌تر او ذکر شد، او در سریال‌های بی‌شمار دیگری مثل باغ گیلاس، صبحگاه خونین، پاپیچ و... که در حوزه آثار داستانی روتین سیما بودند تا مجموعه‌های فاخری مانند پهلوانان نمی‌میرند (سردسته راهزنان) و مدار صفر درجه (جاهل ِ خلافکار در خدمت حکومت) کماکان در همان مسیری حرکت کرد که انتظارش می‌رفت و یا فریبرز سمندر‌پور تقریبا هرجا که بود بدطینتی، خیانت و بی‌رحمی قبل از او در آنجا ظاهر می‌شد، به شکلی که تقریبا (نه صد درصد) می‌شد سیر اتفاقات و درام یک مجموعه را از ترکیب بازیگرانش حدس زد. آدم‌هایی بسیار شبیه به هم که فقط در اسم و ظاهر با هم متفاوت بودند به کرات در آثار قابل حدس آن دوران به چشم می‌خوردند. اما موج مجموعه‌های چند‌ساله اخیر تلویزیون که از اوایل دهه گذشته شروع شد و دیدگاه سیاه سیاه یا سفید سفید نگاه کردن به ماجراها و پرسوناژهای سریال‌ها را عقب زد دامان بخشی از آدم بدهای مجموعه‌ها را هم گرفت و بینندگان تلویزیونی کم‌کم با تعریف تازه‌ای از بدمن آشنا شدند؛ بدمنی که لزوما چهره زمخت، هیبت ناجور و قدرت بدنی زیادی نداشت، الزاما زندان نرفته بود، حتما نمی‌شد در پیشینه‌اش سابقه ضعیف‌کشی و ظلم و اجحاف را پیدا کرد و از همه مهم‌تر لزوما پایانی شبیه به پایان بدمن‌های قدیمی سیما نداشت. بد‌منی که بیشتر از آنکه تیپ باشد و اعمال و کردار قابل پیش‌بینی از او سر بزند به مرزهای شخصیت و داشتن تشخص و هویت منحصر به‌فرد نزدیک بود و دیگر نمی‌شد ‌صرف تماشای تیتراژ یک سریال نقش‌های احتمالی بازیگران آن و سیر ماجراهایش را حدس زد.

تب سرد (علیرضا افخمی) از نخستین نمونه‌های نسل جدید اینگونه مجموعه‌ها بود که در تابستان سال1383 روی آنتن رفت و بازیگران آن یعنی شهاب حسینی و حمید گودرزی که تا پیش از آن تنها نقش مثبت بازی کرده بودند در آن مجموعه به‌ناگاه به بدمن‌هایی ناخواسته و ناشی از شرایط بد اقتصادی/ اجتماعی بدل شدند که نه از روی دنائت و پستی که تنها به حکم همان شرایط دشوار معیشتی نقشه دزدی یک کودک معصوم را طراحی و اجرا کردند. سوژه‌ای با تغییراتی اندک بلافاصله در سریال« برای آخرین بار» (اکبر منصور‌فلاح-1384) و برای کمدین‌هایی نظیر امیر جعفری و یوسف تیموری که آنها هم ناخواسته به آدم‌ربایی روی آوردند تکرار شد و کم‌کم به سرمشقی نانوشته برای مجموعه‌سازان سیما تبدیل شد که البته تا به امروز هم ادامه پیدا کرده و بدمن‌های خاکستری تا حدود زیادی جای بدمن‌های کاملا سیاه سال‌های قبل را گرفته‌اند که از آن میان می‌توان به نمونه‌هایی نظیر امیر جعفری (در مجموعه‌های چهاردیواری، زیر هشت و...)، فرهاد اصلانی (مجموعه‌های راه بی‌پایان، گاوصندوق و...) اشاره کرد؛ بدمن‌هایی که شباهت کمی به اسلاف تلویزیونی‌شان دارند و نه‌تنها لزوما احساس بدی را به بیننده منتقل نمی‌کنند بلکه در مواردی مانند نقش فرهاد اصلانی در مجموعه گاوصندوق، دوست داشتنی هم هستند و حتی مخاطب ناخواسته از گیرافتادن و مغبون‌شدن‌شان دلگیر هم می‌شود؛ اگرچه همین پایان‌بندی تنگ و دوگزینه‌ای بازگشت به حوزه اخلاقیات یا مرگ و نیستی (که ظاهرا در حال حاضر جزو اصول غیرقابل تغییر تصویر بدمن‌های تلویزیونی است) هم به نوبه‌خود به ارائه یک تصویر درست و منطبق با واقعیت از بدمن‌ها لطمه زده و شاید بسط‌دادن این دایره محدود یکی از بهترین گزینه‌های پیش روی تصمیم‌گیران حوزه مجموعه‌سازی‌ سیما باشد.

کد خبر 196782

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز