چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۴ - - ۳۷۰۷
طهرانشهر
Front Page

افتتاح اولين مدرسه در طهران
تو خود حديث مفصل بخوان
003210.jpg
لوحه مدرسه كه در تهران بالا رفت، اعيانزادگان به استقبال رشديه آمدند و چراغ فروزان دانش كه مدت 10 سال به محض روشن شدن، دستخوش توفان حملات معاندان تهي مغز مي گرديداين بار پرتوافكن نور علم در پايتخت گرديد
به ميمنت و مباركي، اولين مدرسه در تهران در سال 1315 قمري، در باغ كربلايي عباسعلي افتتاح و لوحه مدرسه رشديه بر سردر آن نصب شده و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. امين الدوله مقرر فرمود 40 نفر از ايتام را به خرج دولت به مدرسه رشديه سپردند و حمايت دولت از رشديه رسميت يافت. چون مدرسه سروصورتي گرفت، امين الدوله با هيات دولت به مدرسه آمده، پس از بازديد و امتحانات لازم، ناظم و معلمان را مورد تفقد و عنايت قرار داده، تعلق خاطر همايوني را به مدرسه اظهار و مساعدت هاي شاهانه را به مدير وعده داده، وسايل دلگرمي وي را فراهم فرمود.
مدرسه دارالفنون از روزي كه به همت شادروان نابغه عظيم الشان شرق، ميرزاتقي خان اميركبير به سال 1266 با برنامه دارالفنون وين تاسيس شده بود، مختص خواص و اعيانزادگان بود و تدريس دروس عادي و ابتدايي با مكتب خانه هاي سرگذر بود كه وضع آنها بيان شد.
لوحه مدرسه كه در تهران بالا رفت، اعيانزادگان از هر خانه و دودمان به استقبال رشديه آمدند و چراغ فروزان دانش كه مدت 10 سال به محض روشن شدن دستخوش توفان حملات معاندان تهي مغز مي گرديد، اين بار پرتوافكن نور علم در پايتخت گرديده، از هر سو مورد استقبال قرار گرفت و رشديه پس از 15 سال كشش و كوشش و صدمات بي حد و حساب بالاخره به آرزوي ديرينش رسيد و موسسه زيبايش مورد توجه خاص و عام گرديده، رشديه هم به مرحله كمال 40 سالگي رسيده بود.
عصرها در ساعت مرخصي شاگردان، درشكه ها و كالسكه هاي اعيان براي بردن بچه هايشان از مدرسه پايين تر از بازارچه كربلايي عباسعلي و خيابان فرمانفرما صف ممتدي را تشكيل مي داد.
چند نفري كه شور ترقي در سر داشتند، به رشديه نزديك شده، در شمار خدمتگزاران معارف درآمدند. رشديه هم به صد منت از ايشان استقبال و بعدها از چند نفر از خواص آن هواخواهان فرهنگ، انجمني به نام «انجمن امناي مدرسه رشديه» تشكيل داد و ضمنا دخل و خرج مدرسه را هم به اختيار ايشان گذاشت. چون انجمن تشكيل شد، رشديه اسامي آنان را به صفحه اي نوشته، خدمت امين الدوله رسيد و تشكيل انجمن را به اطلاع معظم له رسانيد و صورت اسامي را تقديم كرد. امين الدوله اسامي را مي بيند، لختي به فكر فرو رفته و متعجبانه نگاهي به رشديه مي كند و چون چند نفري حضورش بودند، چيزي نگفته، بالاي ورقه مي نويسد «تحت رياست جناب نيرالملك» و ورقه را به رشديه تسليم و مي فرمايد: «اميدوارم عاقبتش به خير باشد.» تعجب و بيان امين الدوله، رشديه را مبهوت مي سازد و با خود مي گويد: افوض امري الي الله – از صفات بارز رشديه حسن ظن فراوان او بود نسبت به هركس و در هرجا، هرگز به كسي سوء ظن نداشت و همه را به دوستي مي پذيرفت. چه بسا دشمنان دوست نمايي كه به پدرم نزديك مي شدند، ولي او هرگز گمان فضولشان نمي برد و طوق ارادتشان بر گردن خويش مي نهاد و چه دشمني ها كه از اين دوست نمايان ديده باز مجرب نمي گشت. هويت اعضاي انجمن بعدها معلوم شد. دو نفر از اين آقايان امنا از كارگردانان و جاسوسان علي اصغرخان اتابك اند و چون اين مدرسه را منسوب به امين الدوله مي دانستند به عنوان خبرگزاري و اسما خدمتگزاري داخل شده اند و تعجب امين الدوله از آن دو نفر بوده است كه چگونه خود را جا زده اند. ناگفته نماند كه پاي اعيان و اشراف به مدرسه باز بود و در تمام جلسات ذكر محسنات امين الدوله نقل مجلس بود و باز ناگفته نماند، امين الدوله و اتابك در سر صدارت رقيب يكديگر بودند و علت مخالفت رشديه با اتابك، اجنبي پرستي صريح او بود، چنانكه عاقبت سر در همين راه گذاشت. پاركش هم بالاخره سفارتخانه ارباب شد. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
سوانح عمر
ص 40-39

امروز از جهت باد بد گذشت
003219.jpg
روز پنج شنبه ششم ربيع الاول سال 1304 هجري قمري مقصود از توقف يافت آباد، گردش دهات اطراف است. فرموديم ناهار را امروز ببرند احمدآباد، ده صدراعظم مرحوم كه يك فرسنگ و نيم از يافت آباد تا آنجا راه است و كالسكه در كمال خوبي مي رود. صبح كه برخاستيم هوا صاف بود، اما باد سرد بدي كه همان باد شهريار معروف است، مي آمد. رخت پوشيده مليجك هم بازي مي كرد. از در بزرگ باغ سوار كالسكه شديم. كالسكه را دير آوردند. كج خلق شديم. خلاصه سوار شده رانديم. مليجك و امين اقدس هم مي روند فيروز بهرام ،تيول حاجي سرورخان، ميهمان او هستند. ناهار را آنجا مي خورند. عصر از آنجا مي روند به علي آباد، ده مختارخان.
در بين راه كه مي آمديم به احمدآباد، هي متصل باد شدت مي كرد و سرد مي شد، طوري كه آدم روي اسب بند نمي شد. رسيديم به احمدآباد. ده خوبي است. باغات دارد. گفتند قناتش هفت سنگ آب دارد. عملكردش هم 500 تومان نقد و 300 خروار جنس است كه به ارباب مي دهد. عمارت ندارد. سردر كوچكي دارد، اما خراب، طوري كه نمي توان آنجا نشست.
زير همان سر در چادر آفتابگرداني زدند. آتش روشن كردند و به ناهار مشغول شديم. درخت هاي توت كهن اينجا را تماما مختارخان داده است كنده اند و ريشه هاي درخت را هم مشغول كندن هستند. وعده مي دهند كه اينجا را درخت باران خواهند كرد. اينجا از طرف مستوفي الممالك سپرده به مختارخان است، اما خودش اينجا نيست. تحقيقات از كدخدا شد. كدخدا اينجا صداي غريبي داشت. حرف مي زد خفقان داشت.
گويا سابق ناخوشي كوفت داشته، حالا صدايش به اين جهت گرفته است. وقتي كه سوار شديم، صنيع الدوله را ديديم از اسماعيل آباد آمده و سواره توي صحرا ايستاده است. با اين باد شديد، حالت غريبي داشت. شال گردني، بالاپوش زيادي بسته و پوشيده بود. همه جا عقب سر كالسكه آمد، الي احمدآباد، اما خيلي بد مي آمد. سر ناهار هم روزنامه خواند.
حاجي حيدر هم براي اصلاح ريش آمده است. بد آمده توي اين سرما و باد مشغول تراشيدن ريش هستم. به پيشخدمت ها نفري يك اشرفي انعام دادم. ميرزاعبدالله، محمدحسين خان، حاجي آقا و... در ركاب بودند.
از همه عجيب تر اين بود كه امين السلطنه هم بعد از ناهار آمد احمدآباد. امين خلوت كار غريبي كرده است كه بايد نوشت: ديروز كه فقره محل پسر مشكوه الملك را براي خودش عرض كرد و به او مرحمت فرموديم، 3 ساعت به غروب مانده كه از پيش ما بيرون آمد، يك راست رفته بود شهر خانه ميرزاعبدالله مستوفي عمله خلوت از ترس لاشخورهاي محل، فرمان خودش را داده بود. ميرزاعبدالله، نوشته و حاشيه آن را تصديق كرده يك ساعت و نيم از شب گذشته آمده بود يافت آباد. صنيع الدوله بعد از ناهار يواش يواش زه زد. هرچه گفتيم بيا، بيا، يك دفعه مفقودالاثر شد. الي غروب باد سرد پدرسوخته آمد.
دو ساعت به غروب مانده از آفتابگردان آمديم بيرون سوار كالسكه شده رانديم. بين راه امين اقدس و مليجك، از فيروزبهرام مي آمدند. شاطرباشي را فرستادم جلو گرفت، نگاه داشت كه مليجك را ببينم. مليجك، سر راه پياده شده ايستاده بود. با حاجي الله، مردك و ... سوارش كردند. حرف زدم. بعد رفت توي كالسكه امين اقدس، ما هم با سرما و باد وارد يافت آباد شديم. امروز از جهت باد بد گذشت.
يادداشت هاي روزانه ناصرالدين شاه
ص 39-538

اميريه، منيريه و كالسكه شش اسبه ناصرالدوله
003213.jpg
خيابان اميريه كنوني كه هيچ شباهتي به اميريه در دوران گذشته ندارد، در روزگاران پيش يكي از بزرگترين و دل انگيزترين تفرجگاه هـــاي مردم دارالخلافه بود و چون غالب اعيان و اشراف تهران و مخصوصا امرا و امناي دولت در اين خيابان يا به كلامي ديگر در اين محل سكونت داشتند، داراي ارج و قرب فراوان بود. اولين كالسكه هاي مجلل و زيبا براي اعيان و اشراف ساكن اين خيابان ساخته و پرداخته شد و شاهزاده ناصرالدوله كه در همين خيابان منزل داشت، نخستين كسي بود كه درشكه اي به سبك اروپايي با شش اسب براي خود ساخته بود كه در خيابان اميريه در برابر چشمان كنجكاو و حيرت زده مردم عبور و مرور مي كرد.
درشكه چي وي مردي به نام حسن تاتار بود كه از ابتداي كار شاهزاده، سورچي اين مرد بود و تا آخر عمر هم همچنان هدايت اين درشكه را به عهده داشت. اما نام خيابان منيريه كه يكي از خيابان هاي منشعب از همين خيابان است از خواهر نايب السلطنه يعني دختر ناصرالدين شاه گرفته شده بود. سرتاسر منيريه و مهديه فعلي باغ بزرگي بود كه دانشكده افسري كنوني تنها ساختمان آن محسوب مي  شود و به خاطر همين خيابان ها و كوچه باغ هاي آن كه پر از درخت بود و هواي دلكشي كه داشت، تفرجگاه عمومي مردم طهران بود.
طهران عهد ناصري
ص 8-227

در و پنجره و تير سقف ها را كنده، بردند
003222.jpg
مدرسه و عمارت بهارستان كه هر دو از اعظم و ارفع ترين بناهاي ايران و حاصل اندوخته و نتيجه عمر حاجي ميرزا حسين خان سپهسالار قزويني مرحوم است، كرامتي در آن باب از باني آن به ظهور آمده، اجمالش اين است كه در ايام بناي آن عمارت، ظل السلطان به سپهسالار گفته بود: «تو كه اولاد و اعقاب نداري، بي ورثه و اولاد هستي، چه ضرور عمارتي به اين تكلف و عظمت ساخته باشي؟» در جواب گفته بود: «با چشم خود مي بينم اينجا پارلمان ايران خواهد شد.»
مع القصه، عمارت بهارستان بسيار عالي است و تمامي اتاق ها با فرشهاي گرانبها مفروش و با پرده هاي زرنگار مستور و مملو بود با چراغ هاي گوناگون از چلچراغ و جار و ديواركوب و لاله و ديوار مزين بود با تصاوير و تابلوهاي مرغوب و آيينه هاي بزرگ و كوچك و از هر قسم لوازمات و مبل پر بود. عمارتي با آن عظمت را چنان خراب و ويران كردند كه در آخر فقط اصلاح و مرمت كاري آن را متجاوز از 30 هزار تومان پول مصرف شد.
در و پنجره ها و تير سقف ها را كنده و بردند. چراغ ها و آلات بلور و چيني را بردند يا شكستند. به خاطر پارچه آهني كه براي چراغ و غيره بر ديوارها بود، دو، سه ذرع ديوار را شكافته، خراب كرده، آن ميخ و آهن را نيز بردند. بعضي سنگ هاي منبت كار را نيز بردند.
دو رساله درباره انقلاب مشروطيت
ص 107-106

عهد قديم
003216.jpg
سواره هيچ نمي تواند تير بيندازد
چهارشنبه، پنجم شهر رمضان 1329 عصر سوار شده، با محمود و وهاب به قيطريه و اطراف آن رفتيم. چند بلدرچين پراندند. امروز تيرها خوب نبود به واسطه بدچمي بلدرچين، ما 8 تير به بلدرچين انداخته، 4 قطعه زديم. يك تير هم به خرگوش انداخته، نزدم. چيز تماشايي ديده شد و آن اين است كه توله ها بلدرچيني پراندند، دور بود نتوانسته تير بيندازم.
ناگهان از آسمان ليلي سرازير شده و به آن كشيده، زده. بلدرچين در اسپرس بسيار تنكي افتاد كه زمين خوب پيدا بود. چند مرتبه ليل برخاسته و چنگ چنگ كرده (چنگ چنگ اصطلاح قوش بازي است). بالاخره من هم زور آورده تا رسيدم، ليل رفت. بلدرچين خواست بپرد، نتوانسته، توله او را دريافت كرد. در واقع شكار آسماني مفتي بود.
بعد خواستم به طرف رستم آباد بروم. از طرف سلطنت آباد سواري چند پيدا شده كه رو به ما مي آمدند. نزديك رسيدند، ديدم شاهزاده صارم الدوله و برادرش يمين السلطنه و محمدرفيع خان و غريب خان معروف و شارژدافر ايتاليا و يكي از اجزايش بودند كه با شاهزاده به شكار آمده، تازي زيادي همراه داشتند.
سوال شد چند خرگوش صيد كرده بودند؟ بلدرچين هايي كه صيد شده بود به آنها تعارف كرده، خيلي اظهار امتنان نمودند. شروع به صحبت كرديم. آنجا هم چند بلدرچين پريده، ولي نشد تيري انداخته شود، چون در ميان سوارها پريدند. صارم الدوله پياده شد و بلدرچين پريده، زد.
ديگر هوا تاريك بود. سوار گرديده رو به منزل. در راه از شارژدافر سوال مي كردم از شكارهاي مملكت خودشان و غيره، مي گفت سواره هيچ نمي تواند تير بيندازد و امسال زمستان در اينجا خيلي ميل دارد كه به شكار قوچ و ميش برود.
بعد خداحافظي كرده، به منزل آمدم. افطار صرف كرده، با اخوي به زرگنده رفتم منزل برهان الدوله، اجماعي بودند و ساعت 7 برخاسته. پسر ميرزاابوالحسن خان مرحوم معروف به «بانكي» كه اسماعيل خان باشد، او هم با من و اخوي تا منزلمان آمده.
وقايع الزمان (خاطرات شكاريه) دوستعلي خان معيرالممالك ص 79-78
003297.jpg
گود زنبورك خانه
در دارالخلافه ناصري در نزديك سر قبر آقا، گودي وجود داشت كه آن را گود زنبورك خانه مي گفتند. اين گود اكنون پرشده و به روي آن خانه سازي شده است. زنبوركچي باشي (يعني رئيس كل زنبورك خانه) در نزديكي باغ ايلچي كه حالا گذر عباس آباد است، اقامت داشت. قاطرها و شترها و مهمات زنبورك خانه در گود زنبورك خانه بود.
هرموقع كه به آن نياز مي افتاد از همان گود به ميدان جنگ فرستاده مي شد، ولي در اين اواخر بيشتر جنبه تشريفاتي داشت.
مخصوصا فتحعلي شاه در موقع مسافرت به داخله، خيلي به زنبورك خانه و نقاره خانه اهميت مي داد. كوچه زنبوركچي ابتداي آن بن بست و انتهاي آن كوچه ايلچي است.
زنبوركچي و زنبوركچيان، نظامياني بودند كه زنبورك داشتند و آن تفنگ بزرگي بود كه سه پايه داشت و آن پايه ها را روي زمين قرار مي دادند و گلوله هايش به اندازه يك گردو بود و گاهي هم زنبورك ها را بر پشت شتر مي گذاشتند.
طهران عهد ناصري
ص 90

عتيقه
003201.jpg
بناهاي فتحعلي شاه و قنات سرچشمه
تهران از كوچكي قبل از پايتخت شدنش بيرون مي آمد و اراضي داخله خندق و ديوار شهر كم كم به ساختمان مبدل مي شد. فتحعلي شاه هم در نوبت خود در اراضي داخل خندق ارك براي دستگاه سلطنتي خود كه ناچار توسعه يافته بود، بخصوص براي مسكن زنها و اولاد زياد خويش بناهايي مي كرد. مسجد شاه را در داخل خندق جديد و در حقيقت در ظاهر شهر بنا كرد و در خارج شهر باغ نگارستان را طرح نمود و قصر قاجار را با مصالح كشي سران قاجاريه كه قسمت اول آن را بگرده خود آنها حمل كردند، براي محل ييلاقي خود ساخت. عمارتي به اسم سليمانيه در كرج بنا كرد كه اكثر در آنجا هم براي وقت گذراني مي رفت. مسجد شاه سمنان هم از اوست. بعضي از تابستان ها چند هفته اي در كن و سولقان و فشنه وقت مي گذراند. معلوم است هرقدر شهر تهران بزرگتر مي شد، كم آبي بيشتر خودنمايي مي كرد. بعضي اهل خير، قنواتي كندند و وقف شهر نمودند، از جمله حاجي ميرزا عليرضا، قنات سرچشمه را در اين وقت احداث كرد.
عبدالله مستوفي شرح زندگاني من ص 36
003225.jpg
كجا مي روي؟ همانجا كه بودم
مي گويند (فتحعلي شاه) يك روز چند شعري بهم بافته و براي يكي از پيشخدمت هاي خود خوانده و منتظر بوده است تحسين زيادي از شنونده دريافت كند، ولي همين كه جز بالا رفتن لب زيرين و تكان دادن سر چيزي تحويل نگرفته، ميرآخور را احضار كرده و گفته است:  «اين پسره را ببر طويله باخيه ببند و كاه به آخورش بريز.» ميرآخور اطاعت كرد و پيشخدمت را از اتاق بيرون برد. پس از نيم ساعتي شاه امر به احضار او داد. همين كه وارد شد مجددا اشعار خود را براي او خوانده، از او پرسيد: «حالا چطور است؟» پيشخدمت راه در اتاق را پيش گرفت. شاه از او پرسيد: «كجا مي روي؟» گفت: «همانجا كه الان بودم.»
شرح زندگاني من عبدالله مستوفي ص 36
003204.jpg
آتش نشاني در تهران
شالوده اداره آتش نشاني در اوايل سال 1305 يا در سال 1304 و در زمان تصدي سرلشكر بوذرجمهري در شهرداري تهران ريخته شد و عده اي از شوخه هاي مستعد نقليه قشون و گروهبان هاي قديمي هنگ هاي بهادر و آهنين به اين موسسه منتقل شدند. يك نفر آلماني به نام «هانري فردريش دوئل» به رياست فني و يكي از افسران روس سفيد به نام «كلنل وربا» به رياست نظامي آتش نشاني تعيين شدند و سپس اين موسسه تحت نظر روساي ايران كه غالبا از افسران بودند قرار گرفت.
در آن اوقات تشكيلات آتش نشاني عبارت بود از: 15 دستگاه ماشين اطفائيه نو و آماده كار، 3 دستگاه بنز مرسدس، 4 دستگاه اشكودا، 2 دستگاه پورسك ان.آ.گ و 4 دستگاه موتور پمپ . به علاوه 84 كاميون هم در اختيار موسسه اطفائيه يا آتش نشاني بود... در سال 1306 نيز يك دستگاه اتومبيل آبپاشي براي خيابان هاي تهران خريداري شد، زيرا خيابان ها هنوز خاكي بود و گردوغبار زياد داشت.
در آذر 1307، 5 دستگاه اطفائيه و يك دستگاه آبپاش بزرگ و 4 دستگاه آبپاش كوچك به وسيله بلديه از آلمان خريداري شد و براي ساختمان محل و تامين بودجه اطفائيه پيشنهادي تهيه و تقديم گرديد. به علاوه يك فروند كشتي اطفائيه به وسيله دولت از آلمان خريداري شد كه براي خاموش كردن حريق كشتي ها در بحر خزر و مركز آن در بندرانزلي بود.
اين اداره ابتدا در سه راه امين حضور در گاراژ حسيني تشكيل گرديد و در سال 1311 به محل چهارراه حسن آباد كه گورستاني بود و من جمله قبر كلهر خوشنويس معروف قرن اخير ايران درآنجا بود، منتقل شد.
در اواخر 1333 با موافقت شهرداري قرار شد كه شهر تهران داراي يك مركز و 3 شعبه آتش نشاني باشد و يك شعبه نيز در شميران تاسيس شود. محل شعبه هاي مزبور در شهر به اين ترتيب معين شد: يك شعبه در انتهاي خيابان شهباز، يك شعبه در خيابان شوش و يك شعبه در انتهاي خيابان بهار.
تاريخ موسسات تمدني جديد در ايران ، جلد 3 ،ص 18-517

|  ايرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   درمانگاه  |   سفر و طبيعت  |   طهرانشهر  |
|  علمي  |   شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |