مصطفی انصافی: در میان نحله‌های گوناگون فلسفی، اگزیستانسیالیسم یا آنچه در زبان فارسی به اصالت وجود و وجود گرایی ترجمه شده، بی‌هیچ‌گونه اغراقی هم از جهت طیف علاقه‌مندان و پژوهشگران و هم از نظر مفاهیم دردسترس و ملموس انسانی در رأس دیگر نحله‌های فلسفی معاصر قرار دارد.

گابریل مارسل

 بیان این نظرگاه، البته به معنای لزوم نقد آن نیست. با این حال، اگزیستانسیالیسم، شاید بیشتر از هر نحله فلسفی دیگر درون خود آرا و فیلسوفان متعددی را پرورانده است. متفکرانی چون مارسل، سارتر، کی‌یرکگور، هیدگر، بیزونگر، باس و. . . که بیش از آنکه شباهت‌هایشان جلب نظر کند، اختلاف نظرهای بنیادینی را مابین یکدیگر پوشش می‌دهند. مطلب حاضر سیری است کوتاه در اندیشه‌های یکی از متفکران این مکتب یعنی گابریل مارسل که از پی می‌خوانیم.

اگزیستانسیالیسم یا مکتب اصالت وجود به منزله حالتی روشنفکرانه تأثیری چشمگیر بر نظریه اخلاقی و اجتماعی داشته است. بیان احساسِ اضطراب و ترس، اغلب در عبارات اندوهبار و تلخ به درون فرهنگ اواخر قرن نوزدهم راه یافت و در دهه‌های متعاقب پایان جنگ جهانی دوم به اوج دلتنگ‌کننده خود رسید. اگزیستانسیالیسم، فریاد بحران وجودی نسل جنگ‌زدۀ اروپایی بود که در کلید واژه‌هایی چون اضطراب، ترس، دلهره و وحشت تجلی یافت.

اگزیستانسیالیست‌ها بر آن بودند که نمی‌توان ویژگی بی‌همتا و تمامیت انضمامی وجود را در هر مورد خاص درچارچوب جوهر‌ها یا صورت‌ها یا قوانین عام و کلی شناخت. به گفته گابریل مارسل، موضوع تفکر اگزیستانسیالیسم آن وحدتِ تجزیه ناشدنی است که میان وجود و فرد موجود برقرار است. از نقطه نظر اصالت وجود بین «بودن» و «وجود» تفاوت زیادی وجود دارد.

مفهوم وجود به وجه پویا و سازندگی انسانی اشاره دارد که در واقع همان مسئله اختیار و انتخاب است ولی هر انسانی دارای این بعد وجودی نیست، یعنی برخی افراد از بار مسئولیت و گزینش می‌گریزند. به گفته مارتین هیدگر، چه کسانی که با تودۀ مردم کشانیده می‌شوند و حق گزینش را از خود سلب می‌کنند، این دسته به قول اصالت وجودیان، دارای «وجود» واقعی نیستند. فقط کسانی وجود حقیقی دارند که اختیار گزینش داشته باشند.

شارحین در این مکتب فکری عمدتا 2جریان را پیگیری می‌کنند؛ یکی جریان اگزیستانسیالیست‌های پوچ گرا است که نحله افرادی چون آلبر کامو و ژان پل سارتر است و جریان دوم متعلق به اگزیستانسیالیست‌های خداباور چون سورن کی‌یرکگور و گابریل مارسل است. در این بین وضعیت مارتین هیدگر، وضعیتی معلق است و ایستار مسلمی را اختیار نمی‌کند و به‌گونه‌ای رندانه بیان می‌دارد که فراسوی انسان همه چیز است و هیچ‌چیز نیست، از این‌رو جریان فکری وی به اگزیستانسیالیسم خنثی مشهور شده است.

وجود گرایانِ خداباور از یک طرف به آن جریان دیگر متصل می‌شوند ولی از بعدی دیگر از آنها می‌گسلند. وجودگرایان خداباور به‌واسطه دغدغه در قبال بحران شخصی، اضطراب، ترس و احساس نیاز با اگزیستانسیالیست‌ها در پیوند هستند ولی با مبنا قرار دادن دوباره دین به‌عنوان تنها وسیله عملی فرار از پوچی‌ها، از هیچ انگاری دیگر وجودیان چون کامو وسارتر می‌گسلند. گابریل مارسل، از وجودگرایانی بود که بین آزادی و اختیار انسانی و وجود خداوند هیچ انفکاکی نمی‌دید و خواستار زدودن بدبینی‌های بی‌غایتی هستی و پوچ انگاری بود.

او در این بین هستی انسانی را متوجه باری‌تعالی می‌کرد تا از طریق اتصال به وی به کمال برسد. مارسل بیان می‌کرد که اگزیستانسیالیسم بر سر چند راهی قرار دارد؛ در آخرین تحلیل، اگزیستانسیالیسم باید یا خود را انکار کند، یا از خود فراتررود. اگزیستانسیالیسم زمانی خود را کاملا انکار می‌کند که به سطح ماده‌گرایی فرو غلتد و هنگامی از خود فراتر می‌رود یا می‌خواهد از خود فراتر رود که آغوشش را برای تجربه امر فوق بشری باز گذارد.

مارسل معنای هستی را در چیزی غیراز اشیای مادی این جهانی می‌پنداشت و شناخت هستی انسانی را نه از طریق ماده فیزیکی این دنیایی بلکه در رابطه با خداوند قابل تحقق می‌دانست و معتقد بود که انسان تنها در رابطه با خداوند می‌تواند خود را به‌طور کامل تحقق ببخشد. مارسل در تبیین کار فکری خود، نگره انتزاعی را منزلگاه اولیه خود می‌داند که با پخته‌شدن فکری به مرور زمان از آن جدا می‌شود. مارسل نقطه عزیمت دکارتی مبنی بر سوژه‌یکه و بی‌طرف را رد می‌کند.

از نظر وی این منظر، فهمی کامل از سوژه ارائه نمی‌کند. سوژه از نظر مارسل نه اثبات‌پذیر است و نه انکارپذیر بلکه وجودی است که همواره با دیگران و جهان اطرافش درگیر است. از نظر مارسل فلسفه باید بپذیرد که سوژه در یک موقعیت تاریخی - اجتماعی به‌سر می‌برد؛ پس این موقعیت‌ها قسمی از موقعیت وجودی وی هستند. به زعم وی فلسفه با «من هستم» دکارتی شروع نمی‌شود بلکه با «ماهستیم» آغاز می‌شود.

دغدغه اصلی تفکر مارسل آزادی نیست؛ آنگونه که در تفکر سارتر بود، بلکه دلمشغولی عمده مارسل فلسفه هستی است (مثل هیدگر). مارسل انگاره آزادی مطلق ِسارتر را به‌شدت مورد نقد قرار می‌دهد و آن را مفهومی مبهم می‌داند. از نظر مارسل بشر عصر جدید در موقعیت از دست‌دادگی (احساس هستی) به‌سر می‌برد. انسان مدرن از هستی خود غافل مانده و صرفا خود را به توده‌ای از کارکرد و وظایف تقلیل داده است؛ کارکردهایی مثل، کارکرد اجتماعی، مصرف کنندگی و تولید کنندگی، از این‌رو جهان انسان مدرن جهان کارکردی‌شده‌ای است که توسط قواعد انضباطی دم به دم غیرانسانی‌تر می‌شود.

مارسل بین دو مقوله «مسئله» و «راز» تفکیک قائل می‌شود. از نظر وی دنیای امور مسئله‌ای، دنیای ترس و امیال است. این ترس‌ها و امیال در نهایت منجر به، شکل‌گیری فنون می‌شود. در واقع مارسل معتقد است که هر فنی در نتیجه یک میل یا ترس است و تأکید بر این می‌شود که باید بپذیریم این فنون برای نجات بشر کافی نیستند، بلکه حتی برخی مواقع علیه خود ِ بشر هم عمل می‌کنند. به زعم مارسل در چنین جهانی، حس هستی فراموش می‌شود و دیگر چیزی به نام راز وجود ندارد؛ یعنی همان چیزی که قوه حریت آدمی را تحریک می‌کند و آن را به فکر وا می‌دارد.

از نظر وی، هستی انسانی موجودیتی تقلیل‌ناپذیر است. وی هستی را چیزی تعریف می‌کند که در برابر تحلیل جامعی که با داده‌های تجربی رابطه دارد و درصدد فروکاستن تدریجی آنها به عناصری است که به‌گونه‌ای فزاینده از یک ارزش ذاتی یا مهم تهی است، مقاومت می‌کند. موضوع تفکر مارسل روابط بین فرد و دیگران است. او هستی را در ارتباط و مشارکت با دیگری تصور می‌کند. هنگامی به هستی خود پی می‌بریم که با دیگر انسان‌ها از طریق عشق، امید و وفاداری در ارتباط باشیم.

وی معتقد است که انسان به‌واسطه آزادی‌ای که دارد در حال شدن دائمی است و خود را گسترش می‌دهد و همواره با موقعیت‌های گریزناپذیری مانند: مرگ، رنج، گناه و... درگیر است و به تنهایی باید با آنها روبه‌رو شود، در حالی که از بقیه جهان و مسائل مربوط به آن نیز جدا نبوده و با سایر موجودات عالم در تماس و ارتباط است.

آموزه‌های مارسل به نوعی بدیع و پیشروست چون از نیهیلیسم جاری در تفکر اگزیستانسیالیست با دستاویزقرار دادن مذهب، می‌گسلد. انسانی که مارسل در تلاش برای فهم و همدلی با آن است، مثل انسان هیدگری یا انسان سارتری قربانی یک فاجعه جهانی که به واسطه آن به دنیایی بیگانه و غریبه پرتاب شده باشد، نیست. برعکس، مارسل در بحث از شهادت و بخشش به‌مثابه یک تجربه وجودی، وجود انسانی را دارای توانایی گشودگی بر دیگران می‌داند و نه چیزی منفصل از دیگران.

مکتب اصالت وجود، واکنشی بود به بحران فرهنگی‌ای که غرب را درگیر خود کرده بود؛ یعنی بحران ظهور انسان توده‌ای که در جنبش‌هایی چون نازیسم و فاشیسم تجلی یافت. در مقابل، وجودگرایان با تزریق مفاهیمی چون آزادی در عمل، انتخاب و مسئولیت پذیری، سعی در جبران این نقیصه فرهنگ غربی داشتند. در این بین وجودگرایان مذهبی راهی دیگر گشودند تا انسان غربی بار دیگر اسیر نیست‌انگاری نشود بلکه با توجه و اتصال با ذات مطلق درصدد تکامل بخشیدن به‌خود برآید.

کد خبر 116471

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز