يكشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۲۸
ويژه نامه ايرانشهر درباره پرونده اي كه بسته شد
مشق هاي نيمه تمام پاكدشت 
020076.jpg
وقتي دفتر مشق يونس را ديد ديگر نتوانست گريه نكند. مادر دلش براي يونس تنگ شده.
عكس: هادي مختاريان 
اكبر هاشمي
او شهيد است، درجه اش بالاست، هر كسي كه بيايد سر قبر بچه من، هر دعا و حاجتي كه داشته باشد قبول مي  شود. آخر او پاك بود
بيجه گفت: سگ پارس مي كرد، يونس ترسيده بود، سگ را فراري دادم. با هم دوست شديم. زير يك درخت 2 ساعت صحبت كرديم و بعد او را بردم خانه... خفه اش كردم و سوزاندم

من مادر يونس بدبختم باد در كوره خانه مي پيچد و خاك ها را به سرمان مي ريزد. زن ما را به داخل خانه  مي برد، جايي كه يونس آنجا مشق مي نوشت، غذا مي خورد و شب ها مي خوابيد. توي يك خانه 3 در،۴ آنها شش نفرند. يعني شش نفر بودند. با كشته شدن يونس، حالا ديگر 5 نفر شده اند. مادر و پدر، نسرين خواهر يونس كه 19 سال دارد، سليم كه سال بعد ديپلمش را مي گيرد و ادريس كه دوم دبيرستان است.
هميشه رياضياتم ضعيف بوده و اينجا هم نتوانستم حساب كنم كه چگونه آنها شب ها در يك خانه 3* 4 در كنار هم مي خوابند، روي زمين كه يك گليم نازك و رنگ رو رفته پهن است، گوشه چپ اتاق رختخواب ها را چيده اند، با دو متكاي سفيد با گل  هاي آبي و قرمز و گوشه راست خانه يك كمد كوچك زير تلويزيوني براي تلويزيون 14 اينچ سياه و سفيد. بالاي تلويزيون كنار عكس  يونس پر است از عكس هاي هنرپيشه هاي هندي مثل COVINDA و سلمان خان .
- برنامه كودك هم نگاه مي كرد؟
- بله خيلي دوست داشت ،  از مدرسه كه مي  آمد مي نشست جلوي تلويزيون . چه برنامه هايي را دوست داشت، ادريس مي گويد: برنامه هاي علمي، آخه يونس مي خواست دكتر شود.
حسن ملاكي، 42 ساله، پدر يونس ما را مي برد بالاي اتاق يا همان خانه و اصرار دارد روي پتو بنشينيم. پتويي كه نه سفيد است و نه كرم، ديگر رنگي ندارد و تكيه بدهيم به بالش هايي كه روي آن نقش خرسي است، طرحي كودكانه. قبل از آمدن به پاكدشت و به خانه يونس تصور مي كردم مي توانم از اتاق خصوصي يونس گزارشي تهيه كنم. اتاقي پر از اسباب بازي و تختخواب و...
ادريس مي گويد: مدتها بود كه خواب برادرش را مي ديده.
خواب مي ديدم كه داريم با يونس بازي مي كنيم، مي خواستم بپرسم كه كي تو را كشته كه از خواب مي پريدم. مادر چايي مي آورد و مي رود گوشه اتاق مي نشيند.
- مادر، بچه چندمت است؟
از ادريس مي پرسد ، چندم بود؟ ادريس مي گويد. مادر به عكس يونس خيره شده است.
عروسك خرسي آبي كنار ميز تلويزيون آنها كه انگار دارد توي خانه دنبال يونس مي گردد. وقتي دفتر و كتاب يونس را مي آورند تا عكس بگيريم زن به آرامي اشك مي ريزد، اما مرد دارد مقاومت مي كند.
مشق هاي يونس نيمه تمام مانده، بخشي از آن را در كلاس   نوشته،  مي خواست بقيه اش را توي خانه بنويسد. خيلي زرنگ بود، معدلش از 19 كمتر نبود.
خودش بارها مي گفت مي خواهم دكتر شوم. شايد فردا دانشمند بشوم. خاطره اش خيلي زياد است. اين را پدر مي گويد:زمين كشاورزي نداشتيم. مي گويد: برمي گرديم، دادگاه كه تمام شود برمي گرديم. حسن ملاكي با خانواده اش از مهاباد آمده بود تهران تا شايد بچه هايش خوشبخت شوند.
جايي كه يونس و ديگر بچه هاي قرباني پاكدشت را دفن كرده اند نزديك خانه يونس است.
از خانه يونس مي زنيم بيرون، ادريس با آن چشم هاي قهوه اي اش كه پر از اشك است مي گويد:اي كاش، بيجه به من حمله مي كرد. مي دانستم با او چه كار كنم. مادر مي گويد:آنقدر خجالتي بود كه اگر الان اينجا بود از شما فرار مي كرد.
و خيلي ضعيف بود. بچه بود، اما حرف هايي كه مي زد عجيب بود، مثل ملا ها عالمان بود. نمي دانم چطور گولش زد.
از ادريس مي پرسم وقتي بزرگ شدي دوست داري چه كاره شوي؟ آهي كشيده و مي گويد: مهندس.
راه مي افتيم به سمت گورستان، موقع خداحافظي مادر يونس به آرامي مي پرسد: قاتل را چه كار مي كنند؟
از كنار چاده پيچ در پيچ كه مي گذريم، حسن ملا كي 43 ساله به نقطه اي از جاده اشاره كرده و مي گويد: آنجا نگه داريد. پشت درخت ها، راه باريكه اي را نشان داده و مي گويد: يونس تا اينجا آمده است. مي پرسم از كجا مي دانيد؟ خودم از بيجه سوال كردم، گفت: سگ پارس مي كرد، يونس ترسيده بود، سگ را فراري دادم. با هم دوست شديم. زير يك درخت 2 ساعت صحبت كرديم و بعد او را بردم خانه... خفه اش كردم و سوزاندم.
بغضي گلويش را گرفته، اگر بيجه را بدهند به من تكه تكه اش مي كنم.
- مي  تواني؟
- وقتي او 20 نفر را بكشد من نتوانم يك نفر را بكشم؟ چطور اين بچه هاي بي گناه را كشته؟ من وقتي مي خواهم يك مرغ را سر ببرم، دلم نمي آيد و بعد مي گويد كه هنوز هم نمي توانم باور كنم كه چطور بي شرف او را تا فرون آباد برده تا آنجا، نگاه كنيد 3 كيلومتر راه است. با چه كلكي او را برده نمي دانم؟ اصلا امكان ندارد كه يونس خودش رفته باشد به دلخواه او. خيلي هوشيار بود. نمي دانم!!
شيفت بعدازظهر مي رفت مدرسه، دوم راهنمايي بود. چهارشنبه بود فكر مي كنم 3/10/82 ، 3 روز از زمستان گذشته بود. امتحانش را كه داده بود، ساعت 5 يا 20:5 از مدرسه خارج شده و تا نزديكي خانه هم آمده بود، تا 100 متري جاده امامزاده.
بيجه مي گويد سر همين نزديكي خانه گولش زده، اما نمي دانم چطوري.
پدر يونس هم مثل ديگران ديروز در دادگاه بود و شنيده كه بيجه در مورد قتل يونس چه چيزهايي را گفته: خدا لعنتش كند. جگرمان زخم بود، اما ديروز جگرمان را آتش زد.
گورستان كوچكي است، اما متفاوت از گورستان هايي كه ديده ام. روي قبر ها فقط بلوك هاي سيماني 50*50 ديده مي شود كه روي بعضي از آنها علامت * و + ديده مي شود. اينها قبرهاي خالي و آماده است اين علامت ها يعني اينكه اينجا كسي دفن شده است. آنها حتي پول خريد يك سنگ را هم ندارند.
روي قبر يونس تلي از خاك و گل هاي پژمرده است كنار مي زنيم، قبل از اينكه سيمان سفت شود يك نفر با انگشت نوشته: جوان ناكام.
او شهيد است، درجه اش بالاست، هر كسي كه بيايد سر قبر بچه من، هر دعا و حاجتي كه داشته باشد قبول مي  شود. آخر او پاك بود. مرد اشك مي ريزد. خجالت نمي كشد، موقع حرف زدن طوري تعريف مي كند كه انگار مرغ را كشته بيجه را مي گويد.
020079.jpg
پدربزرگ حالا مثل ابر بهار اشك مي  ريزد و در حاليكه عكس
احسان را درآغوش گرفته و مي بويد و مي بوسد، مي گويد:
با هوش بود ، زورش از قاتل بيشتر بود. سه دوري برنج
مي خورد، احسان من قهرمان بود.
از قبرها فاصله مي گيريم و پدر يونس مي خواهد پيش او بماند، مي رويم اما هنوز چند قدمي دورتر نشده ايم كه مي پرسد: حالا كه اين بچه ها را كشته، شما نمي دانيد آخر چرا آتششان زده؟
مادر احسان نمي خواهد چيزي بگويد. مي گويد با روزنامه ها كاري ندارد. توي روزنامه نوشته اند احسان اتاق خواب نداشت. خب احسان 8 ماه است كه مرده، نمي توانم كه اتاق را نگه دارم، كردمش اتاق دختر ها آنها ديگر پسر ندارند و ديگر نمي توانند هم داشته باشند. پدر آرام مي گويد: چه فايده؟ بچه ام كه زنده نمي شود. بگذار هر چه مي خواهند بنويسند. سه تا دختر دارم
مرد پك عميقي به سيگار زده و در حاليكه به نقطه اي نامعلوم خيره شده مي گويد: چه فايده؟
پدر احسان مي گويد: 12 سال داشت، برادر بيجه همكلاسيش بود. قبلا دو، سه هزار تومان پول به پسرم داده بود، احسان روي رو دربايستي رفته بود خانه قاتل. زارعي كه هنوز پيراهن سياه به تن دارد، حرف هايي كه در ملاقات با سردار قاليباف هم گفته بود را بار ديگر تكرار مي كند: اين وانت را مي بينيد جلوي در پارك شده بود خودم بيجه را مي بردم دادگاه، اگر دو تا سيلي مي زدند اعتراف مي كرد. يك بچه كوچيك اين ها را لو داده بود كه چاقو به سرش خورده بود. من از همان اول به برادر كوچيك بيجه مظنون بودم. چند بار آمده بود در خانه مان از احسان پرسيدم اين كيه؟ گفت: دوستم. قيافه اش شبيه ايراني ها نبود و به پسره گفتم برو اينجا ديگر پيدايت نشود. احساس خوبي نداشتم، من نمي دانستم او در كوره زندگي مي كند فكر مي كردم توي محل خودمان است. آنقدر بيجه را بردم و آوردم كه 72 روز اينها را انداختند، زندان.
پدر مي گويد: شبي كه احسان گم شده، با كمك 100 نفر از فاميل و همسايه ها ريخته اند توي كوره  و همه چاله و چوله را گشته اند، آنها نمي دانستند كه پشت در قفل شده سوله، جنازه، بي جان احسان انتظار آنها را مي كشد.
دو تيكه لباس مثل لباس هاي بچه ها را پيدا كرديم و آورديم مادرش ديد گفت: نه
به خانواده احسان مي گويم: خبر داريد كه تعدادي از افراد نيروي انتظامي و قوه قضائيه را به خاطر كوتاهي دادگاهي مي كنند؟
پدر احسان زارعي مي گويد: چه فايده، قاضي عباسي مقصر است، اما اسمش كه نيست، 29/11/82 توي دادگاه گفتم اين بيجه قاتل است، دادگاه قبول نكرد. گريه كردم، التماس كردم، مي ديدم كه قاتل با برادر كوچكش پچ پچ مي كرد كه مقاومت كن، چيزي نگو.
حالا مادربزرگ و پدر بزرگ احسان هم مي آيند و كنارمان مي نشينند توي اتاق بزرگ.
- درخواست ديه هم كرديد؟
- من ديه نمي خواهم. يك نفر در برابر 20 نفر كه اصلا عادلانه نيست. بيچاره شدم. بيجه نه به خاطر بچه هاي ما، بايد به خاطر كشتن آن۱۰۰ سگ و گربه اي كه كشته، اعدام شود.
مي پرسم: دوست داري كه خودت حكم را اجرا كني؟ بايد بدهند دست خودم تا بكشم مي تواني؟ هر كدام يك ضربه، چرا نمي توانم؟
مادر دلش براي احسان، براي صداي او و بازيگوشي هايش تنگ شده، مادر هر روز گريه مي كند، روزي دو سه بار.
پدربزرگ حالا مثل ابر بهار اشك مي  ريزد و در حاليكه عكس احسان را درآغوش گرفته و مي بويد و مي بوسد، مي گويد: با هوش بود ، زورش از قاتل بيشتر بود. سه دوري برنج مي خورد، احسان من قهرمان بود.
مادر بزرگ مي گويد: براي تيم فوتبال دعوتش كرده بودند.
پدر بزرگ ديگر آرام و قرار ندارد، مي خواهد حرف بزند، حرف و از نوه اش بگويد.
مي گفت مهندس مي شوم.
يك هفته بچه ات جلو چشمت نباشد مي تواني تحمل كني؟
تلويزيون فقط مي گويد در پاكدشت كشتند. تمام شد و ديگر هيچ نمي گويد
پدر باز هم سيگار مي كشد و به آرامي مي گويد: حتي يك مجلس ختم هم نگذاشتند. آيا اگر يك ميليارد به مسوولان بدهم كه ناخن بچه شان را بكشند قبول مي كنند؟ وضعيت از حالت مصاحبه خارج شده، خانواده ها مي گريند. دو مرد وارد اتاق مي شوند، با پدر احسان دست مي دهند . ما بازرس ويژه دفتر رياست جمهوري هستيم.
پدر تعارفشان مي كند: بفرماييد. مي نشينند. مرد پكي به سيگار مي زند: چه فايده؟

روايت دوم از خانه يونس
بفرماييد، مجلس عزا كه تعارف ندارد
ما فقط امروز و فردا اينجا هستيم. آفتاب، گرما ندارد. پس ما هم نان نداريم. برمي گرديم مهاباد
دور تا دور خانه، تا آنجا كه چشم كار مي كند، كانال حفر شده و خندق. در اين كانال ها سفره هاي خشت پهن است. بيجه، جسد بچه ها را در همين كانال ها
020082.jpg
بفرماييد داخل. مجلس عزا كه تعارف كردن نمي خواهد. تازه اگر تعارف نكنيم، هر كسي از هر كجاي اين منزل كه بخواهد مي تواند وارد شود
عكس ها : هادي مختاريان 
آرش بزرگمهر
كوره هاي آجرپزي طرفين جاده ورامين، بعد از گردنه تنباكويي اولين نشانه هايي هستند كه ورود به اين شهر را اعلام مي كنند. مثل سربازاني كه در مراسم تشريفات فرودگاه صف مي كشند، براي ورود آن مقام عاليرتبه، انگار. كوره هاي آجرپزي بيشتر از هر چيز ديگر بود و نبود خورشيد را فرياد مي زنند، چراكه حالا با كمرنگ شدن برندگي تيغه آفتاب پاييزي، اثري از كارگران كوچك و بزرگ ورامين - و كمي آن طرف تر، قيام دشت و پاكدشت - پاي اين كوره ها نيست. آفتاب كه اين روزها خميازه كشان مي تابد، كاسبي كارگران پاكدشت را هم از رونق انداخته. كوره ها را پشت سر مي گذاريد و وارد شهر مي شويد.
نگاه پرسشگر مردم نظاره گر كنار خيابان، هماره پشت سر شماست، بي آنكه راه فراري از آن داشته باشيد. به اولين تقاطع شهر مي رسيد. بد نيست به سمت راست برويد. همان جا كه زميني خشك و لم يزرع در احاطه ديوارهاي آجري، آرام خوابيده است. از آجر و خشت كه حرف مي زنيد همان قداستي را دارد كه نان سرسفره از آن برخوردار است.
-هر خشت دانه اي 370 ريال.
آنها از ساعت 3 صبح تا 8 شب بدون استراحت و مسلسل وار، بايد هزار خشت روي هم بچينند. بعد اگر تمام خشت ها سالم باشد، حقوق روزانه شان به عبارتي مي شود 3 هزار و 700 تومان. از اين مبلغ 700 تومان بابت بيمه اي كه هيچ وقت رنگ آن را نمي بينند كسر مي شود و سه هزار تومان، خالص دريافتي شان است. به قول يكي از راننده ها اينجا مردم دعا مي كنند كه نانشان آجر باشد چون مي توانند آجر را به نان تبديل كنند!
وارد مسير انحرافي جاده كه مي شويد، روي همان ديواري كه زمين خشك را در آغوش گرفته، بچه هاي افغان، نشسته اند. مدرسه نمي روند. يعني به مدرسه راهشان نمي دهند كه بروند.
-نزديك نرو، چون فرار مي كنند. از ديد اين بچه ها من و تو و همه غريبه ها، بيجه هستيم. راننده آژانس اين جمله هشدارگونه را مي گويد و بعد در حالي كه آرام از جلوي آنها مي گذرد ادامه مي دهد: از مردم اينجا آرام تر و ساكت تر توي دنيا وجود ندارد. اما خوب نگاه كن و ببين يك نفر چطوري هندسه ذهني آنها را بر هم زده كه حالا از سايه غريبه ها هم مي ترسند. سمت چپ جاده چيزي نيست جز كارگاه هاي صنعتي كه اكثرا به كار قالب گيري و تراشكاري مشغولند. سنگيني نگاه آنها را باز هم حس مي كنيد. اين ميهمان ناخوانده گويي قصد ندارد از شما كه وارد پاكدشت مي شويد جدا شود. كارگران با لباس كار، دم در ايستاده، به مردمي نگاه مي كنند كه مقصدشان انتهاي اين جاده انحرافي باريك است.
به اواسط راه مي رسيد. كافي است فقط دو طرف خود را كمي نگاه كنيد. سمت چپ منظره اي به وجود آمده يا آن را به وجود آورده اند كه شايد فرسايش طبيعي زمين هم قادر به اجراي آن نباشد. انگار معمار طبيعت، زمين را گودبرداري كرده و در اين فرورفتگي كه بي شباهت به دره نيست، خانه اي هنوز سرپاست.
نقطه مقابل اين دره هم منظره ديگري است، مشابه باز هم يك دره. با اين تفاوت كه در اين دره سفره اي پهن شده و دستپخت حاضر در آن، خشت است، خشت. اينجا پشت كوره هاي آجرپزي است. كوره هاي خاموش. انتهاي راه اما مسدود است. آن هم با يك خانه ويلايي شكل!
جلوتر، اگرچه قدم ها ميلي براي نزديك شدن ندارند، اما صداي شيون مرد و زن است كه هر رهگذري را براي رفتن، ترغيب مي كند و نمي كند. خانه اي به سبك خانه هاي ساخته شده شمال كشور؛ با همان خشت هاي سيماني و دري آبي كه يكي از هزاران راه ورود به اين خانه است! سر در اين خانه پارچه اي مشكي نصب شده و به شما اعلام مي كند كه آنها عزادارند. يونس ملاكي؛ پسر 9 ساله اي كه فقط به خاطر ديدن چند تا كبوتر، جانش را از دست داد.
كسي دم در نيست كه به شما خوش آمد بگويد. اما صداي پارك كردن ماشين، اهالي منزل را به دم در مي كشد. آنكه پيش از همه سوال مي كند، با لباس و گويشي كردي، دايي يونس است.
-بفرماييد داخل. مجلس عزا كه تعارف كردن نمي خواهد. تازه اگر تعارف نكنيم، هر كسي از هر كجاي اين منزل كه بخواهد مي تواند وارد شود.
دايي يونس كرد است؛ كرد مهاباد. يونس هم كرد بود. بعد از اينكه وارد خانه مي شويد، اين اطلاعات را رايگان در اختيارتان مي گذارد، دايي يونس. بعد هم مي گويد: برادر آن قاتل، توي مدرسه يونس درس مي خواند. به بچه ها مي گفت كه برادرم كفتر دارد. بياييد خانه ما. بعد هم كه بچه ها مي رفتند، بيجه آنها را مي كشت و مي انداخت توي همين دره كه پشت سرتان است. وسط حياط خانه هستيد. اطراف شما به هيچ خانه اي شباهت ندارد. اتاق هايي كنار هم به ابعاد دو متر در سه متر. اتاق هايي كه در گذشته اي نه چندان دور، محل نگهداري دام و طيور بوده. اما با آمدن خانواده يونس، آنها اين مكان را براي زندگي انتخاب كردند.
بچه  ها پابرهنه وسط حياط به اين طرف و آن طرف مي دوند. سوال نكنيد كه چرا كفش نمي پوشند چون يك جواب ساده بيشتر ندارد و اين است كه: كفش دارند اما عادت ندارند.
دايي يونس، مادر و خواهر يونس را صدا مي زند. در آبي يكي از اتاق ها با قژ قژ فراوان باز مي شود. چند خانم با بچه هايي در بغل، بيرون مي آيند. يكي از زن ها با همان لهجه كردي مي پرسد كه اينها كيستند؟ او مادر يونس است. برادرش برايش توضيح مي دهد. كم كم بقيه همسايه ها هم جمع مي شوند. از همان اتاق هايي كه جملگي در وروديشان آبي رنگ است. گريه نمي كند اما ظاهرش به اندازه كافي از غم درونيش مي گويد. سعي مي كند با لهجه تهراني حرف بزند. مي گويد: بچه من رفت. و ديگر چيزي نمي تواند بگويد. چيزي نمانده كه بگويد. دايي آرام، گويي كه نمي خواهد ديگران بشنوند، مي گويد: ما فقط امروز و فردا اينجا هستيم. آفتاب، گرما ندارد. پس ما هم نان نداريم. برمي گرديم مهاباد. چند تايي هم برايمان ميهمان آمده كه ... حرفش را ناتمام رها مي كند و مي رود دم در. چند نفر ديگر هم با او مي روند. انگار نزاعي در حال وقوع است. چند غريبه مدام به خانه سرك مي كشند. انتظار اما چند لحظه بيشتر ميهمان خانه نيست و با برگشتن دايي يونس، مي رود.
-اتفاقي افتاده؟
دايي از جيبش شانه اي درمي آورد و مي كشد روي محاسنش. بعد تا مي آيد حرفي بزند، ديگري رشته سخن را به دست مي گيرد و مي گويد: پسر ارباب بود چند وقتي بود كه كلمه ارباب را نشنيده بوديم و بعد ادامه مي دهد: كوره هاي آجرپزي مال پدرش است. پرسيد كه شما مامور بيمه هستيد يا نه؟ اگر مامور بيمه هستيد ما حرفي نزنيم. دايي يونس با تكان دادن سر، حرفش را تاييد مي كند. راه مي افتد جلو تا حاشيه خانه  را نشان دهد. خانه هيچ حصاري ندارد. واقعا در اصلي خانه چيزي جز يك دكور نيست. فرض كنيد وسط صحرا دري تعبيه شود و همه ملزم به عبور از آن باشند.
دور تا دور خانه، تا آنجا كه چشم كار مي كند، كانال حفر شده و خندق. در اين كانال ها سفره هاي خشت پهن است. بيجه، جسد بچه ها را در همين كانال ها، رها مي كرد. مگس و پشه امان نمي دهند كه مدتي بايستيم و اين صحنه را ببينيم. خشت ها روي هم چيده شدند. خانواده ها از اتاق ها بيرون آمدند. صداي اذان كه بلند مي شود، خواهر يونس با سيني چاي مي آيد. دايي يك استكان چاي برمي دارد.
صداي اذان كه بلندتر مي شود، كم كم صداي گريه زن ها هم شروع مي شود. يكي از زن ها مي گويد: لباس فروش آمده. بياييد.  با همان حال نزارشان مي روند پيش لباس فروش كه لباس هاي كهنه را ريخته در يك فرقان و آورده وسط حياط. كفش بچه گانه هم آورده اما ديگر يونس نيست.

جرم خيزترين مناطق شهري
حاشيه در وضعيت زرد
حاشيه نشينان بر شانه هاي خود خرده فرهنگ هايي را حمل كرده و منتقل مي كنند كه با گروه هاي ديگر در تعارض است و اين اولين زنگ خطري است كه در مورد اين مناطق به صدا در مي آيد
020094.jpg
منطقه پاكدشت، جزيي از ناحيه 7 شهرداري منطقه 15 تهران
محسوب مي شود كه از لحاظ تقسيمات كشوري وابسته به
شهرري است، اما امكانات و پشتيباني كه در مورد آن
بايد صورت بگيرد مشخص نيست.
عكس ها : هادي مختاريان 
آزاده بهشتي 
قرمز، زرد. نقشه تهران را مقابلمان باز مي كنيم. قسمت هاي مختلف تهران از اين دو رنگ پر مي شود. زماني كه بخواهيم از لحاظ جامعه شناسي با رنگ ها وضعيت ناامني را در تهران مشخص كنيم، برخي از مناطق قرمز و قسمت هاي محدودي زرد رنگ مي شوند. قرمز يعني مناطق جرم خيز اما زردها حالت پنهاني جرم خيزي را دارند. يعني جرم خيز نيستند اما هر لحظه آبستن حوادثي هستند كه در صورت فراهم شدن شرايط و محيط اتفاق مي افتند و جالب اين است كه بيش از مناطق قرمز رنگ، جرم در آنها اتفاق مي افتد. حاشيه در تهران زرد است، جرم خيز نيست اما... مهاجرت، تضاد فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي و در مجموع تعارضات گوناگون حاشيه ها با مركز شهر حالت جرم خيزي نهفته در آنها را بيشتر كرده و امكان بالفعل شدن را فراهم مي كند.
دكتر مهاجر، جامعه شناس معتقد است: موضوع حاشيه نشيني در يك كلانشهر تنها افزايش بار جمعيتي نيست، بلكه اين حاشيه نشينان بر شانه هاي خود خرده فرهنگ هايي را حمل كرده و منتقل مي كنند كه با گروه هاي ديگر در تعارض است و اين اولين زنگ خطري است كه در مورد اين مناطق به صدا در مي آيد. او پالايش فرهنگي و هوشياري مسوولان را در توجه به تاثيرات اين خرده فرهنگ ها در جرم زايي با اهميت دانسته و مي گويد: در مرحله دوم حاشيه نشين دچار بي هويتي مي شود و زماني كه ميزان اين بي هويتي در حاشيه يك شهر افزايش پيدا كند، احتمال افزايش جرايم بيشتر مي شود. تعارض فرهنگي، بي هويتي را تشديد مي كند و از اين رو گروه هايي كه در مناطق حاشيه زندگي مي كنند، آبستن حوادث اجتماعي متفاوتي هستند. از نظر اين جامعه شناس عقل سالم حكم مي كند قبل از اتفاق با برنامه ريزي هاي فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي در اين مناطق، از وقوع جرايم اجتماعي جلوگيري كرد. اما متاسفانه هرچه منطقه اي از مركز فاصله مي گيرد توجه به آن كمرنگ تر مي شود. در حالي كه توجه به حاشيه ها بايد توجه ويژه باشد.
منطقه پاكدشت، جزيي از ناحيه 7 شهرداري منطقه 15 تهران محسوب مي شود كه از لحاظ تقسيمات كشوري وابسته به شهرري است، اما امكانات و پشتيباني كه در مورد آن بايد صورت بگيرد مشخص نيست. شفاف نبودن قلمرو مرزي و مسووليتي اين منطقه در تقسيمات شهري، لجستيكي و انتظامي، آن را تبديل به يكي از آسوده ترين مناطق تهران براي جرم خيزي كرده است.
مهاجر در مورد وضعيت اين منطقه مي گويد: اين منطقه در درون و برون كشور به  شدت مهاجر پذير است، به طوريكه در بين اهالي منطقه به افغانستان مدرن معروف  شده است. منطقه اي كه تا اين اندازه حساس و پيچيده است، نيازمند آن است تا مسوولان توجه بيشتري به آن داشته باشند، درحاليكه اينگونه نيست. اگر جاده اي را كه آمار تصادفات در آن بالا است كنار كوره هاي آجرپزي كه نظارت نسبت به آنها كم بوده يا اصلا نيست و همينطور سرازير شدن آب فاضلاب و سبز شدن  نيزارهايي در اين  منطقه قرار دهيم، حلقه گم شده اتفاقي همانند حادثه پاكدشت، در اين منطقه روشن تر مي شود.
مهاجر در تكميل اين موضوع مي افزايد: عوامل جغرافيايي، ارتباطاتي، فرهنگي، اقتصادي و حتي سياسي، اين منطقه را به بافت ويژه اي تبديل كرده است، با اين وجود تدابير در نظر گرفته شده در اين منطقه جاي علامت سوال دارد.
وي با بيان اينكه از اين اتفاقات بايد درس گرفت و تحليل ريشه اي در مورد آن به كار برد، گفت: مناطق حاشيه اي بسياري در تهران وجود دارد كه شبيه به اين منطقه است و اگر هوشيار نباشيم ممكن است اين حادثه در اين مناطق تكرار شود.
او مي گويد: در حال حاضر دستگاه هاي اجرايي جامعه به خصوص وزارت كشور و نيروي انتظامي و دستگاه هايي كه موثر و مقصر در اين حادثه بودند بايد با مطالعه و پژوهش در مناطق حاشيه اي و حتي برخي مناطق تهران، از تكرار اين حادثه جلوگيري كنند.
مهاجر معتقد است: زماني كه ضريب امنيت و اعتماد در جامعه پايين بيايد، افراد جامعه سقف  امنيتي را كه از دست داده اند با تصميم گيري هاي شخصي پر مي كنند و امنيت از بعد اجتماعي به موضوعي فردي تبديل مي شود و جمع گرايي در جامعه دچار ترديد مي شود.
توزيع نابرابر امكانات از مركز تهران به سمت حاشيه ها يكي از عواملي است كه در درون كلانشهرها بر حاشيه ها تاثير مي گذارد. توزيع نا برابر امكانات براي زندگي در يك شهر يا حتي حاشيه شهر، نابرابري اجتماعي و شكاف طبقاتي را به دنبال دارد كه اين موضوع آسيب جدي را به بطن كلانشهري همچون تهران وارد مي كند. مهاجر معتقد است در انتقال فرهنگ از مركز به حاشيه بايد برنامه ريزي داشته باشيم. او ارتباط بين قسمت هاي مختلف جامعه را مانند اعضاي بدن مي داند كه رابطه اي پويا و ارگانيك دارند. زماني كه قسمتي از سيستم معيوب شده و دچار انحراف مي شود. اين موضوع به ساير قسمت ها هم سرايت مي كند. او معتقد است بايد بين عناصر مختلف رابطه اي پويا برقرار كرد. در صورتيكه اين رابطه بين قسمت هاي مختلف تهران ديده نمي شود.
مهاجر با تاكيد بر اينكه ما از بسياري مسايل شهر غافل هستيم مي گويد: اطلاع رساني به روز در تهران اتفاق نمي افتد و اين عدم تناسب و ناهماهنگي بين قسمت هاي مختلف بسياري از انحرافات را ايجاد مي كند.
سيد حسن حسيني، رئيس موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي دانشگاه تهران معتقد است: حاشيه هاي تهران مملو از افراد مختلف با قوميت ها و فرهنگ هاي مختلف است كه به اين اختلافات بايد نظم و انضباط اجتماعي داده شو د.
او با بيان اينكه نيروي انتظامي، دستگاه قضائي و دولت بايد در اين خصوص پاسخگو باشند، گفت: در دنياي فعلي و زندگي شهرنشيني، افراد به حمل ونقل و امكانات تحصيل و... نياز دارند، اما نياز افراد به امنيت بيش از همه اينها است و اين امنيت  تنها امنيت سياسي نيست و شامل امنيت اجتماعي نيز مي شود.
حسيني با اظهار تاسف از اينكه حاشيه نشينان، شهروندان كلانشهر محسوب نمي شوند، مي افزايد: در هر جامعه اي درصد كمي از آدم ها هستند كه مشكل رواني دارند كه اگر محيط براي آنها مساعد باشد، اين مشكل به اشكال مختلف بروز پيدا مي كند، اما اين نهادهاي اجتماعي هستند كه بايد اين آدم ها را كنترل كنند.
او موضوع حاشيه نشيني را بيش از آنكه موضوعي شهري بداند، بحثي فرهنگي عنوان كرده و مي گويد: فشردگي مناطق و فقر فرهنگي و اقتصادي، ميزان بزهكاري را در مناطق حاشيه اي بالا برده است، اما اين موضوع قابل كنترل است.
شرايط بد زيست محيطي، مشكل اقتصادي و اجتماعي، فقر فرهنگي و مالي، وجود پديده هايي مانند كودكان كار و خيابان و بي توجهي به تحصيل و آموزش و تضاد طبقاتي از جمله عوامل گوناگوني است كه از سوي جامعه شناسان به عنوان ويژگي هاي حاشيه و حاشيه نشينان مطرح مي شود كه هريك از آنها به تنهايي جرم زايي را به دنبال دارد، بايد به فكر چاره اي براي آنها بود.

بيم و اميد شهروندان تهراني
تب بيجه در پايتخت 
020145.jpg
سعيده امين 
گويي ديگر همه چيز عادي شده است. ترس معناي خود را در كوچه و خيابان هاي تهران حتي در حومه نيز از دست داده است.
اولش كسي باور نمي كرد اما حالا همه عصباني هستند، هر كس چيزي مي گويد. هر چند ماه يكبار سر و كله يك قاتل زنجيره اي در اين شهر و در آن شهر پيدامي شود و بعد يك محاكمه مفصل، يك طناب دار و آخر سر يك عصبانيت خاموش و در اين ميان كودكان، مظلوم ترين شاكيان ساكت پرونده  ها هستند. شايد چندي بعد ديگر در كوچه و خيابان، كودكي با شوق بچه گانه كه پا به توپ مي زند و فوتبال بازي مي كند، مشاهده نشود. حالا ترس از وجود يك قاتل پشت نقاب شهروندي، مادران را وادار مي كند تا دست كودكان را گرفته و آنها را به درون خانه بكشانند.
اولين بار خبر خيلي ساده و بدون هيچ توضيح اضافه دريكي از روزنامه هاي كشور منتشر شد، اما گزارش هاي تكميلي هر روز ابعاد تازه اي از جنايت را خبر داد. عكس قاتل و همدستش به صورتي مبهم از پشت سر يا نوار سياهي بر چشم منتشر مي شد. محمد چندان به قاتلان شباهت ندارد. او شبيه تمام كساني است كه ما شايد روزانه بي تفاوت از كنار آنها مي گذريم. روز دادگاه محمد با چهره اي آراسته در صحن دادگاه تخم ترس و بي اعتمادي را در دل شهروندان تهراني كاشت.
ترسي كه به آدم مي گفت: شايد يكي از صدها نفري كه در كوچه و خيابان از كنار فرزندمان مي گذرد گرگي است در لباس ميش.
صحنه هايي از دادگاه از تلويزيون پخش شد و مادر وپدري شبيه ميليون ها پدر و مادر ديگر با سكوت صورت قاتل را نگاه مي كردند.چه خوب است كه فرزند ما ميان قربانيان نيست و پدر متفكرانه بايد فكر تازه  اي براي امنيت همسر و فرزندش مي كرد. محمدي يكي از اين پدران است و طبق نظر شخصي اش مي گويد: بيجه نه ديوانه است و نه جواني با كوله باري از عقده  هاي دوران كودكي. او قطعا از كشتن قربانيانش رنج مي برد، اما او فقط يك مزدبگير بود. مزد براي كشتن كودكان به خاطر قاچاق اعضاي بدن آنها.
محمدي هرچه با خود كلنجار مي رود نمي تواند درك كند كه چرا قاتلي پس از تعدي و قتل قربانيانش، آنها را مي سوزاند.موضوع به اين سادگي ها نيست.
اكبرنژاد يكي از همكاران محمدي است كه در شركت مخابرات ايران كار مي كند او مي گويد:مگر ممكن است جوان كم سالي 26 كودك را در يك منطقه گرفتار كرده، آنها را كشته و بسوزاند و كسي از ماجرا چيزي نداند. اما قبلا ما شنيده بوديم كه اغلب قربانيان از كودكان خانواده  هاي مهاجران غيرقانوني به ايران بودند و به خاطر ترس از اخراج از ايران حاضر نبودند گم شدن فرزندان خود را گزارش كنند.
هرچند كه خبر از آب و تاب افتاده اما تا روزها مردم در هر محفل و گذري در مورد اين اتفاق صحبت مي كردند. مردها جورديگري مي ديدند. آنها در هر گوشه و كنار توي تاكسي، توي مغازه، توي اداره و بازار و برزن يك چيز را مي گفتند. اعضاي كودكان مي رفت براي قاچاق. چطور ممكن است كه يك جوان بيايد يكدفعه 26 كودك را بكشد بعد طوري آنها را مثله كند كه چيزي ازشان باقي نمانده و بعدهم بسوزاند. چرا؟ يعني همه اينها فقط ناشي از يك عقده رواني است؟ يا يك صدا كه در گوشش به او مي گويد كه بكش، بكش؟
خانمي كه جلوي تاكسي نشسته بود مي گويد:تقصير مادران اين بچه  هاست كه آنها را در كوچه و خيابان رها مي كنند كه مبادا قورمه سبزي  شان روي اجاق گاز بسوزد.
راننده با بد اخمي  مي گويد: اي خانم، كار از اين حرف ها گذشته است. موضوع بي توجهي مادرها كه فقط نيست.
يك لحظه سكوت فضاي تاكسي را در بر مي گيرد. هيچكس حال صحبت كردن ندارد، اما همان پيرمرد روزنامه به دست نظير مردان همسال خودش با حسرت يادي از گذشته كرده و مي گويد: قديم، والايكي خيلي خلافكار بود آدم را كتك مي زد يا اگر از دستش در مي رفت چاقوكشي مي كرد اگر هم كسي را مي كشت فقط يك نفر را مي كشت، نه 26 بچه را! گرچه متاسفانه در قديم نيز اصغر قاتل را داشتيم مرد كنار دستي اش مي گويد: من چند سال توي پاكدشت زندگي كردم، از نحوه شكل گيري اين منطقه هم خوب اطلاع دارم. پاكدشت شهر امني بود، يك خلافكار معروف داشت به اسم اصغر شاطر كه بزرگترين خلافش قاچاق ترياك و هروئين بود. نمي دانم اصغر آدم كشته يا نه و اگر كشته قطعا تا حالا 26 بچه نكشته است. همه ساكت بودند و با بغض به حرف هاي مرد گوش مي كردند. مرد ادامه مي دهد: داستان محمد بيجه هر چه هست به اين سادگي ها نيست. من فكر مي كنم كه كار او توسط كسان ديگري در جاهاي ديگر كشور ادامه مي يابد و حتي شايد هم فقط محمد بيجه نبوده، شايد پاي يك باند قاچاق اعضاي بدن انسان در ميان بوده است.
محمد رزمجو شهروند تهراني در حالي كه يك روزنامه را كه عكس بزرگي از محمد بيجه روي آن نقش بسته است از كيوسك روزنامه مي خرد مي گويد: روزنامه ها را تب بيجه گرفته است، فردا يك مسابقه فوتبال برگزار شود، همه فراموش مي كنند تا اينكه بيجه ديگر پيدا شود.
زهرا نوذري در حاليكه دست دختر 8 ساله اش را محكم گرفته، مي گويد: صبح ها و عصرها خودم بچه را مي آورم مدرسه و خودم برمي گردانم. حاضرم يكسال تمام هر روز صبح و عصر خودم را وقف بچه كنم، ولي وقتي درخانه هستم قلبم براي شنيدن صداي زنگ در به تپش در نيايد.
صداي قرآن از بلندگوي مدرسه به گوش مي رسد. شيفت بعد از ظهر آغاز شده و بچه ها بدو بدو مي روند داخل مدرسه تا به صف كلاس ها بپيوندند.
مادرها دسته دسته بچه ها را به مدرسه مي سپارند تا به خانه برگردند. آقاي بسطامي راننده سرويس مدرسه آرام دور مي گيرد مي گويد: تا وقتي سرويس اياب و ذهاب است، نگراني خانواده ها بي مورد است. بيجه كه نمي تواند از پنجره سرويس بيايد داخل و بچه را بردارد ببرد. بهتر است والدين براي بچه ها هر چند در مسير كوتاه سرويس بگيرند.
سعيده اصلاني معلم كلاس دوم ابتدايي است، او مي گويد: نگراني مادران بي مورد است، چون افرادي امثال محمد بيجه در جنوب شهرها يا حومه شهرها فرصت قتل و آدمكشي پيدا مي كنند، روز روشن كسي نمي تواند به بچه ها صدمه بزند.
هوا هنوز روشن است و تا هوا روشن است كسي نمي ترسد، انگار خفاش هاي آدم نما شب ها به سراغ قربانيان مي روند، باورش آسان است.

پاكدشت
بهرام بيضايي
اشكي براي پاكدشت 

020097.jpg
گوشي را كه برمي دارد، علت تماس؟ پاكدشت. بغضش مي تركد. خبر را كه خواندم، تمام وجودم تحت تاثير قرار گرفت. چند شبانه روز است كه تمام فكرم را به خودش مشغول كرده. واقعا صحبت كردن از آن برايم مقدور نيست. صداي بهرام بيضايي مي لرزد: در اين چند روز به شدت اذيت شده ام. چرا كسي اين موضوعات را بررسي ريشه اي نمي  كند؟ ا حساسات همه چند روزي غليان مي كند و بعد از چند روز، ديگر كسي يادي از آن هم نمي  كند و يك اتفاق ديگر. اشك هاي بيضايي جاري مي شود. او به مجموعه خبرهايي كه در اين مدت شنيده است اشاره مي كند. چرا شاهد چنين حوادثي هستيم؟ چند روز پيش هم خوانديم كه مادري، دخترش را كشته. من واقعا از مجموعه خبرهايي كه در اين مدت شنيده ايم بسيار اذيت شده ام. او عذرخواهي مي كند براي اينكه ديگر قادر به صحبت كردن نيست و خداحافظي مي كند. به سراغ نفر ديگري مي رويم.
پوران درخشنده 
دلم مي خواهد يك فيلم بسازم 

020085.jpg
پوران درخشنده شايد نماينده بانوان هنرمند باشد. او شايد در صحبت هايش حرف دل تمام زن هاي ايراني را زد. مظلوميت اولين كلمه اي است كه او براي حادثه پاكدشت به كار مي برد. مثل بيضايي، حادثه پاكدشت او را هم آزار داده است. من وقتي خبر را ديدم و خواندم فقط فكر خانواده اين كودكان بودم. وقتي من چنين احساسي دارم، واقعا حال مادران و پدران آنها چطور است. من 10 روز است تمام فكرم مشغول اين قضيه است. وقتي بي گناهي كودكاني كه حالا به هر علتي به دست اين مرد خبيث افتاده اند و او آنها را بدين شكل به قتل مي رسانده را مقابل چشمانم مجسم مي كنم تمام وجودم را تاثر فرا مي گيرد. دلم مي خواهد دوربيني بردارم و فيلمي بسازم. او وقوع چنين حوادث بي نظيري را زنگ خطري مي داند. اين حادثه، سلامت روح و روان جامعه را تحت تاثير قرار خواهد داد. وقتي فكر مي كنيم كه در كنار ما چنين افرادي با چنين افكار پليدي زندگي مي كنند، احساس ناامني و يك حس رواني بدي انسان را در بر مي گيرد. او اشاره مي كند كه شنيده است چند بار بيجه دستگير و مجددا آزاد شده و خواست تا اين كوتاهي ها بررسي شده و با آن برخورد هاي لازم انجام شود. بايد به ريشه ها پرداخت، تمام اينها هشداري است براي ما و مسوولان. براي چنين آدمي يك بار مردن كافي نيست. البته اصلا نمي توان او را آدم خطاب كرد. اين موجود هزار بار هم كه بميرد باز هم كم است.
سيروس الوند
كاش نمي شنيدم 

020091.jpg
بسيار متاثر شدم اين اولين عبارتي بود كه سيروس الوند به كار برد. وقتي مي خوانيم فردي دستگير شده و بعد مجددا آزاد شده و كارها و افكار پليدش را اجرا كرده واقعا موجب تاسف مي شود خبرهايي كه از اين بيجه مي خوانديم همه اش تاسف بار بود. او فقر فرهنگي و اقتصادي را از علل اين وقايع مي داند. بايد به ريشه ها پرداخت. من و خانواده ام بسيار تحت تاثير قرار گرفتيم. وقتي بچه هاي من اين خبرها را مي خوانند و مي شنوند هم از نظر روحي و هم از نظر فكري تحت تاثير قرار مي گيرند. اين شامل حال همه مي شود. مي دانيد كه چيزي را هم نمي شود از آنها پنهان كرد. روزنامه ها را مي خوانند و مطلع مي شوند. به هر حال اميدواريم تا ابد از اين خبرها نشنويم و هيچگاه هم شاهد چنين حوادث ناگواري نباشيم.
پيمان معادي 
خانواده ها چه مي كشند

020088.jpg
او نويسنده است. كما هم آخرين كاري بوده از او كه در سينماهاي ايران به نمايش درآمده است. فكر كردن حتي براي چند لحظه در اين خصوص تمام زندگي انسان را مختل مي كند اين جمله هاي اول اين نويسنده است. من حتي نمي توانم براي يك ثانيه خودم را جاي خانواده اين قربانيان قرار دهم. حتي فكر كردن در اين خصوص هم سخت است. تنها آرزويي كه مي توان براي آنها داشت، صبر است. واقعا نمي دانم كه چگونه ممكن است چنين فاجعه اي رخ دهد و اين جنايت واقع شود و بعد باني آن دستگير شود. چرا در همان مورد اول يا حتي دوم اقدام جدي صورت نگرفته. به هر حال خوشحاليم كه علاوه بر بيجه، با كساني كه در انجام وظايفشان هم كوتاهي كرده اند برخورد شده. ولي اي كاش اصلا اين اتفاق نمي افتاد، اي كاش اصلا بيجه متولد نمي شد. او هم در جملات پاياني خود آرزو مي كند كه: نه تنها در هيچ شهرستان، بلكه در هيچ جاي ايران چنين اتفاقات و چنين حادثه  هاي دردناكي اتفاق نيفتد. اتفاقاتي كه تصورش هم براي يك انسان دشوار است. هر چند كه به نظر من بيجه اصلا انسان نيست. اين چند نفر شايد حرف تمام مردم ايران را زده اند. اين چند نفر حرف هايي زده اند كه از درون قلب هر انسان مي تواند اين حرف ها را شنيد. هر چند كه همه متاثرند، اما واقعا جاي خالي اين كودكان را با چه چيزي مي توان پر كرد؟ قطعا هيچ تنها كلمه اي است كه مي توان به كار برد.
رضامحدث

تاريخ شهر پلشت يا پاكدشت
نام ورامين به دليل قيام 15 خرداد و پاكدشت به خاطر دادن۴۵۰ شهيد در دوران دفاع مقدس انقلاب اسلامي ايران ماندگار شده 
تاريخچه پاكدشت به دليل بافت روستاگونه آن با ديگر شهرها متفاوت است. به اين منظور بررسي تاريخچه آبادي هاي تشكيل دهنده اين شهر ضروري است 
020103.jpg
در گذشته هاي بسيار دور در اين محل باتلاقي وجود داشته كه منشا آلودگي و رشد پشه هاي مالاريا و بيماري زا بوده است به همين خاطر اين نام را بر آن نهاده اند.
عكس ها : هادي مختاريان 
سهيلا  بيگلرخاني 
شهر بي مقدمه به انتها مي رسد، كوچه ها به بيابان. خانه ها لوكس نيستند، حتي برخي شباهتي به خانه ندارند. 4 ديوار آجري گچكاري نشده. بدون پنجره. فقط دري براي رفع نياز دخول و خروج. كوچه پس كوچه ها، به كوچه هاي روستا بيشتر مي ماند تا خيابان هاي شهر. جوي وسط كوچه ها و آسفالت تكه پاره، معدود نشانه شهريت پاكدشت است.
پاكدشت شهري است متشكل از 4 روستاي قديمي پلشت، قوهه، مامازن و خاتون آباد. هنوز ميان بافت شهري و روستايي دست و پا مي زند، با آنكه چند سالي است شهر شده. پيش از مفتخر شدن به عنوان شهرستان، هنوز از روستاهاي تبعه ورامين به حساب مي آمد. نام ورامين به دليل قيام 15 خرداد و پاكدشت به خاطر دادن۴۵۰ شهيد در دوران دفاع مقدس انقلاب اسلامي ايران ماندگار شده، اما از اين به بعد نام اين شهر به خاطر قرابت به پاكدشت به دليل ديگري نيز در خاطره ها جا خوش خواهد كرد. قتل 20 انسان بي  گناه كه كودكاني پاك و معصوم بودند.
تاريخچه پاكدشت به دليل بافت روستاگونه آن با ديگر شهرها متفاوت است. به اين منظور بررسي تاريخچه آبادي هاي تشكيل دهنده اين شهر ضروري است.
در گذشته ورامين را به علت زندگي قبيله اي به 4 قسمت تحت عنوان هاي بهنام عرب، بهنام پازوكي، بهنام وسط و بهنام سوخته تقسيم مي كردند. به نظر مي رسد از آنجايي كه طايفه پازوكي ها در بخش شمالي دشت ورامين استقرار داشته اند، اين منطقه به عنوان بهنام پازوكي نام گرفته بود بنا براين مي توانيم نتيجه بگيريم قديمي ترين اقوام اين ناحيه طايفه پازوكي ها هستند كه در روستاهاي اين منطقه، سكونت دارند. اين قسمت هاي شمال دشت ورامين معروف به بهنام پازوكي در برگيرنده شهر كنوني پاكدشت است.
اسناد و مدارك معتبري كه بتوان به استناد آنها مقايسه اي از نظر قدمت آبادي ها انجام داد وجود ندارد. اما از شواهد پراكنده داستان هاي محلي كه سينه به سينه نقل شده مي توان دريافت، آبادي هاي پاكدشت، قوهه و خاتون آباد سابقه طولاني تري نسبت به مامازن داشته اند. به دليل مرغوبيت اراضي اين منطقه، آبادي هاي پاكدشت، قوهه ومامازن در دوره ناصرالدين شاه به تصرف عزيزخان از خواجگان دربار درآمد. پس از درگذشت عزيزخان اين اراضي توسط خواهرش به دربار رضاخاني واگذار شد.
در دوره سلطنت رضاخان زمين هاي مزروعي اين روستاها عموما به درباريان يا خان ها اجاره داده مي شد. بدينسان طي حكومت رضاخان وضعيت اين آبادي ها به همين منوال ادامه داشت تا اينكه در سال 1323 اين املاك توسط رژيم سابق به هنرستان دخترانه و پرورشگاه يتيمان شاهپور انتقال يافت و درآمدهاي حاصله صرف اين هنرستان مي شد. بالاخره بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با تاسيس اداره اوقاف در اين منطقه نظارت آنها به عهده اين اداره گذاشته شده است.
قطب صنعتي كشاورزي 
پاكدشت از نظر آب و هوايي در منطقه گرم و نيمه خشك واقع شده است ولي قسمت هاي شمال شهرستان به خاطر ارتفاعات نسبتا مرتفع از قبيل قره آغاج جلوي آب و هوايي معتدل نسبت به ساير نقاط شهرستان را دارد و ميزان بارندگي ساليانه آن به طور متوسط حدود 180 ميليمتر محاسبه شده است.
بخش تامين كننده منابع آبي اين شهرستان توسط رودخانه جاجرود و چندين حلقه چاه عميق و نيمه عميق انجام مي شود، پاكدشت حدود 24 هزار و 109 هكتار اراضي كشاورزي دارد. از اين ميان 12 هزار و 299 هكتار داير و 140 هكتار باير است و حدود 10 هزار و 782 خانواده كشاورز از اين اراضي بهره برداري مي كنند.
بيشترين سطح زيركشت و متوسط توليد مربوط به كشت گوجه فرنگي و بادمجان است. همچنين مجموع سطح زيركشت محصولات كشاورزي براي شهرستان حدود 24 هزار و 254 هكتار تخمين زده شده است. يكي از مسايل مهم كشاورزي اين شهرستان ميزان بهره گيري آن از ماشين آلات كشاورزي است.
تعداد زيادي واحدهاي دامداري سنتي صنعتي در شهرستان وجود دارد كه با گسترش محدود مركزي شهر بسياري از آنها در محدوده شهري قرار گرفته اند. براساس اطلاعات موجود تعداد واحدهاي دامداري شهرستان حدود يكهزار و 107 واحد است كه از اين تعداد 134 واحد صنعتي و 867 واحد سنتي است.
كارخانه هاي صنعتي بسياري در سطح شهرستان استقرار يافته است كه از جمله صنايع نظامي پارچين، كشت و صنعت گرمسير و انواع توليدات صنعتي ديگر را مي توان نام برد. علاوه بر مراكز صنعتي فوق شهرك صنعتي عباس آباد و علي آباد با كارخانه و گارگاه هاي متعدد توليدي خود كه در طول چند سال اخير راه اندازي شده است، اين شهرستان را به يك منطقه و قطب صنعتي استان تبديل كرده اند.
۱۳ واحد معدن شن و ماسه فعال در اين شهرستان وجود دارد، اين معادن حاصل جاري شدن رودخانه جاجرود و بستر آن است كه يكي از مهمترين منابع درآمدي اين شهرستان است.
مردم اين شهرستان از 3 هزار و 192 اشتراك آب، 40 هزار اشتراك برق، 5 هزار و 700 اشتراك تلفن و 6 هزار و 500 اشتراك گاز شهري استفاده مي كنند.
سال 1375 شهر پاكدشت متولد شد
پاكدشت بيش از 800 كيلومتر مربع وسعت دارد. از شمال به رشته كوه هاي البرز دامنه جنوبي شهرستان دماوند و از غرب به شهر تهران و شهرستان ري و از جنوب و جنوب شرقي به شهرستان گرمسار محدود مي شود. شهرستان از دو بخش مركزي و شريف آباد تشكيل يافته كه تنها مركز شهري اين شهرستان، شهر پاكدشت است.
پاكدشت كه شامل روستاهاي پلشت، مامازن، قوهه و خاتون آباد است، بر محور ارتباطي پرترافيك تهران - مشهد قرار گرفته حوالي سال 1365 پاكدشت به استان تهران ملحق شد و به تبع آن سيل مهاجرت خانواده هاي حاشيه نشين به پاكدشت و روستاهاي آن صورت گرفت. به همين دليل شهر كنوني پاكدشت اسفندماه سال 1362 از سوي وزارت كشور به مركز شهري مستقل تبديل شد ولي حتي با شروع فعاليت شهرداري و ايجاد محدوديت و الزامات قانوني، كماكان مهاجرت به اين منطقه ادامه دارد. پس از افزايش مهاجرت به پاكدشت اين شهرستان در سال 1375 از سوي وزارت كشور به عنوان يك شهرستان مستقل و تابعه استان تهران اعلام شد.
به اين ترتيب شهرستان مستقل پاكدشت زندگي خود را با بافتي ناهماهنگ آغاز كرد.
اين شهر به لحاظ بافت جمعيتي به دو قشر مهاجران و بومي ها تقسيم مي شود.
بومي ها كه عمدتا داراي سابقه بسيار طولاني در اين منطقه هستند عبارتند از پازوكي ها، هداوندها، بور بورها، تاجيك ها، نجفي عرب، كرد  بچه، سلسپور. طوايف فوق عموما داراي گويش هاي متفاوتي مانند: لري، كردي، تركي و فارسي هستند هر كدام رسومات خاصي دارند. بخش مهم ديگر جمعيت اين شهرستان را مهاجران تشكيل مي دهند كه اكثريت آنها در بخش مركزي شهر پاكدشت و روستاهاي اطراف آن متمركز شده اند. عمده مهاجران ساكن در اين شهرستان از استان هاي تهران، لرستان، همدان، آذربايجان شرقي، غربي و خراسان در سال هاي اخير به اين شهرستان مهاجرت كرده اند.
تعداد كل جميعت اين شهر در سرشماري سال 1355 بالغ بر 31 هزار و 138 نفر بوده كه 5 هزار و 459 نفر ساكن شهر و 25 هزار و 679 نفر ساكن روستا بوده اند. اين ارقام در سرشماري 1365 حدود 7 هزار و 273 نفر افزايش داشته است.
در سال 1370 كل جمعيت اين شهرستان بالغ بر 116 هزار و 160 نفر، يعني حدود 22 هزار و 871 خانوار بوده است. از اين تعداد حدود 33 هزار و 273 نفر در شهر و 82 هزار و 887 نفر در روستاها زندگي مي كردند.
در سال 1375 تعداد كل جمعيت اين شهر به 164 هزار و 749 نفر رسيده است. 49 هزار و 220 نفر شهري و 115 هزار و 529 نفر روستايي، يعني افزايش 133 هزار و 611 نفر در عرض 25 سال.
قوهه آخرين مركز توسعه
شهر فعلي پاكدشت از چهار روستاي قديمي تشكيل شده است كه هر كدام از آنها خود پيشينه اي تاريخي داشته و به لحاظ بافت جمعيتي، محل سكناي طايفه اي خاص بوده است.
روستاي قوهه يكي از آبادي هاي قديمي عزيز خاني است كه در محدوده  شهر كنوني پاكدشت قرار گرفته تاكنون وجه تسميه معتبر و درستي از آن به دست نيامده، اما از قديمي ترين متوني كه از اين آبادي، نامي به ميان آورده اند مي توان به سفر نامه ناصر خسرو شاعر نامدار قرن پنجم هجري اشاره كرد. ناصر خسرو مي گويد: از نيشابور به قوهه رسيدم. در اينجا قحطي بود و يك من نان جو را به 2 درهم مي دادند و از آنجا گذشتم و سپس بعد از 4 روز به ملك و قزوين رسيدم. اين روستا در حد فاصل 2 كيلومتري غرب روستاي پاكدشت واقع شده و اهالي آنهم مانند ديگر آبادي ها عمدتا در داخل قلعه سكني داشتند. در گذشته عمدتا شغل اهالي اين روستا بر پايه كشاورزي و دامداري استوار بوده و همچنين دامداران در طول فصول مختلف سال ييلاق و قشلاق مي كردند. منطقه ييلاقي اين آبادي واقع در جنوب رشته جبال  البرز مركزي، منطقه اي به نام لار بوده است. از اين رو بايد اضافه كرد به رغم اينكه اين آبادي در نزديكي روستاهاي پاكدشت و مامازند قرار داشت ليكن مانند آنها از توسعه خوبي برخوردار نبوده است. تقريبا از ميان روستاهاي تشكيل دهنده شهر، پاكدشت آخرين مركزي بود كه مسير رشد و توسعه را پيمود و مورد هجوم مهاجران قرار گرفت.
مامازند، مركز فعاليت هاي دانشگاهي
مامازند مانند روستاهاي اطراف خود داراي سابقه طولاني سكونتگاهي نبوده است.
چرا كه در سفرنامه ناصرالدين شاه كه توسط اعتماد السلطنه تنظيم يافته به  رغم اينكه مشخصات و برخي اطلاعات پيرامون روستاهاي اين منطقه گزارش كرده، اما نامي از اين آبادي به ميان نياورده است. بنا به گفته اهالي آبادي پلشت، در گذشته بيشتر زمين هاي مزروعي اين آبادي متعلق به آنها بوده كه بعدها به صاحبان فعلي آنها واگذار شد. در مورد وجه تسميه اين آبادي اسناد تاريخي معتبر متقني وجود ندارد، اما نقل شده است در عهد زنديه نديده مادر كريم خان زند در اين آبادي سكونت داشته و بر همين اساس اين نام را مامازند بر اين مكان نهادند.
بنا بر اين نتايج تحقيقات محلي انجام شده، رونق زندگي در اين محل به عهد ناصري قاجار برمي گردد، يعني زمانيكه اين اراضي به تصرف عزيزخان خواجه درآمد. مي گويند قبل از آن در ميان اين اراضي تنها يك قلعه متروك وجود داشته كه آثار آن تا چندين سال پيش وجود داشت و به جز آنهم هيچ بناي ديگري نبوده و اين قلعه فقط در فصل تابستان مورد استفاده كارگراني كه براي درو مزارع گندم اين ناحيه، از شهرستان هاي ديگر مي آمدند قرار مي گرفت و در بقيه ايام سال متروك و خالي مي ماند و بخشي از مامازند در سال 1331 در اختيار دانشسراي كشاورزي قرار گرفت و در اين مركز ضمن تربيت معلمان كشاورزي، روستاييان را در امور كشاورزي راهنمايي و ياري مي كردند.
سپس درسال 1337 اين دانشسرا به مركز آموزش كشاورزي تبديل شد و اين مركز در طول دوران فعاليت خود حدود 3 هزار معلم كشاورزي، دهيار و مروج ارزياب بانك كشاورزي ديپلم را تربيت كرد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي دردانشگاه ابوريحان بيروني و نهايتا در سال 1362 اين دانشگاه زير نظر مجتمع عالي ابوريحان بيروني تحت پوشش دانشگاه تهران به فعاليت خود ادامه داد. در حال حاضر اين مجتمع با 193 هكتار زمين و حدود 7 هكتار زيربناي ساختمان و تاسيسات روز داراي دو شاخه كشاورزي و بهداشت به تربيت دانشجو مشغول است.
خاتون آباد، كاروانسراي حاج علي كني
يكي از مهمترين آبادي هاي بهنام پازوكي ورامين كه در گذشته از آباداني خوبي برخوردار بوده، روستاي خاتون آباد است كه درشمال باختر روستاي پاكدشت واقع شده و بافت قديمي اين محل نشان دهنده آن است كه در گذشته سكونتگاه هاي آبادي در كنار نهر بزرگي كه از رودخانه جاجرود منشعب مي شده سوابق حاكي از آنست كه در گذشته اين آبادي بعد از روستاي پاكدشت مهمترين آبادي منطقه به شمار مي رفته، ولي خاتون آباد از نقطه نظر جغرافيايي و نوع مالكيت اختلاف قابل ملاحظه اي را با ديگر روستاها داشته، بر همين مبنا اين آبادي خيلي زودتر از ديگر نقاط در معرض تغيير و تحولات قرار گرفت.
پاكدشت يا پلشت
بر اساس تحقيقات محلي روستاي پلشت مهمترين و بزرگترين مركز سكونت اين ناحيه به شمار مي رفت و تقريبا به عنوان مركز ثقل ساير روستاها محسوب مي شد. با نظر به اهميت اين آبادي چرا كلمه پلشت كه به معناي زشت و پليدي است، براي اين روستا انتخاب شده، تاكنون اسناد محكمي مبني بر پاسخ سوال فوق به دست نيامده است وليكن آراي مختلفي در اين خصوص وجود دارد كه در اين ميان به چند نقل قول كه محتمل تر است مي پردازيم. مي گويند در گذشته هاي بسيار دور در اين محل باتلاقي وجود داشته كه منشا آلودگي و رشد پشه هاي مالاريا و بيماري زا بوده است به همين خاطر اين نام را بر آن نهاده اند. در اين خصوص باز نقل ديگري مطرح است؛ گويند اين نام برگرفته از پل بسيار بزرگي است كه در ابتداي اراضي شرقي اين آبادي قرار گرفته كه اين پل روي مازاد آب رودخانه جاجرود كه به نام لات جي بيو مشهور است احداث شده است. اين پل داراي دهانه بزرگ بوده، لذا به نام شش چشمه معروف شده است. بر همين اساس اين آبادي پل دشت نام گرفته كه در زبان و محاورات روزمره ابتدا به پلاشت و سپس به كلمه پلشت تغيير نام يافته است.
از نظربافت اجتماعي آنگونه كه نقل قول شده است ساكنان اوليه و اصلي اين آبادي همان اقوام پازو كي ها بودند و سپس طوايف ديگر مانند تاجيك ها و بخشي ها كه آنها نيز بومي بوده اند. برخورداري اين روستا از برخي امكانات خدماتي از قبيل حمام و آسياب آبي موجب شده بود افراد آبادي هاي اطراف جهت بهره برداري از آنها به اين آبادي بيايند كه معمولا در مقابل ارايه چنين خدماتي جنس پرداخت مي شد.

حوادث پاكدشت،هشداري ديگر به برنامه ريزان اجتماعي
تمام شد؟!
020100.jpg
در تمام گزارش ها و تحليل ها از مظلوميت قربانيان سخن رفت، اما آيا كسي هم پرسيد كه اين دو جوان كه امروز دستانشان با خون كودكان معصوم آلوده شده، ديروز كودكي خود را چگونه گذرانده اند و در كجا و با چه شرايطي بزرگ شده اند؟ وضعيت آموزش و تحصيلشان چگونه بوده و علل بروز اين فاجعه از كجا سرمنشا گرفته و چه عاملي آن را تقويت كرده است؟ اينها همه سوالاتي است كه جامعه شناسان و برنامه ريزان اجتماعي براي جلوگيري از سقوط اجتماع بايد براي آن راه حل ارايه دهند.
به اعتقاد كارشناسان و روانشناسان اجتماعي، هر چه تعداد كودكان خشونت ديده كمتر باشد كمتر شاهد جنايات و خشونت خواهيم بود و بي  شك توجه به اين آسيب هاي پنهان در جامعه و برنامه ريزي علمي و جديد در خصوص پيشگيري از اين معضل اجتماعي از وقوع چنين جنايات هولناكي در آينده جلوگيري خواهد كرد.
نتايج تحقيقات دفتر پژوهش دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي نشان مي  دهد: 3/9 درصد از نوجوانان تهراني در معرض آسيب هاي جسمي و عاطفي قرار دارند.
يافته هاي پژوهش حاكي از آن است كه كودكان قرباني آزار، به طور معناداري مشكلات اجتماعي و تفكري بيشتري دارند. به عبارت ديگر آنها مشكلات درون ريزي و برون ريزي بيشتري در مقايسه با كودكان آزار نديده دارند.
بنا بر اين بررسي، رفتارهاي بزهكارانه و پرخاشگرانه در اين كودكان در مقايسه با كودكان آزار نديده بيشتر است.
در اين پژوهش سابقه آزار در دوران كودكي، تحمل كم، كم تحملي والدين، احساس ناتواني عميق، انزواي شديد، درك ضعيف از خود، اختلالات روانشناختي و حالات و شرايط عصب شناختي به عنوان دلايل كودك آزاري مطرح شده است.
بر اساس مطالعه فوق، 20 درصد دانش آموزان در معرض آزارهاي جسمي قرار دارند، 20 درصد والدين اين كودكان با يكديگر مشاجره و درگيري دارند كه آزار عاطفي و جسمي را در پي دارد، 27 درصد دانش آموزان اظهار داشته اند كه زندگي پرتنشي دارند، 35 درصد والدين سخت گير دارند، 35 درصد معتقدند كه والدينشان انتظاري بيش از حد توانايي آنها دارند، 58 درصد كاملا احساس تنهايي مي  كنند، 10 درصد احساس راحتي در خانه ندارند، 40 درصد دانش آموزان مجبورند به تنهايي از عهده مراقبت هاي خويش برآيند كه نشان دهنده بي  توجهي خانواده است، 25 درصد از آنان مي  گويند كه آسايش ندارند، 9 درصد تمايل شديد دارند تا در يك خانواده ديگر زندگي كنند كه اين حاكي از عدم رضايت از خانواده است و 55 درصد گفته اند كه چنانچه از مقررات پيروي نكنند به سختي تنبيه مي  شوند.
طبق گزارش كميته ملي پيشگيري از سو ء رفتار با كودكان سازمان ملل در سال 1994، حدود 3 ميليون سوء رفتار و مسامحه در مورد كودكان دنيا به آژانس هاي خدمات اجتماعي گزارش شده. اگرچه ميزان واقعي بيشتر از اينهاست.
بنا بر اين گزارش از بين كودكاني كه در دنيا مورد سوء استفاده جسمي قرار مي  گيرند 24 درصد كمتر از 5 سال، 57 درصد بين 5 تا 9 سال، 27 درصد بين 10 تا 14 سال، 14 درصد بين 15 تا 18 سال و بيش از 50 درصد كودكان قرباني آزار، نارس يا وزن هنگام تولد آنها پايين بوده است.
برهمين اساس، 75 درصد سوء رفتار از سوي والدين، 15 درصد از سوي بستگان ديگر و 10 درصد از طرف مراقبان و خويشاوندان مورد آزار قرار گرفته اند.
علايم مشخص كننده آزار عاطفي و بي  توجهي به كودك در دوران نوزادي شامل ضعف و كندي در فرآيند رشد، وجود عفونت هاي كوچك عودكننده و مداوم، ارجاع مكرر به بخش هاي بيمارستان بر اثر حوادث و سوانح، وجود كمبودهاي غيرقابل توجيه در اعضاي بدن، جوش يا دانه ها و خراش هاي برجسته روي پوست بدن به عنوان علايم جسماني كودك آزاري مطرح مي  شود. تاخير عمده در رشد، اختلال وابستگي، اضطراب، اجتناب از غريبه ها و فقدان توانايي پذيرش مسووليت اجتماعي از علايم مشخص كننده آزار عاطفي و بي  توجهي در كودكان پيش دبستاني به شمار مي  رود. علايم جسماني آنها نيز شامل كوتاه ماندن قد، اندازه كوچك سر، ظاهر كثيف و آلوده، تاخير در يادگيري زبان و عدم بلوغ در جنبه اجتماعي- عاطفي مي  شود. علايم رفتاري كودك آزاري نيز استثنا قائل نشدن در برقراري ارتباط با غريبه ها، رفاقت  و دوستي هاي مشخص و سطحي، پرخاشگري و تكانه  و بيش فعالي است.
اما علايم مشخص كننده آزار عاطفي و بي  توجهي در كودكان دبستاني شامل كوتاه ماندن قد، ظاهر ژوليده و كثيف، فقدان سلامتي، مشكلات يادگيري، فقدان عزت نفس، ضعيف ماندن در مهارت هاي سازگاري، عدم رشد و ناپختگي در زمينه عاطفي و اجتماعي و روابط ضعيف يا محدود با افراد، رفتارهاي آسيب رسان نسبت به خود و الگوي نامعمول است.
چند روز پس از انتشار خبر قتل حدود 30 كودك، انجمن حمايت از حقوق كودكان بيانيه اي صادر كرد كه در آن آمده بود: پرونده هاي اخير قتل، آدم ربايي و خشونت عليه كودكان نشان مي  دهد كه برخي مناسبات اجتماعي به مرحله حاد رسيده كه بيانگر ضعف اساسي مديريت اجتماعي كشور و سياست هاي نامطلوب اجتماعي است كه مي  تواند در آينده با توجه به تركيب جنسيتي و جمعيتي، پيامدهاي ناگوارتري را براي جامعه رقم بزند.
انجمن حمايت از حقوق كودكان ضمن ابراز همدردي باخانواده ها و باور به مجازات عاملان اين جنايت، اعلام كرد: حل نهايي مساله با مجازات حل نمي  شود و لازم است روند زندگي عاملان توسط كارشناسان و متخصصان روانشناس و جامعه شناس مورد بررسي قرار گرفته و ريشه هاي اين جنايت با وضوح و جديت بيشتري مورد بررسي و روانكاوي قرار گيرد.
انجمن حمايت از حقوق كودكان در بيانيه  خود اعلام كرد: روند رو به رشد حاشيه نشيني، عدم توجه به ارتقاي فرهنگي و اجتماعي كودكان حاشيه نشين و خانواده هاي آنها، عدم توجه به آموزش همه جانبه اين كودكان و توزيع ناعادلانه بودجه هاي فرهنگي و اجتماعي و ورزشي در اين مهم دخيل بوده اند كه بايد از كنار آنها به سادگي گذشت.
در كنار اين جنايت هولناك در ماه هاي اخير نيز شاهد حداقل چند رويداد ديگر در ارتباط با بزه و اختلال رفتاري نوجوانان بوده ايم كه به طور مثال مي  توان از عاطفه 16 ساله- الهام خرگوشه- سامان دهنده يك باند فساد و بالاخره قنبر 17 ساله، كودك كاري كه از فرط تنگدستي و فشار، دست به خودكشي زده است نام برد.
اشرف بروجردي معاون اجتماعي وزير كشور در زمينه تاثير حاشيه نشيني در افزايش جرايم معتقد است: اين بخش ها از ضعف در ساختار مناسب اجتماعي و كمبود يا فقدان امكانات رفاهي در كنار بافت جغرافيايي خاص خود رنج مي  برند.
وي با ابراز تاسف از وقوع اين حادثه، رسيدگي به وضعيت فرهنگي واجتماعي مناطق محروم و حاشيه نشين را ضروري خواندو افزود: با وجود ايجاد تاسيسات و زيرساخت هاي مناسب در روستاهاي محروم به دليل تامين نشدن نيازهاي فرهنگي، اوقات فراغت و اشتغال زايي، شاهد تخليه آنها از سكنه هستيم كه اين امر خود رشد مهاجرت را به دنبال دارد.
بروجردي درباره برقراري امنيت اجتماعي در تمامي نقاط شهري با اشاره به حادثه پاكدشت نقش دستگاه قضائي را با توجه به لزوم اجراي درست و كامل قوانين بسيار حياتي توصيف كرده و تاكيد مي  كند: امنيت اجتماعي تنها با حضور پليس در تمام عرصه ها ايجاد نمي  شود و ضرورت دارد تا دستگاه قضائي عوامل تاخير در اجراي قوانين يا اجراي ضعيف آن را شناسايي كند.
وي توضيح مي  دهد: نه خانواده در صورت بروز اختلال شخصيتي در يكي از اعضا و نه جامعه با مشاهده به هم ريختن سلامت رواني افراد حساس مي  شود و اين بي  تفاوتي تا آنجا ادامه مي  يابد كه ما حتي شاهد واگذاري مسووليت ها به افراد داراي اختلال رواني نيز هستيم.
سردار محمد رويانيان رئيس مركز فوريت هاي پليس 110 كشور، قتل سريالي كودكان در پاكدشت را فاجعه آميز و هشداري جدي به مسوولان دانسته و مي  گويد: دولت و حاكميت بايد با هماهنگي دستگاه ها و مردم نقش تكميلي در اين زمينه ايفا كنند. وي تاكيد مي  كند با اشد مجازات مجرمان، هيچ كس هوس تكرار جرم نمي  كند. ريشه چنين حوادثي با تحليل آسيب شناسي و اقدام سريع و هماهنگ دستگاه ها قطع مي  شود و جلوگيري از اين وقايع بايد از نوع بازدارنده باشد.

بوي مكر، بوي كافور
020124.jpg
1- كوره، جايي كه اجساد كودكان بي گناه سوزانده مي شد.
۲- پدربزرگ احسان زارعي دلش براي نوه اش تنگ شده. مي گريد و عكسش را مي بوسد.
۳- محل ورودي كوره.
۴- كوره تا خانه هاي بچه ها فاصله اي ندارد.
۵- مكاني ديگر براي جنايت.
۶- با افتتاح ستاد فرماندهي انتظامي پاكدشت، شايد ديگر اين حوادث تكرار نشود، شايد.
۷- آنها حتي پول ندارند براي مردگان خود سنگ قبر بخرند. ضربدر يعني اين زير يك جنازه است.
۸- بچه ها هنوز هم در خطرند.
۹- بچه هاي پاكدشت اينجا تفريح مي كنند.
۱۰- خانه يونس مقتول هم به اندازه خانه بيجه كوچك است.
۱۱- قبرستان بچه هاي پاكدشت.
۱۲-خانواده بچه ها در خانه بيجه به دنبال لباس بچه هايشان هستند.
عكس ها : هادي مختاريان / گلناز بهشتي
020118.jpg
020142.jpg
020136.jpg
020148.jpg
020133.jpg
020127.jpg
020121.jpg
020112.jpg
020109.jpg
020154.jpg
020106.jpg

علي اصغر بروجردي معروف به اصغر قاتل
مردي با يك سيني در دست 
جمعيت تا ساعت 8 صبح در ميدان سپه حضور داشتند. گويا هنوز باور نداشتند كه كسي كه بيش از 30 نفر را كشته در جلوي چشمانشان به دار مجازات آويخته شده است 
روز اعدام اصغر قاتل، ششم تيرماه 1313 اعلام شد. مردم كه از دستگيري و محاكمه او سر از پا نمي شناختند لحظه شماري مي كردند تا هر چه زودتر سر اين قاتل سنگدل را بردار مجازات ببينند
020160.jpg
020163.jpg
020157.jpg
ماني راد
كمتر اتفاق افتاده كه در تهران يا ايران كسي پيدا شود و عده بسياري از مردم را به قتل برساند و عنوان قاتل زنجيره اي بيابد. اين اتفاق آنچنان نادر است كه اگر چنين كسي پيدا شود، در حافظه تاريخي همه ما ثبت و ضبط مي شود. ممكن است هر از گاهي كسي در آن واحد دو يا چند نفر را به قتل برساند، اما اينكه كسي براساس يك برنامه از پيش تعيين شده اين كار را انجام دهد و به مرور در عرض چند سال يا ماه چندين نفر را بكشد، كمي غيرعادي به نظر مي رسد. همه از خفاش شب شنيده ايم. مردي كه بيش از 9 قتل مرتكب شد يا از قاتل هاي زنجيره اي يا حادثه ايرانمهر، اما در ميان همه آنها، اتفاق پاكدشت يك استثناست كه هر از گاهي در تاريخ اتفاق مي افتد و نمونه هاي آن هم بسيار كم است.
شايد تنها نمونه تاريخي قتل هاي پاكدشت را بتوان در اوايل اين قرن جست، جايي كه هنور تهران چندان گسترش نيافته بود. در سال هاي بسيار دور؛ ماجراي اصغر قاتل.
مردي كه يك سيني در دست دارد و تعدادي باميه در آن گذاشته و در كوچه پس كوچه هاي شهر راه مي رود و فرياد مي زند. او را تصور كنيد، در حاليكه كودكان در اطراف او جمع شده اند و با دست هاي خاكي از او باميه مي گيرند. مردي بلند بالا و حدودا 48-47 ساله. او تا چندي پيش در بغداد بوده. در آنجا هم باميه مي فروخته و كودكان بسياري در اطراف او پرسه مي زدند و باميه مي خريدند. او وقتي كه وارد كوچه مي شود يك پيت حلبي بزرگ هم در دست دارد. قرار است كه درون اين پيت، پر از وسايل پخت و پز باميه باشد، اما...
دهم اسفند 1312
هنگامي كه علي اصغر بروجردي در روز پنج شنبه در حوالي چاه هاي قنات امين آباد، با همين قيافه و وسايل ظاهر مي شود، در ابتدا ماموران تامينات به او ظنين نمي شوند. اما وقتي كه متوجه مي شوند، جسد ديگري پيدا شده كه متعلق به يك جوان 17 يا 18 ساله است و سرش بريده شده و برهنه درون يكي از چاه ها افتاده، تصميم مي گيرند اين باميه فروش را كه اتفاقا كمي لهجه شهرستاني هم دارد، استنطاق كنند. او كه قيافه اي مهربان دارد، در ابتدا همه چيز را انكار مي كند، اما همين كه پيت حلبي بزرگي كه به همراه دارد و گويا قرار است ابزار تهيه باميه در آن باشد را مي گردند، لباس هاي خوني كسي را پيدا مي كنند و يك آلت قتاله و يك كارد خوني. فردا به تمام ولايت طهران خبر مي رسد كه قاتل دستگير شده است ومردم دسته دسته به اداره تامينات رفته تا مطمئن شوند. اما مگرچه اتفاقي افتاده كه همه اينگونه سرآسيمه و نگرانند. مگر اين قتل، اولين جنايت بوده؟ نه، حكايت چيز ديگري است. اين مرد كسي نيست جز اصغر قاتل.
۸ جسد در اطراف تهران 
تقريبا دو ماهي مي شد كه سروصداي زيادي راه افتاده بود و در همه جاي تهران صحبت از كسي بود كه كودكان و نوجوانان را به قتل مي رساند. پس از آنكه اداره تامينات 8 جسد در اطراف تهران پيدا مي كند كه اكثر كشته شدگان در سنين زير 20 سال بودند، در تهران هراس وصف نشدني به راه مي افتد. كشف اين اجساد در محلي به نام شترخان در اطراف تهران چنان وحشتي ايجاد مي كند كه مردم با احتياط با همديگر سلام و احوالپرسي مي كردند و كمتر در گذرها و كوچه هاي خلوت ظاهر مي شدند. همه اين جنايات نقطه مشتركي داشت. تمام مقتولان برهنه بودند و گوش تا گوش، سرشان بريده شده بود. ماموران اداره تامينات تا مدت ها در اطراف چاه هاي قنات امين آباد و اطراف قلعه دولت آباد، روزها و شب ها پرسه مي زدند تا شايد سر از اين راز و جنايت درآورند. بالاخره چندان طول نكشيد و ماموران توانستند قاتل را دستگير كنند. او علي اصغر بروجردي است؛ يك باميه فروش دوره گرد.
چندي پيش از بغداد خبر رسيده بود كه يك قاتل سنگدل، در آنجا 25 نفر جوان را به قتل رسانده است. پاسبان ها و اداره تامينات و دولت از دستگيري او عاجز مانده بودند و تا مدت ها مردم بغداد در وحشت روزگار مي گذراندند، اما پس از چندي سايه مرگ بر سر تهران ديده شد. ظرف مدت دو ماه، 8 جنازه از ميان چاه هاي امين آباد بيرون كشيده شد و همه چيز به بغداد و قاتل زنجيره اي آن نسبت داده شد. چرا كه تشابه فراواني در مقتولان يافته شده، وجود داشت. در ميان مردم كوچه و بازار اين هياهو بالا گرفت كه قاتل به تهران آمده است. او اينجاست. در ميان ما. آيا اداره تامينات مثل ولايت بغداد كاري نمي  تواند بكند؟ آيا امنيه ها او را دستگير خواهند كرد؟ انگار بايد بيشتر مواظب فرزندانمان باشيم. اين جملا تي بود كه تهراني ها در گوش همديگر پچ پچ مي كردند. غافل از اينكه قاتل سيني باميه در دست، در كوچه هاي شهر پرسه مي زند و به بهانه باميه فروشي، قربانيان خود را انتخاب مي كند و آنها را اغفال كرده و به مناطق خلوت مي برد و سر از بدنشان جدا مي كند. او تا به حال 33 نفر را در عراق و ايران كشته و معلوم نيست كه اداره تامينات موفق به دستگيري او شود.
ماموران زيرك
در ساعت 11 صبح 10 اسفند 1312 ، علي اصغر بروجردي به دام مي افتد. او در ابتدا همه چيز را انكار مي كند، اما پس از چندي زبان به اعتراف مي گشايد و از قتل هاي خود پرده بر مي دارد. او تا مدت ها مورد بازجويي  قرار مي گيرد. خبر دستگيري او به بغداد هم مي رود. همه از اينكه اين قاتل دستگير شده خوشحال هستند. ديگر نگراني و اضطراب در خانواده  ها ديده نمي شود. تامينات چقدر زيرك بود. و هر روز روزنامه ها احوال علي اصغر بروجردي را كه ديگر به اصغر قاتل معروف شده، مي نويسند. همه منتظرند تا محاكمه او آغاز شود و از نزديك او را ببينند. بالاخره پس از گذشت چندماه، اصغر قاتل محاكمه مي شود. در اوايل تيرماه 1313، چهار ماه بعد از دستگيري او دادگاه تشكيل و علي اصغربروجردي ، معروف به اصغر قاتل به پاي ميز محاكمه كشانده مي شود. تا به آن روز،  در روزنامه ها مطالب زيادي نوشته مي شود: اصغر قاتل: من يك عده بي سر و پا را كشتم علي اصغر انتظار ندارد كه اعدامش كنند. علي اصغر بروجردي: من قصدم اين بود كه نسل يك عده بي سر و پا را بر اندازم و... آيا اين حرف ها درست است؟
يك قدم به مجازات
هنگامي كه دادگاه به رياست دكتر قاضي طليعه و با حضور سياسي مدعي العموم استيناف و شريعت زاده و ملكي، وكلاي مدافع اصغر قاتل وعده اي از كارمندان عدليه و روبه روي چشمان مردم، تشكيل شد هنوز عده زيادي از مردم بيرون دادگاه منتظر بودند تا اخبار را هرچه زودتر به دست آورند. غلغله عجيبي به راه افتاده بود. بالاخره دادگاه تشكيل شد و مردم ديدند كه اصغر قاتل تمام اتهامات را در كمال وقاحت پذيرفت. حضور مردم در دادگاه چنان زياد بود كه حتي وحشت در چهره اصغر قاتل هم ديده مي شد. تمام قتل هاي اصغر قاتل به يك شيوه و سبك بود. او دردادگاه و در برابر چشمان حيرت زده مردم در جواب قاضي كه از او مي پرسد: چرا اين عده جوان را به قتل رسانده اي؟ مي گويد: اينها يك عده بي پدر و مادر هستند. بي سر و پا و خوشگل اند. وقتي كه ريش آنها درآمد، دزدي مي كنند. من با اينها دشمني دارم. اينهادشمن مملكت هستند. به اين جهت آنها را كشته ام. من در خارجه كه بودم از اينها خيلي بودند و خيلي از آنها را كشتم. اينجا هم كه آمدم، ديدم در اينجا هم هستند و آنها را مي كشتم. دراين دادگاه معلوم شد كه يكي از دلايل كشتن اصغر قاتل، تجاوز به كودكان و نوجوانان و سپس كشتن آنها بوده است.
در گرگ و ميش سحرگاه
روز اعدام اصغر قاتل، ششم تيرماه 1313 اعلام شد. مردم كه از دستگيري و محاكمه او سر از پا نمي شناختند لحظه شماري مي كردند تا هر چه زودتر سر اين قاتل سنگدل را بردار مجازات ببينند. در كوچه و بازار صحبت زيركي ماموران اداره تامينات پيچيده بود و مردم در هر جا از زيركي ماموران و وظيفه  شناسي شان سخن مي گفتند. اين غائله چنان آبرويي براي تامينات فراهم آورده بود كه حتي از بلاد عراق، پيام تشكري آمده بود وماموران با هوش تامينات را مورد تفقد قرار داده بود. همه اين سر و صداها به خاطر دستگيري آدمي بود كه در بغداد 25 نفر و در تهران 8 نفر را به قتل رسانده است. در روز اعدام، ميدان سپه و خيابان هاي اطراف آن پر از ازدحام جمعيت بود. هرچند اداره نظميه تعداد زيادي پليس و آژان و امنيه را مامور برقراري نظم و انضباط در زمان اجراي حكم كرد، اما ازدحام جمعيت آنقدر زياد بود كه زمان اجراي حكم كمي به تعويق بيفتد و مردم را به آرامش دعوت كنند. مردم مي خواستند تا به چشم خود ببينند كه اصغر قاتل، اين وحشي جاني، چگونه به دار مجازات آويخته خواهد شد. كسي كه باعث شده بود تا مردم تهران، تا مدت ها از شنيدن نامش هراسان شوند. بالاخره در سحرگاه روز ششم تيرماه 1313 كمي پيشتر از طلوع آفتاب ، هنگام گرگ و ميش در جلوي اداره تشكيلات كل نظميه مملكتي همه چيز آماده شد تا او مجازات شود. هنگامي كه او به ميدان سپه آورده شد، گويا هنوز باورنداشت كه قرار است اعدامش كنند. هنگامي كه در ميان هياهوي جمعيت طناب دار به گردنش انداخته شد صداي جوش وخروش مردم در ميدان سپه پيچيد. تازه اينجا بود كه اصغر قاتل متوجه شد كه ماجرا جدي است و قرار است اعدامش كنند. او همان گونه كه بسياري را كشته بود اكنون قرار است كه كشته شود. او وقتي كه فهميد قرار است بميرد، دست از سماجت برداشت و غروري كه بسياري از مخالفان و مردم عادي را حتي تحت تاثير قرار داده بود، ناگهان شكست.
او ناگهان عجز و لابه را شروع كرد. او در ميان گريه ها و اشك ها با صداي بلند فرياد مي زد كه: اگر از اين وضعيت نجات پيدا كنم، دو گوسفند نذر مي كنم. نزديكي به لحظات پايان زندگي و ديدن آن همه جمعيت كه براي تماشاي مراسم اعدامش آمده بودند، لرزه بر اندامش انداخت و ديگر قادر به حفظ حالت عادي خود نبود.
جمعيت تا ساعت 8 صبح در ميدان سپه حضور داشتند. گويا هنوز باور نداشتند كه كسي كه بيش از 30 نفر را كشته در جلوي چشمانشان به دار مجازات آويخته شده است. از آن پس، هر كس كه سيني به دست در كوچه هاي تهران مي گشت و باميه  مي فروخت، چشم هاي نگران مردم را در پس خود مي ديد. انگار هنوز خاطرات اين مرد وحشي تا سال هاي سال در كوچه پس كوچه هاي شهر باقيمانده بود.

جنجال در دادگاه
گريه، شيون فرياد
020169.jpg
شهرام فرهنگي
لانه كفتر، جايگاه متهم. ناله هاي عقيم ديروز و فريادهاي بي   حاصل امروز. محمد بيجه هستم، فرزند علي اكبر، 22ساله، كارگر كوره آجرپزي و... يك، دو، سه، چهار، قدم هايش را شمردند. نه با تنفر، با واژه  اي كه در دايره لغات مفقود است. پنج، شش،... متهم رديف اول قتل هاي پاكدشت در جايگاه حاضر شد. پيش از آن قاضي پرونده نامش را خوانده بود؛ نه با تنفر. لانه كفتر اين بار بهانه اي براي وسوسه شدن يك شاعر به نوشتن نيست. محمد بسيجه كه نمي      دانيم چرا او را بيجه مي      نويسند، لب به اعتراف گشوده.والدين مقتولان هم هستند.
اولين بار ظهر عاشورا بود كه به لا نه كفتر ختم شد.
روز عاشورا، مقابل كوره آجرپزي، پسر 9 ساله اي را ديدم كه برادرش را گم كرده بود. گفتم من امامزاده را بلدم. برويم دوچرخه بردارم و با هم پيدايش كنيم. پسر را به لانه كفتر بردم. باچاقو تهديدش كردم و...
جزئيات آزار- كه نوشتني نيستند اما والدين مقتولان شنيدند- جزئيات قتل- ضربه هاي چاقو روي گردن پسر 9 ساله، كوره آجرپزي، آتش  و سوختن جنازه كنار لاستيك- و جزئيات ديگر؛ هميشه جزئيات است كه عمق هر ماجرايي را نشان مي   دهد.
محمد بيجه به سوالات قاضي پاسخ مي  داد وجزئيات بودند كه از پي  هم در گوش خانواده هاي مقتولان فرو مي  رفتند؛ محمد بيجه، با دست هاي بسته، نه در لانه كفتر كه در جايگاه اعتراف هم آزار مي   داد!
بحث به ورود سيانور به چرخه قتل ها كشيد؛ اينكه هميشه غير از فرزندان انسان، سگ ها و گربه ها هم قربانياني دم دست بودند. اگر قرار است از جزئيات نگذريم، از هيچ چيز نبايد بگذريم؛ هميشه جزئيات است كه عمق هر ماجرايي را مشخص مي   كند!
يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت. اين بار هفت مقدس نيست. محمد بيجه اعتراف به قتل هايش را ادامه مي  دهد؛ شماره 7، ميلاد الف، با جزئيات.
يك بار ديگر ماجراي مرگ كودكي بازيگوش و...
گفتم دوست داري بي  هوش شدن سگ را ببيني؟ با هم به دره رفتيم. منتظر فرصتي بودم تا بكشمش. وقتي ديدم كسي اطرافمان نيست، دهانش را گرفتم. او با سنگ به سرم ضربه زد. من او را هم با چاقو كشتم و...
صدايش را ببريد. والدين شماره 7، ميلاد الف، تحمل شنيدن ادامه اعترافات بيجه را نداشتند.
آقاي قاضي كافيست. اين جلسه تنها داغ ما را تازه مي  كند. حرف هايي كه بيجه مي  زند، ديكته شده است. نخ نامرئي كه بر پرده اين نمايش افتاده را بالا بزنيد.
گريه، شيون و فرياد. يك نفر از نسل كشي صرب ها در بوسني حرف مي  زند. مي  شد از شباهت كوره هاي آجرپزي پاكدشت، به كوره هاي آدم سوزي اردوگاه هاي آلمان هم حرف زد. اما چه فايده؟ اين ماجراها هيچ ارتباطي به يكديگر ندارند، دارند؟!
گريه، شيون و فرياد.
اعدام قاتلان دردي از ما دوا نمي  كند، مسوولاني را كه مقصرند مجازات كنيد. بچه هاي ما از ترس به مدرسه نمي  روند. خودمان هم هر روز قرص اعصاب مي  خوريم. مشكل ما با اين جلسه ها حل نمي  شود.
گريه، شيون، فرياد و اين بار حمله؛ والدين مقتولان پيش از اين در جريان جزئيات قرار نگرفته بودند. جزئيات را البته روزنامه ها نوشته  بودند اما براي والديني كه فرزندشان مرده، نه حوصله اي مانده كه چشم به خطوط ريز روزنامه ها بسپارند و نه...
دخالت ماموران نيروي انتظامي بي  فايده است. والدين مي  خواهند با دست هاي خودشان انتقام بگيرند.متهمان از دسترس دور مي  شوند تا حكم مرگشان قبل از دستور قاضي اجرا نشود.
نمي  شود اين جماعت داغدار را آرام كرد. صداي چكش عدالت هم در گوش كسي ضربي ندارد. بايد ختم جلسه را اعلام كرد. حسن ختام، حرف هاي مدير روابط عمومي دادگستري استان تهران است.
از خانواده هاي مقتولان مي  خواهيم كه آرام باشند. راي قاطع صادر مي  شود تا خون فرزندانشان پايمال نشود...
حكم اعلام شد. محمد بيجه، محكوم به 15 بار اعدام شد. البته همه مي  دانند كه قاتل بيش از 20 كودك پاكدشت تنها يك بار مي  ميرد. گزارش اغتشاش دردادگاه متهمان فاجعه پاكدشت تمام است. تنها يك ديالوگ بين قاضي و بسيجه جا ماند كه بدون هيچ دليلي آن را گذاشتيم براي آخر گزارش.
قاضي: آيا ماموران را هم در وقوع جرم مقصر مي  داني؟
بيجه: صددرصد مقصر نمي   دانم. آنجا محيط براي جرم فراهم است.

چهل روز پر التهاب
پرونده اي كه بسته شد
020166.jpg
بيجه هم مثل حنايي و خفاش شب رفت و به زباله داني تاريخ
پيوست تا ...
عكس : هادي مختاريان 
يك ماه تمام، هر روز خبري جديد از پرونده محاكمه پاكدشت در جرايد چاپ شد و هر روز بر دلهره و اضطراب مردم افزوده شد. متهمان پاكدشت تحت بازجويي دقيق قرار گرفته. محل اختفاي اجساد توسط متهم رديف اول پرونده نشان داده شده و اجساد از زير خاك هاي بيابان هاي پاكدشت بيرون كشيده شدند. اولياي دم مقتولان روزهاي پر از غم و اندوه را پشت سر گذاشتند. به دليل جريحه دار شدن اذهان عمومي، تحقيقات قضائي و پليسي در اين خصوص به صورت فشرده و دقيق در مدت زمان كمتر از يك ماه صورت گرفت و در نهايت، اولين جلسه محاكمه اين متهان در شعبه 74 دادگاه كيفري استان به رياست قاضي ياورزاده با حضور پنج قاضي برگزار شد.
هيات پنج نفره قضائي شعبه 74 دادگاه كيفري استان پس از بررسي جوانب مختلف پرونده و اظهارات متهمان، وكيل مدافع آنان و اولياي دم، چهارشنبه شب گذشته راي خود درباره دو متهم اين پرونده را ساعاتي بعد از پايان آخرين جلسه محاكمه صادر كردند.
بنا بر حكم صادره دادگاه، محمد بسيجه معروف به بيجه در رابطه با آدم ربايي به 15 سال حبس، در خصوص 20 فقره قتل به 16 بار قصاص و پرداخت 4 ديه در حق اولياي دم، در رابطه با 7 فقره شروع به قتل عمد به 3 سال حبس، براي ايراد ضرب و جرح عمدي به پرداخت ديه، در رابطه با 2 فقره لواط به يك بار اعدام، براي 14 فقره تفخيذ به 100 تازيانه به عنوان حد، در رابطه با  سرقت، تبرئه و به خاطر جنايت برميت به پرداخت 5 فقره ارش محكوم شد.
همچنين علي غلامپور معروف به علي باغي طي اين حكم، از اتهام قتل ها تبرئه شد و در مورد آدم ربايي به 5 سال حبس و به جرم دو فقره تفخيذ به 100 تازيانه به عنوان حد محكوم شد.
رئيس دادگاه هاي كيفري استان بعد از صدور اين حكم اعلام كرد: طبق اين راي در نهايت به دولت پيشنهاد و توصيه شده است كه ديه را در حق اولياي دم پرداخت كند.
در جريان رسيدگي به اين پرونده شايعات بسياري مطرح شد كه يكي از آنها اتهام فروش اعضاي بدن مقتولان بود كه طبق نظريه پزشكي قانوني، مسوولان رسيدگي به پرونده اين شايعه را به طور جدي تكذيب كردند.
اتهام سرقت بيجه نيز در رسيدگي پرونده از وي مبرا شد زيرا سرقت يعني ربودن مال غير در خفا، در صورتي كه آن بچه 200 هزارتومان وجه نقد را خودش به بيجه تحويل داده بود كه جنبه سرقت پيدا نمي  كرد.
سراج در خصوص بحث مفسدفي الارض بودن متهمان در كيفرخواست بعد از صدور حكم گفت: نماينده دادستان با توجه به اينكه بحث مفسد في الارض بودن در كيفرخواست مطرح نبود، حق قانوني وارد شدن به اين موضوع را نداشت. زمان حكم به احتمال زياد به بعد از ماه رمضان موكول مي  شود و حكم در ملاء عام اجرا خواهد شد ولي تشخيص محل اعدام با دايره اجراي حكم است.
چگونگي وقوع جنايات و شناسايي عاملان جنايات 
اولين قتل در اواسط سال 81 به وقوع پيوست. احمدرضا پسر كوچك زنجير به دست از دسته عزاداري امام حسين خارج شده و در گوشه اي ايستاده بود و به خاطر گم كردن برادرش گريه مي  كرد. بيجه به او نزديك شد. پسر كوچك فكر مي  كرد در پناه بيجه مي  تواند به آغوش مادرش بازگردد. بيجه با وعده دروغين او رابه داخل محوطه كوره آجرپزي كشاند و سپس چهره محمد بيجه كه پسري مهربان مي نمود، تغيير كرد. پسر را به زور داخل قفس كبوترها كرده و با بدترين وضع ممكن مورد آزار و اذيت قرار داد. جسد كودك كه با ضربات چاقو و فشار دست به دور گردنش به قتل رسيده بود ساعتي بعد در حالي كه خانواده اش هراسان به دنبال او بودند در چاهي تاريك در آن حوالي جاي گرفته بود.
قتل هاي دلخراش ديگر كودكان پاكدشتي كه توسط محمد بيجه به قتل رسيده بودند از اوايل فروردين ماه سال 82 ادامه يافت. در تمام اين جنايات، محمد بيجه كودكان را با ترفندهاي خاص خود به محوطه كوره آجرپزي عاج كشانده و بعد از آزار و اذيت، آنها را به فجيع ترين وضع به قتل مي  رساند.
بيجه قصد پايان جنايات خود را نداشت ولي پايان ندادن به ارتكاب قتل يك كودك به تصور اينكه او جان سپرده است، راز جنايات پاكدشت را فاش كرد.
پسر نجات يافته از مرگ كه چندين ضربه سنگ بر سرش كوبيده و گل و لاي در تمام دهانش پر شده بود توسط رهگذران پيدا شده و به بيمارستان انتقال يافت،كودك از مرگ حتمي نجات پيدا كرد و او تنها كسي بود كه بعد از يك هفته موفق به شناسايي محمد بيجه شد.
محمد در جريان تحقيقات پليسي بدون هيچ دلهره و پشيماني تمام لحظات جنايات را توضيح مي  داد. گويي در حال تعريف داستاني براي ديگران است. او كه خود در بچگي مورد آزار و اذيت قرار گرفته بود، انگيزه اصلي خود را از ارتكاب اين جنايات انتقامگيري عنوان كرد.
محمد بيجه قبل از آخرين بازداشت به اصرار چند خانواده كه او را به عنوان عامل فقدان فرزندانشان مي  دانستند بازداشت شد ولي در تمام دوران حبس، ماموران انتظامي موفق به اعتراف گرفتن از وي نشدند و شايد كاستي ماموران انتظامي مسبب ازدياد قتل كودكان پاكدشتي شد.
محمد بيجه در جريان رسيدگي پرونده اش در دادگاه بدون آنكه ذره اي ندامت در چهره اش مشخص باشد لحظه به لحظه چگونگي جنايات را تعريف مي  كرد، به صورتي كه خانواده ها به خشم آمده و به قصد كتك زدن او براي كاهش احساس درد و غم قتل فرزندانشان به سويش حمله كردند ولي ماموران حفاظتي او را نجات دادند.
رسيدگي به دادگاه بيجه به صورت فشرده و سريع صورت گرفت و در نهايت در مدت كمتر از 48 ساعت حكم اعدام صادر شد. اين در حالي است كه بيجه در جريان دفاعيات خود عنوان كرده بود كه از كشتن كودكان حس آرامش به او دست مي  داده و اين خود شايد نشانه بيماري بود.
حال همه به انتظار اجراي حكم نشسته ايم تا با اعدام بيجه حس آرامشي پديد آيد. باشد كه چنين حسي همواره تداوم يابد .

پدرو آلونزو لوپز،
در هشت سالگي معصوميت خود را از دست داد
۳۰۰ نفر در آتش اژدها
020178.jpg
لوپز در زندان اكوادور چنين گفت: من مرد قرن هستم،
هيچكس مرا فراموش نخواهد كرد. من براي يافتن
قربانيانم با پاي پياده دربازارها مي گشتم تا دختري
با نگاهي خاص و با چهره اي معصوم پيدا كنم.
نادر شاكرين

سال 1948، جورج اليه سرگاتيان، سياستمدار ليبرال كلمبيا به قتل رسيد. اين حادثه سرآغاز جنگ هاي داخلي  بود كه يك دهه به طول انجاميد و بر اثر آن بيش از 300 هزار نفر جان باختند. يك سال بعد در فضاي خشونت بار آن دوره در خانواده فقير لوپز، پسري به دنيا آمد. او كه هفتمين فرزند خانواده 15 نفري خود بود، پدرو آلونزو نام گرفت. مادرش از همان كودكي، او را با مشت مي زد.
سال 1957 وقتي پدرو 8 ساله بود، مادرش او را درحال زنا با محارم پيدا كرد و پدرو را تا سر حد مرگ تنبيه كرد. پسرك به شدت از اين پيش آمد ناراحت شد و تصميم گرفت براي هميشه خانه را ترك كند او به كوچه و خيابان پناه برد تا شايد بتواند محيطي گرم را براي آرميدن پيدا كند. پدرو در خيابان ها قدم مي زد و از آزادي اش لذت مي برد. او كم  كم مجبور شد به جاي بازي با سنگ ها وشاخه هاي درخت، درون سلطل هاي زباله شيرجه بزند و با ته مانده غذاها، قايم باشك بازي كند. بعد از چند روز مردي بلند قد با لباسي خوشبو، پسرك را پيدا كرد و به او پيشنهاد داد كه او را به خانه اي راحت ببرد و با هم زندگي كنند. پدرو كه معرفت را از سگ هاي خياباني آموخته بود تصور كرد اين مرد، همان فرشته اي است كه مدت ها منتظرش بوده است. او همراه مرد رفت، نه به خانه اي راحت كه به خرابه اي نمور و تاريك. در آنجا مرد هر روز از پدرو خوب ! پذيرايي مي كرد. يك روز كه خوشي زير دل كودك زد، تصميم گرفت از آنجا فرار كند. او به خيابان ها برگشت تا دوباره به همراه گربه ها غذا بخورد و كنار قورباغه ها آبتني كند. چندي بعد زوج جواني پدرو را در حاليكه خيلي هم به بچه آدم نمي مانست پيدا كردند. آنها به او غذايي گرم دادند و از او خواستند تا همراه آنها به خانه شان برود. كودك، اول غريبي مي كرد اما در نهايت پذيرفت تا يكبار هم كه شده نرمي بالش را در خانه اين زن و شوهر تجربه كند. آنها از او مراقبت كردند و هر روز پدرو را به مدرسه مي فرستادند.
تولد اژدها
روزي از روزهاي سال 1963، پدرو شادمانه از خانه خارج شد تا به سر كلاس برود. او ديگر در خيابان ها به دنبال گربه ها نمي دويد و با قورباغه ها آب بازي نمي كرد. آن روز زنگ تفريح، معلم پدرو از او خواست تا در كلاس بماند و پسرك چنين كرد. معلم در را قفل كرد و او را مورد آزار قرار داد. تمام خاطرات خوش آن چند سال در ذهن پدرو ويران شد و او تصميم گرفت اين درس را سرمشق زندگي خود قرار دهد. پسرك كه 12 سال بيش نداشت، دوباره به اولين خانه حقيقي اش- خيابان- بازگشت.
سال هاي جنگ داخلي تمام شده و جنگ سرد در راه بود. پدرو تا شش سال از مردم گدايي مي كرد و گهگاه هم با قالپاق دزدها، چند سكه اي در آمد داشت. او كم كم فهميد كه سرقت ماشين ها، كاري پرسودتر و بي دردسرتر است. مالخرها به او پول خوبي مي دادند. چندي نگذشت كه پدرو در اين كار شهرت يافت 18ساله بود كه به جرم اين كار دستگير شد و پشت ميله ها رفت. هنوز دو روز از محكوميت 7 ساله او نگذشته بود كه 4 نفر از زندانيان به او تعرض كردند. اژدهاي نفرت از تخم در آمد و پدرو تصميم گرفت ديگر به كسي اجازه ندهد، او را لمس كند. فرداي آن روز جوانك به غذاخوري رفت و چاقويي دزديد. دو هفته بعد هيچ كدام از آن 4 نفر زنده نبودند. يك سال ديگر هم به جرم قتل براي دفاع از خود، به مدت حبس او اضافه شد.
پرواز اژدها
۱۹۷۸ بود كه پدرو از زندان آزاد شد. او به پرو رفت و اژدها را به پرواز درآورد.
در آن روزگار دستكم 100دختر بچه سرخپوست در نقاط مختلف آن كشور قرباني اژدها شدند. يك روز پدرو تلاش كرد دختري 9 ساله را بربايد اما در عوض خود در چنگ اهالي آياكوچو شهري در جنوب پرو گرفتار شد. آنها، جوان را برهنه كردند و ساعت ها او را شكنجه دادند و بعد از آزار او تصميم گرفتند او را زنده به گور كنند. شاهين اقبال بر شانه اژدها نشست زيرا همان وقت، مبلغي مذهبي از آن نزديكي ها گذر مي كرد. او صحنه را ديد و مداخله كرد. مبلغ با سخن، آنها را متقاعد كرد كه بهتر است پدرو را به مقامات تحويل دهند تا مجازات شود. آيا كوچوها چنين كردند و او را به مسوولان تحويل دادند. دولت پرو تصميم گرفت او را به اكوادور تبعيد كند. اژدها در آنجا رها شد و پدرو بارها بين كلمبيا و اكوادور سفر كرد. مقامات محلي متوجه شدند كه چندي است آمار گم شدن دختران جوان بالا رفته است. اما بلافاصله به اين نتيجه رسيدند كه اتفاق ها به قضيه قاچاق برده هاي آمريكايي جنوبي براي فروش به منظور سوءاستفاده هاي جنسي مربوط مي شود. اژدها آزادانه مي چرخيد و دنياي معصومانه كودكان را به آتش مي كشيد. در آوريل 1980 سيل ويرانگري در آمباتو اكوادور موجب شد تا پليس نگاهي دوباره به فهرست افراد گمشده بيندازد. اين بار هم نشانه اي از اژدها در ميان خاكسترهاي گل آلود به دست نيامد. چند روز بعد در بازار شهر جنجالي به پا شد. كارونيا پودوا به همراه دختر 12 ساله اش مشغول خريد بود كه ناگاه مردي غريبه، دخترك را زير بغل زد و گريخت. كارونيا ديوانه وار گريست و كاسبان بازار پس از تعقيب و گريز مرد را گرفتند. او كسي نبود جز پدرو. در بازجويي هاي اوليه افسران پدرو را ديوانه يافتند.
كشف راز اژدها
تحقيقات راه به جايي نبرد و مسوولان تصميم گرفتند از ترفند ديگري استفاده كنند. يكي از افراد پليس لباس كشيشان را بر تن كرد و با پدرو هم سلولي شد. ديري نپاييد كه پدرو زبان گشود و داستان اژدها را براي كوردوبا گودينو بازگو كرد. او اعتراف كرد كه دست كم 110 دختر در اكوادور، 100 دختر در كلمبيا و بسيار بيشتر از 100 دختربچه پرويي در كام اژدها بلعيده شده اند. پدرو گفت: كودكان پرويي را بيش از ديگران دوست داشتم زيرا آنها ملايم تر، قابل اعتمادتر و معصوم تر بودند و مانند دختران كلمبيايي مرموز به نظر نمي آمدند. او در ادامه توضيح داد : من در 8 سالگي معصوميت خود را از دست دادم. به همين دليل تصميم گرفتم با بقيه دختربچه ها همين كار را بكنم. از او پرسيده شد كه چگونه قربانيان خود را انتخاب مي كرده است و او پاسخ داد: من هميشه در بازارهاي دهكده ها قدم مي زدم تا دختربچه اي كه نگاهي معصومانه داشت را پيدا كنم. پدرو هميشه در روشنايي روز به دنبال كودكان بود زيرا دوست داشت ترس آنها را به وضوح ببيند. زماني كه از او در مورد علت سوال شد جواب داد: من ابتدا به آنها تعرض مي كردم. سپس مدت ها به چشمان آنها خيره مي نگريستم تا ترس آنها را با تمام وجود احساس كنم. من از اين موضوع بسيار لذت مي بردم. بعد آنها را مي كشتم و بدن آنها را مثله مي كردم و با تك تك اعضاي آن صحبت مي كردم. پليس حرف هاي او را باور نكرد. اژدها براي اثبات اعمالش ماموران را سر قبر چند كودك برد و پرونده پدرو تحت پيگيري قرار گرفت. در مجموع جنازه 53 كودك به دست آمد و در 28 محل ديگر چيزي يافت نشد. كارشناسان نتيجه گرفتند كه جانوران، باقيمانده اجساد را خورده اند. قاضي پرونده استدلال كرد كسي كه 53 نفر را كشته قادر است صد نفر را هم به كام مرگ ببرد.
آخرين گفت وگو با اژدها
ژانويه 1999 پدرو لوپز توانست براي اولين و آخرين بار با روزنامه نشنال اكزمينر National Examiner گفت وگو كند. به بخشي از مصاحبه رون ليتنر توجه كنيد: لوپز در زندان اكوادور چنين گفت: من مرد قرن هستم، هيچكس مرا فراموش نخواهد كرد. من با پاي پياده دربازارها مي گشتم تا دختري با نگاهي خاص، با چهره اي معصوم و زيبا پيدا كنم. او بايد دختر خوبي مي بود كه به مادرش كمك مي كرد. گاهي قرباني را دو، سه روز تعقيب مي كردم و منتظر مي ماندم تا فرصتي مناسب كه او تنها بود فرا برسد. من به دخترها هديه كوچكي مانند يك آينه دستي مي دادم و به آنها مي گفتم كه در جايي خارج شهر براي مادرشان هديه اي نگهداري مي كنم. آنها را به مخفيگاهي كه قبلا آنجا چند قبر كنده بودم مي بردم. گاهي جنازه هاي قربانيان قبلي هنوز در آنجا بود. من دست و پاي آنها را مي بستم و هنگام طلوع آفتاب آنها را آزار مي دادم ... پس از برآمدن كامل خورشيد با دست، گردن آنها را مي فشردم اين كار فقط زماني لذتبخش بود كه مي توانستم چشم هاي آنها را ببينم و چون اين كار در تاريكي امكان پذير نبود، صبح ها را انتخاب مي كردم. من گلوي آنها را فشار مي دادم و به نوري خاص، به درخششي در چشمان آنها خيره مي شدم كه ناگهان محو مي شد. لحظه مرگ بسيار هيجان انگيز بود، چيزي كه تنها كساني كه آدم كشته اند آن را مي فهمند. زماني كه من آزاد شوم دوباره آن لحظه را تجربه خواهم كرد. 5 تا 15 دقيقه طول مي كشيد تا دخترها بميرند، كارم را در نهايت ظرافت انجام مي دادم. مدتي دراز، در كنار جسد مي ماندم تا مطمئن شوم مرده است. گاهي از آينه استفاده مي كردم تا يقين پيدا كنم جنازه بي جان است. بعضي وقت ها هم مجبور مي شدم تمام اين كارها را دوباره انجام دهم. آنها هرگز فرياد نمي زدند زيرا توقع نداشتند حادثه اي رخ دهد. دوستان كوچك من دوست داشتند كه همراهي داشته باشند بنابراين آنها را سه، چهارتايي در گودالي قرار مي دادم. پس از مدتي خسته مي شدم چون آنها تكان نمي خوردند و من به دنبال دختران بيشتري مي رفتم.
پدرو لوپز همچنان در زندان اكوادور است، اما اگر روزي آزاد شود بايد باقي عمر را در زندان هاي كلمبيا و پرو سپري كند.
جدول مرگ
خالي از لطف نيست كه با نام بزرگترين قاتلان زنجيره اي تاريخ درجهان آشنا شويد، آمار قربانيان اين جنايتكاران به حدي بالاست كه تصور انسان بودن اين موجودات بسيار سخت است. در جدول زير 10 جاني بزرگ كه ركورد قتل هاي زنجيره اي را به خود اختصاص داده اند، گردآوري شده است.
رتبه
تعداد قربانيان
قاتل
كشور
۱
۳۰۰ *
پدرولوپز
كلمبيا
۲
۲۳۰ *
هنري لي  لوكاس و اوتين توله
ايالات متحده
۳
۲۱۰ *
هرمن ماگت
ايالات متحده
۴
۱۴۵ *
دونالدپي وي گسكين
ايالات متحده
۵
۱۰۰ *
نيكولاي ژورمونگلاليف
روسيه سابق
۶
۹۱
دلفينا و مارياد جيزوز گوانزالز
مكزيك 
۷
۸۶
برونو لودك
آلمان
۸
۵۳
آندري چيكاتيلو
روسيه سابق
۹
۵۲
آناتولي اونوپرنيكو
اوكراين
۱۰
۴۸
گري ريگوي
ايالات متحده
۱۱
۳۰
علي اصغر بروجردياصغر قاتل
ايران 
* تعداد تقريبي قربانيان 

آندري چيكاتيلو
020172.jpg
سيد حسين غضنفري- آندري چيكاتيلو اهل اوكراين شوروي سابق در تاريخ 16 اكتبر 1939 به دنيا آمد. آندري برخلاف بسياري از آدم كش ها، خيلي دير دست به اولين قتل زد. خانواده وي در زمان اجراي نظام اقتصادي مشترك ژوزف استالين در دهه 1930 سختي هاي زيادي را تحمل كردند. علاوه بر سختي هاي مالي و گرسنگي، مهمترين ضربه روحي كه بر وي وارد شد، قتل برادر او و خوردن جسدش به دست همسايگانشان در زمان قحطي روسيه بود كه جان ميليون ها روسي را گرفت. اينكه معلوم نيست اين حادثه واقعا رخ داده باشد يا خير، ماجرايي است كه بارها توسط مادر آندري براي وي تعريف شده است و باعث شد تا بذر جنايت و انتقام در نهاد وي كاشته شود. با اينكه اكثر جانيان در نوجواني يا اوايل 20 سالگي دست به قتل مي زنند، آندري چيكاتيلو پس از ازدواج و داشتن دو فرزند و به تصوير كشيدن مردي مظلوم و خانواده دوست از خود و برخوردار بودن از مدرك تحصيلي دانشگاهي، آخر تسليم خواسته هايي شيطاني شد كه در پشت چهره چون اقيانوس آرام وي، پنهان شده بود.
آندري چيكاتيلو كه از او به عنوان اشتباه طبيعت ياد مي شود، اولين قتل خود را در 22 دسامبر 1978 در شهر شاختي مرتكب شد. جسد قرباني كه يك دختر 9 ساله بود، چند روز پس از ارتكاب قتل از رودخانه گروشوكا بيرون آورده شد. هرچند آندري يكي از چند متهم دستگير شده بود، اما پليس نظرش را روي الكساندر كراوچنكوي 25 ساله كه سابقه تجاوز و قتل داشت متمركز كرد. پليس كه از هر طرف تحت فشار بود تا قاتل را پيدا كند، الكساندر كراوچنكو را كه تحت شكنجه پليس قرار گرفته بود مجبور به اعتراف به قتل دختر 9 ساله كرد و در نهايت اعدام شد. اما اين باعث نشد تا قاتل اصلي دست از جنايت بردارد. چيكاتيلو كه پيش از اين سرپرست خوابگاه دانش آموزان بود به اتهام تعرض به دانش آموزان پسر از كار اخراج و به عنوان بازارياب در شركت Rostcv-on-Don استخدام شد. لازمه شغل وي ايجاب مي كرد تا با قطار و اتوبوس به شهرهاي مختلف برود و بر همين اساس طعمه هايش را از همسفران خود و در ايستگاه هاي قطار و اتوبوس انتخاب مي كرد. چندي بعد از اعدام الكساندر كراوچنكو در سپتامبر 1981 مطبوعات روسيه پرده از جنايت ديگري برداشتند و تا 9 سال بعد خبر از پيدا شدن اجساد قطعه قطعه شده مي دادند. اين اجساد كه در زمين هاي اطراف ايستگاه هاي قطار و اتوبوس پيدا مي شدند از هر دو جنس مذكر و مونث بودند كه مورد تعرض قرار گرفته و به طرز وحشتناكي با ضربه هاي چاقو به قتل رسيده بودند. بعضي از آنها زبانشان بريده شده بود، بعضي ديگر دستشان از آرنج قطع شده بود و برخي ديگر فاقد بعضي از اندام هاي دروني بودند و اين فرضيه را براي پليس به وجود آورد كه آنان با يك آدمخوار روبه رو هستند. تنها نشاني كه آندري از خود باقي مي گذاشت،ضربات بي شمار چاقو به صورت قربانيان خود بود. قتل هاي آندري در سال 1984 شدت بيشتري گرفت به طوريكه تنها در ماه آگوست پليس موفق شد جسد 8 نفر كه همگي به يك شكل به قتل رسيده بودند را پيدا كند. پليس آندري را براي بار دوم به عنوان متهم دستگير كرد. وي كه عضو حزب كمونيست بود بعد ازدخالت مسوول آن حزب در پرونده وي، به خاطر نبود مدارك كافي آزاد شد. پس از 6 سال جست وجو و بازجويي از 25 هزار نفر متهم، پليس براي بار سوم و آخرين بار آندري را دستگير كرد. مشكل اصلي پليس اين بود كه سردمداران حزب كمونيست بر اين باور بودند كه اين چنين جنايات كه مخصوصا در غرب رخ مي دهد، هرگز در جمهوري خلق رخ نمي دهد و همين امر باعث شده بود تا رسانه ها تحت فشار حكومت، چنين جناياتي را سانسور كرده و به اطلاع مردم نرسانند. به همين خاطر بسياري از سرمايه هاي پليس صرف دوباره كاري ها شد و اين خود باعث شد تا مردم در جريان اخبار قرار نگيرند و آندري با راحتي هرچه تمام تر دست به جنايات متعددي بزند.
بخت آندري در سال 1990 به پايان رسيد. او در حاليكه دست و صورتش آغشته به خون بود، در ايستگاه راه آهن رستو ديده شد، هرچند كه پليس وي را در آن لحظه دستگير نكرد، اما نام وي را به ثبت رسانيد. دو هفته بعد در 20 نوامبر 1990 پليس جسد ديگري را در نزديكي ايستگاه رستو پيدا كرد و در اين لحظه به يقين رسيد كه قاتل آندري چيكاتيلو است. آندري چيكاتيلو پس از اعتراف به قتل 53 نفر در ژوئن 1992 محكوم به اعدام شد و در 15 فوريه 1996 با شليك يك تير به پشت سرش اعدام شد.

قتل هاي زنجيره اي در جهان
020175.jpg
بازبيني تاريخ قتل هاي زنجيره اي كار آساني نيست، زيرا نمي توان مشخص كرد كه اولين سري قتل هاي زنجيره اي در جهان كي و توسط چه كسي صورت گرفته است. ازطرفي پديده قتل هاي سريالي پديده نويني است كه در جوامع  امروزي رخ مي دهد، اما تاريخ نشان مي دهد كه اين پديده از ابتدا با جوامع بشري همراه بوده است و مختص جوامع امروزي نيست.
هرتحقيق در اين زمينه بايد از رم باستان آغاز شود كه امپراتورهايش روان ساديستي خود را با شكنجه و كشتن افراد بي گناه آرام مي كردند. از ديگر قاتلان زنجيره اي زمان باستان مي توان گيلس درايس و اليزابت باتوري را نام برد كه شهوت خود را با كشتن صدها انسان بي گناه آرام مي كردند يا افرادي چون ويلاد ايمپالر يا همان دراكولا نام برد كه مربوط به دوران جديدتري است. تقريبا تمام آگاهان به اين نوع جرايم، بر اين نكته توافق دارند كه اولين قتل هاي جنسي عصر جديد را جك در يپر مرتكب شد كه قربانيانش 5 نفر از افراد خياباني در لندن بودند. اين قتل ها جامعه ويكتوريايي انگليس را شوكه كرده بود. قتل هاي زنان خياباني از جمله قتل هاي زنجيره اي است كه پس از 100 سال هنوز هم با شدت هرچه تمام تر روي مي دهد به طوريكه از شدت تكرار ، رسانه هاي غربي ديگر به اين حوادث كمتر اهميت مي دهند.
H.H.Holmes يا جك دريپرآمريكايي با به قتل رساندن 27 زن خياباني در اواخر دهه 1890، اولين قاتل زنجيره اي در آمريكا است كه جناياتش به ثبت رسيده است. دو دهه بعد در سال هاي 1919 و۱۹۱۵ مردبتر، شهر نيواورلينر آمريكا را وحشت زده كرد.
در دهه  هاي 1935 و 1940 نيز آمريكا با چنين قاتلاني روبه رو بود، اما آلبرت فيش و يك جاني ديگر اولين كودك آزاران آدمخوار در اين سال ها بودند. جك بيرد، دزدي كه قربانيان خود را با تبر مي كشت و ويليام هيرنيز كه مي گفت: شما را به خدا مرا دستگير كنيد تا ديگر كسي را نكشم! از قاتلان دهه 1940 يا دهه افسردگي در آمريكا هستند.
دوران پس از جنگ جهاني دوم، دوران افزايش قاتلان زنجيره  اي در آمريكا بود. از معروفترين آنها وسيكانين گول ادگين را مي توان نام برد كه قبل از به قتل رساندن قربانيانش از شكنجه شدن آنان عكسبرداري مي كرد. در دهه 1960 اسم هايي چون ملوين ريس، آلبرت،خفه كننده بوستون و چارلز منسون و چندي ديگر كه خيلي از آنان به دام پليس نيفتادند شرايط را براي حضور قاتلان بالفطره، ويژه جلوه دادند. در دهه 1970 اوضاع به قدري وخيم شده بود كه پليس آمريكا اين نوع جنايات را اولين اولويت براي برخورد دانست. اين دهه متعلق به بركوتيز، باندي، كمپر و گيسي ، بيناچي و بونو و بسياري ديگر از اين نوع جانيان بود. در دهه 1980، جرم شناسان از واژه هاي طاعون و اپيدمي براي جنايت هاي اين چنيني استفاده مي كردند. وضعيت چنان خطرناك شده بود كه اين نوع جنايت ها جنبهمد پياده كرده بود. شايد از پست ترين جانيان اين دوره، بتوان جفري داهمر را نام برد كه از اعضاي بدن مقتولان خود در دكوراسيون منزلش استفاده مي كرد.
داهمر كه از وحشي ترين جانيان معاصر در آمريكا به شمار مي رود با صراحت كامل به قتل 17 نفر از افراد خياباني اعتراف كرد و پس از دستگيري نهايت همكاري را با پليس داشت. اين آدمخوار در كودكي با كشتن جانوران، شخصيت آينده خود را به تصوير مي كشيد. وي با داشتن جثه اي تنومند، توسط يكي از هم زندانيانش به درك واصل شد.
بررسي زندگي اين دست از جانيان همه نشان دهنده اين است كه اگر از كودكي رفتار آنان تحت نظارت بود، شايد جنايات آنان در بزرگسالي قابل پيش بيني و پيشگيري بود.

عدم توجه به حاشيه و اقشار كم درآمد
تله فضايي در حاشيه تهران
مهاجران يا كم درآمدهاي شهر به اين نقاط مي  روند تا وضع معيشتي زندگي خود را بهبود ببخشند اما پس از مدتي خود را گرفتار فضايي مي  بينند كه به خودي خود، خودرو و پراكنده است، از رسيدگي دولت محروم است 
020184.jpg
رشد شهرهاي كوچك و متوسط، به خصوص در 15 سال
گذشته بيشتر از رشد كلانشهرهاي ما بوده است. بر
اساس آمار، تعداد شهرهاي ايران از 300 شهر در
سال 1355 به 800 شهر در سال 1380 رسيده است.
مهرداد مشايخي 
وقتي كه محمد بيجه، جوان 22 ساله اهل شمال خراسان در دادگاه به قتل 17 كودك و يك مرد و دو زن اعتراف كرد و اتهام آزار 7 كودك را پذيرفت، كمتر كسي مي توانست بپذيرد كه جواني با اين سن و سال و ظاهري كه خشونتي از آن به بيرون بروز پيدا نمي كرد، بتواند دست به چنين جناياتي بزند. همان طور كه كمتر كسي مي تواند بپذيرد در مواجهه با چنين حوادثي، پرداختن و بررسي وضعيت روحي، رواني و فرهنگي شخص مجرم مي تواند راهگشاي جلوگيري از وقوع جنايات مشابه باشد.
در بررسي عوامل مختلف مساعدكننده فضاي رخ دادن چنين حوادثي گاه اين تلقي به وجود مي آيد كه رشد نامتوازن بخش هاي مختلف اقتصادي و شهري مي تواند يكي از اين عوامل باشد؛ عدم توازني كه باعث مي شود كشاورز يا دامدار، كسب و كار كوچك شهر و روستاي خود را رها كرده و به حاشيه كلانشهرها پناه بياورد؛ رشد نامتوازني كه باعث كم شدن فر صت هاي شغلي در شهرهاي كوچك و روستاها شده و حلقه مفقوده اي را در چرخه اقتصادي به وجود بياورد. در حالي كه كمال اطهاري، كارشناس اقتصادي و شهرسازي موافق چنين نظري نيست. به نظر او اصولا رشد كشاورزي به خودي خود باعث كم شدن اشتغال در اين بخش مي شود و از طرف ديگر رشد بخش كشاورزي در ايران رشد مطلوبي بوده است. در 30 تا 40 سال گذشته رشد كشت آبي 8/1 برابر بوده و توليدات كشاورزي هم سالي 3 تا 5 درصد افزايش داشته است. به عقيده اطهاري شهرنشيني سرنوشت تمام جوامع است و اين مديريت شايسته شهري است كه بايد با ساماندهي پيرامون، اثرات منفي مهاجرت را خنثي كند.
نكته ديگري كه اين كارشناس به آن اشاره مي كند، رشد شهرنشيني در ايران است. او مي گويد: رشد شهرهاي كوچك و متوسط، به خصوص در 15 سال گذشته بيشتر از رشد كلانشهرهاي ما بوده است. بر اساس آمار، تعداد شهرهاي ايران از 300 شهر در سال 1355 به 800 شهر در سال 1380 رسيده است. در حالي كه ما در ميان كشورهاي جهان سوم متوازن ترين رشدهاي شهرنشيني را داريم از رشد كلانشهري كمتري برخوردار بوده ايم. مجموعه شهري تهران تهران و پيرامونش با رشد 4/2 درصدي در دهه اخير از ديگر كلانشهرهاي دنيا كه رشدي بيش از 3 درصد داشته  اند از رشد كمتري برخوردار بوده است. در كنار اينها آنچه به چشم مي خورد اين است كه شهرهاي كلان به نسبت شهرهاي متوسط رشد كمتري داشته اند و اين نشان مي دهد كه مديريت كلانشهرها چه از لحاظ برنامه ريزي براي شهر و چه برنامه ريزي مسكن، نگاه شايسته اي به مبحث كم درآمدها نداشته است.
به نظر مي رسد تفكيك تهران از پيرامونش و همچنين دلايل اجرا نشدن طرح مجموعه شهر تهران مبحثي است كه در بررسي دلايل به وجود آمدن فضاي روي دادن چنين حوادثي به آن مي رسيم. در كلانشهرها مسايل پيراموني و شهر بزرگ با هم پيوند خورده اند و اگر مسايل اين دو را با هم در نظر نگيريم با مشكلات بزرگي مواجه مي شويم، به نظر اطهاري با وجود اين موضوع، اين ديدگاه كه توجه خاص به پيرامون، موجب تشويق مهاجرت به پيرامون كلانشهرها مي شود، باعث شده است تا همواره طي دهه هاي اخير از ساماندهي پيرامون پرهيز شود. به عقيده او چنين نگرشي موجب مي شود كه بسياري از دستگاه ها يك كنار گذاشتگي و شهروندزدايي را در برخورد با حاشيه شهرها در نظر گيرند كه اين خود مانع از قوام مدني پيرامون شده است.
كمال اطهاري مي گويد: من يك بار در مجله شهرسازي و معماري درباره اين موضوع هشدار دادم كه شهروندزدايي وارد برنامه ريزي شهري تهران شده است و اين شهروندزدايي عواقب وخيمي را براي كلانشهرها به دنبال دارد. در كنار اينها هم جرياناتي وجود دارد كه بيشتر از اينكه به حل مسايل و مشكلات بپردازد، گزينه هاي حذفي مثل انتقال پايتخت را مطرح مي كند، در حالي كه كلانشهر تهران و پيرامونش با 10ميليون جمعيت بايد مانند يك كشور اداره شود. 
او با مقايسه اقتصادي - اجتماعي نقاط پيراموني سابق تهران و نقاط فعلي اضافه مي كند: پيش از برنامه ريزي شهري در سال 49 در تهران، نقاطي مثل قصر الدشت، جي و ... نقاط كم درآمدنشين و كارگرنشين بودند كه در آنها همزيستي با ميان درآمدها به چشم مي خورد. در اين نقاط علاوه بر اسكان كارگران، معلمان و حتي نظاميان نيز سكونت داشتند. اين تداخل باعث انتقال و قوام مدنيت مي شد و مهاجران به مرور قواعد زندگي در شهرهاي بزرگ را فرا مي گرفتند. اما از حدود 3 دهه پيش به اين سو، برنامه ريزي هاي غلط باعث شد تا محلات پيرامون تهران مملو از اقشار كم درآمد شود و به هيچ وجه تعاملي با ميان درآمدها را به خود نبيند. در اين ميان عدم توجه به اين محلات پيراموني و عدم پذيرش حقوق شهروندي براي ساكنان اين نقاط به دليل پرهيز از تشويق مهاجرت به اين جداافتادگي دامن زد. او سپس اينگونه نتيجه مي گيرد كه در چنين شرايطي، وقتي مجموعه دولت طبقات كم درآمد را نپذيرد، چطور مي توان توقع داشت كه اين قشر به قانون او احترام بگذارند. به عقيده او چنين ناهنجاري هايي همواره از جايي شروع مي شود كه دولت بخشي از جامعه را جزو شهروندان محسوب نمي كند و خدمات، درآمدها و رسيدگي هاي شهري در آن نقاط توزيع نمي شود، اينها در حالي است كه اين ساكنان پيراموني تهران دقيقا جزو شهروندان هستند. بسياري از آنان در شهر به مشاغل خدماتي مي   پردازند يا كارگران غير ماهر و نيمه ماهر كارگاه ها و كارخانه ها را تشكيل مي دهند. درحالي كه بسياري از مسوولان، ساكنان اين مناطق حاشيه اي شهر را قاچاقچي و مجرم سابقه دار مي دانند. آمار ثابت كرده است كه تنها حدود يك تا 2 درصد از مشاغل اين نقاط با مشاغل تهران متفاوت است، اما همواره اين ديدگاه تبعيض آميز باعث شده تا خدمات زندگي شهري به پيرامون نرسد و بعد از وقوع حوادثي بزرگ مديريت به فكر چاره  جويي بيفتد. اين كارشناس سپس مثال مي  زند كه:در برنامه ريزي شهري در بخش مسكن معمولا به ساخت خانه هاي كوچك يارانه تعلق مي  گيرد،اما در نقاط پيرامون نه تنها چنين چيزي لحاظ نمي  شود كه گاه دستور تخريب منازل داده مي  شود. اين تقابل باعث مي  شود تا ساكنان نقاط پيرامون باوجود اينكه انسان هاي شريف و سالمي هستند چندان پيرو قانون رسمي نباشند و عدم توجه پيرامون و نبود برنامه ريزي براي اين مناطق باعث مي  شود تا قوام مدني شكل نگيرد.
اطهاري در توضيح بيشتر اين مساله كه در 3 دهه اخير در برنامه ريزي كلانشهر ها و به خصوص تهران، كمتر منافع كم درآمدها در نظر گرفته شده است، مي  گويد: پيش از سال 49 متوسط قطعه بندي زمين در تهران 100 متر بود اما بعد از آن اين متوسط به 300 متر رسيد. اين برنامه ريزي شهري كه متاسفانه بعدها هم از آن پيروي شد باعث شد تا كساني كه با درآمد خود مي  توانستند فضايي 100 متري درتهران تهيه كنند، به پيرامون رانده شده و فضايي با قطعه بندي كوچك تر تهيه كنند. اين برنامه ريزي كه بدون توجه به شهرسازي براي كم درآمدها و بدون ارايه شيوه اي براي اسكان پيوسته كم درآمدها انجام شده بود، در سال هاي پس از انقلاب هم الگوي برنامه ريزي هاي بعدي   شد. به نوعي كه كارشناسان بانك جهاني هم در يكي از سفرهاي خود به ايران اعلام كردند ايران جزو معدود كشورهاي جهان سوم است كه هيچ نظام مالي در خور كم درآمدها ندارد. در جايي ديگر وقتي در سال 65 در طرح جامع اسلامشهر متوسط قطعه بندي زمين كه 120 متر بوده را به 180 متر مي  رسانند، در حاشيه آن نقاطي مثل اكبرآباد و... به وجود مي  آيد كه متوسط قطعه بندي زمين در آنها 100 متر است و تازه وقتي جمعيت منطقه اي مثل اكبرآباد به 80 هزار نفر رسيد از نگاه دولت اهالي آنجا جزو شهروندان محسوب شدند.
اين كارشناس سپس به اين نتيجه مي  رسد كه چنين نگاهي به پيرامون و مسايل كم درآمد ها باعث مي  شود همان كساني كه براي كلانشهر كالا توليد مي  كنند و خدمات ارايه مي  دهند به حاشيه رانده شوند يا در همان حاشيه بمانند و وقتي اتفاق ناگواري رخ دهد بيشتر منزوي و طرد بشوند.
اطهاري در اين مورد كه ساماندهي شهر و نقاط پيرامون آن بايد با مديريت هاي جداگانه برنامه ريزي شود يا اينكه يك مديريت يكپارچه بايد مشكلات كل كلانشهر و حاشيه ها را حل كند، مي  گويد كه مجموعه شهري يك بدنه درهم تنيده است و شهر و پيرامون آن انفصال كار كردي ندارند به همين دليل هم يك شيوه مديريت كنفدراسيوني شايد بيشتر مناسب كلانشهري مثل تهران و حاشيه اش باشد. او اضافه مي كند: وقتي فرودگاهي مثل فرودگاه امام ره با بيش از 30 كيلومتر فاصله از شهر جايگزين فرودگاه مهر آباد مي شود در حقيقت اين فضا به فضاي شهري اضافه مي شود. كارگران كارخانه هايي كه مديران آنها در شهر هستند، در اسلامشهر زندگي مي      كنند يا پاكدشت، مركز توليد لبنيات و محصولات زراعي است. قوام مدني و قوام اقتصادي تهران و پيرامونش بايد متقابل باشد كه نيست. بسياري از مشاغل مزاحم به حاشيه ها منتقل مي      شوند و حتي بسياري از خدمات بين المللي به اين نقاط منتقل مي شوند و از حاشيه ها هم بسياري براي كار به تهران مي آيند پس بايد از لحاظ مديريتي و اقتصادي به هم پيوند بخورند.
به نظر اطهاري در پيرامون تهران يك نوع تله فضايي ايجاد شده است به اين شكل كه مهاجران يا كم درآمدهاي شهر به اين نقاط مي  روند تا وضع معيشتي زندگي خود را بهبود ببخشند اما پس از مدتي خود را گرفتار فضايي مي  بينند كه به خودي خود، خودرو و پراكنده است، از رسيدگي دولت محروم است و ساماندهي در آن دير اتفاق مي  افتد، از روز به وجود آمدنش رنگ و برچسب غيرواقعي و ناشايست به روي خود دارد، مركز شهر ندارد و خيابان هاي باريك در طول زمان به مركز آن تبديل شده است، با وجود جمعيت بالا امكاناتي نظير ورزشگاه يا سينما ندارد، هويت ندارد و... چنين فضايي ناخودآگاه در درون خود تنش هاي عصبي توليد مي  كند و در نهايت بر اثر فشارها، روابط ناسالم توليد و باز توليد مي  شود. ساكنان چنين فضايي به اماكني احتياج دارند تا به وسيله آن از اين تله خارج شوند و اين فضا را تغيير دهند.

جامعه شناسي قتل هاي زنجيره اي
020187.jpg
لا له مير اسكندري 
مساله پاكدشت داستان  هزاربار گفته شده قيام دشت و خاتون شهر و... است، اولي نبوده و مطمئنا آخري هم نخواهد بود. ماجرا همان ماجراست، فقط اگر قبلا خفاش شب 8 نفر را ناكار كرده بود، اين بار 20 نفر قرباني شدند.
ريشه اينگونه حوادث اجتماعي را بايد در چه جست وجو كرد؟ آيا تمام اين افراد دچار جنون آني هستند، يا مبتلا به بيماري هاي رواني ريشه  دار هستند يا اينكه اصولا بيمار رواني نيستند.
در اين مورد اختلاف نظرهاي زيادي وجود دارد. بعضي از متخصصان معتقدند كه اين افراد بيمار رواني نبوده بلكه بيمار اجتماعي هستند و بعضي معتقدند اين افراد به دو دسته تقسيم مي  شوند: بيماران رواني و بيماران اجتماعي.
روزبياني، روانشناس مي  گويد: عوامل دخيل در بروز چنين شخصيت هايي به دو دسته تقسيم مي  شوند: يك دسته علل ارثي و دسته ديگر علل محيطي كه در اشخاص مختلف، درصد بروز اين عوامل متفاوت است.
دكتر قرائي مقدم، جامعه شناس از آن دسته است كه مي  گويد: اين افراد قطعا بيمار اجتماعي هستند.
ولي آنچه مهم است، اينكه ما چيزي به اسم قاتل بالفطره نداريم. يعني قاتل بودن مادرزادي نيست كما اينكه از پدراني بسيار سر به راه و درستكار، فرزنداني بسيار شرور باقي مانده است و برعكس. اين خود شاهدي است بر اهميت تاثيرگذاري شرايط اجتماعي.
دكتر قرائي مقدم مي  گويد: وقتي به چنين افرادي برخورد مي  كنيد، حتما بايد خط سير زندگي آنها را هم بررسي كنيد، خانواده، محل رشد، فرهنگ و... همگي در ساخت شخصيت اين افراد دخيل است.
روزبياني علل به وجود آورنده را بسيار پيچيده تر از اين حرف ها مي  داند و مي  گويد: وقتي اينگونه افراد به هر دليلي دستگير مي  شوند، نبايد در عرض يكي دو روز محاكمه اي برگزار شده و نهايتا هم راي از پيش معلوم اعدام برايشان صادر شود. البته آنچه مسلم است اين افراد بايد همگي معدوم شوند ولي قبل از اين كار، اين افراد بايد تحت بررسي هاي دقيق متخصصان گوناگوني از قبيل روانشناسان، جامعه شناسان و حتي متخصصان ژنتيك، قرار بگيرند. محيط رشد اين افراد، اتفاقاتي كه برايشان افتاده است، تاثيري كه ديگران بر آنها داشته اند، روش كار و انگيزه هاي آنها بايد به درستي درك شود حتي احتمال وجود بيماري هاي جسمي اختلالات هورموني هم بايد مورد توجه قرار گيرد تا بتوان از اين طريق برنامه هاي آموزش اصولي و صحيحي تنظيم كرده توسط رسانه هاي عمومي و كلاس هاي آموزشي در اختيار عموم و بخصوص براي تربيت فرزندان قرار گيرد. اينها، افراد سالمي نيستند كه مثل انسان هاي عادي دردادگاه هاي عادي مورد محاكمه قرار گيرند.
بعضي معتقدند در مواردي غير از انگيزه هاي انتقام، انجام قتل و جنايت هميشه بر اثر ظهور يك جنون آني انجام مي  شود و بارها و بارها ديده ايم كه متهمان به همين بهانه ها تبرئه شده اند چرا كه قاتل بيماري فرض شده كه در لحظه ارتكاب جرم در حال عادي خود نبوده است.
روزبياني در مورد اين نظريه چنين عقيده دارد: افرادي كه دچار جنون آني مي  شوند، هيچگاه نمي  توانند به صورت گروهي و با نقشه برنامه ريزي قبلي مرتكب قتل شوند. كساني كه مي  توانند در يك عمليات گروهي، 57 طفل معصوم را با نقشه و برنامه ريزي قبلي ربوده و بدون جلب توجه اطرافيان تا مدت ها به كار خود ادامه دهند، اتفاقا كساني هستند كه حضور ذهن كافي داشته و احتمالا افراد باهوشي هم هستند. اين افراد گاه نقشه ها و برنامه هايي پياده مي   كنند كه از پس آدم هاي عادي برنمي آيد.
دكتر قرائي مقدم علل به وجود آمدن چنين پديده هايي را اين طور شرح مي  دهد: اگر اين افراد در محيط هايي بسيار محروم و فقير با فرهنگي پايين پرورش يافته و اكثرا كم سواد يا بي  سواد هستند. وقتي اين افراد به شهرهاي بزرگ مهاجرت مي  كنند، اغلب دچار پديده اي به نام حاشيه نشيني مي  شوند و حاشيه نشيني متاسفانه از نظر من يعني جرم. حاشيه شهرهاي بزرگ مكاني بسيار مستعد براي پرورش جرم و جنايتكار است و البته دلايل واضح و روشني دارد،
۱- افراد ساكن اين نواحي ترسي از شناخته شدن ندارند، چون همه غريبه بوده و اغلب شرايطي مشابه دارند.
۲- كنترل فرهنگي و اجتماعي در اين مناطق بسيار كم است و خانواده ها هم به دليل مسايل مادي و بي  سوادي قدرت تربيت و كنترل صحيح فرزندان را ندارند.
۳- كنترل قانوني و انتظامي در اين نواحي بسيار ضعيف است. در حدي كه خود نيروهاي انتظامي هم معترضند در مناطقي مثل پاكدشت به حدي آلودگي زياد است كه كنترل از دست پليس خارج شده است.
به گفته دكتر قرائي مقدم، اكثر اين افراد در طول عمر خود حوادث و ماجراهايي را تجربه كرده  و دچار عقده هاي رواني شده اند. اين افراد براي تشفي و انتقام گيري دست به كارهايي مي  زنند كه در مواردي چنين فاجعه هاي انساني- اجتماعي وخيمي به وجود مي  آورد و نهايتا اصلا هم احساس پشيماني ندارند. مثلا يكي در بچگي خود مورد تعرض جنسي قرار گرفته و براي انتقام، به افراد يا كودكان ديگري تعرض مي  كند.
به طور كلي ريشه اين روان رنجوري ها را بايد در دوران كودكي كه شخصيت اساسي افراد شكل مي  گيرد، جست وجو كرد.
روزبياني معتقد است: دستگيري، محاكمه سريع و اعدام چاره كار نيست. اگر قرار است چنين عمل شود، مي  توان از همان ابتداي دستگيري، اين افراد را اعدام كرد، چه نيازي به محاكمه است. وي مي  گويد:
قبلا در مورد معتادان هم همين طور رفتار مي  شد، همه آنها را دستگير كرده و زنداني مي  كردند ولي همه فهميدند كه معتاد يك بيمار است و زنداني كردن وي دواي درد جامعه نيست. آنچه تمامي متخصصان بر سر آن اتفاق نظر دارند، اين است كه معلمان و روساي تمام نهادها مسوول هستند.
با كشتن اين قاتلان كه البته ضروري است، لزوما علت از بين نمي  رود يا به قول دكتر قرائي مقدم: بولدوزر فساد را ويران نمي كند، بلكه آن را به زيرزمين منتقل مي   كند.
درحال حاضر در بعضي نقاط، امنيت در حد صفر است و چه بسا در همين زماني كه شما در حال خواندن هستيد، گروهي ديگر در جاي ديگري مشغول انجام جناياتي بس مخوف تر باشند. حالا تا كي حادثه اي، اتفاقي باعث لو رفتن و دستگيري آنها شود. متاسفانه اين افراد چيزي براي از دست دادن ندارند.
هر كه دست از جان بشويد
هر چه در دل دارد بگويد

ستون ما
من فقيرم ؟
اكبر هاشمي 
پرسيد مي تواني گزارش بنويسي؟ گفتم: نه، ولي مي  توانيم 8 صفحه ويژه نامه منتشر كنيم. اين سوال بسياري از دوستان تحريريه بود كه چرا 8 صفحه ويژه نامه؟ بار اول كه به پاكدشت رفتيم، اگرچه همه مسوولان شهر از اين واقعه تلخ ابراز ناراحتي مي  كردند، اما آنها بيشتر نگران وجهه شهرشان بودند؛ شهري كه در طول سالها كوشيده بودند از پلشت به پاكدشت تغييرش دهند. ديگر مسوولان نظامي و انتظامي هم نگران وجهه سازمان متبوع خود بودند و انگار در اين ميان بچه ها و خانواده هايشان و غم از دست دادن آنها از ياد رفته يا به موضوعي دست چندمي تبديل شده بود در اين ميان انگار. باز هم نوشتن از بچه ها و نوشتن از مرگ، اگر نگوييم كسب و كار ما، حداقل سهم ما روزنامه نگاران بود. بار اول وقتي با اين واقعيت تلخ روبه رو شدم كه نيمه هاي شب آن جمعه لعنتي به شهر بم رسيديم. شهر در تاريكي گم شده بود. در اولين كورسو چند مرد داشتند جنازه ها را مي شمردند. يك نفر گوشه پتو را به من داد و گفت: بلند كن. بلند كه كردم، دستي از لاي پتو بيرون افتاد. دستي نحيف و كوچك و اين بار با سردار قاليباف توي پاكدشت بوديم. گوسفند را زمين زدند و خانواده قربانيان نشستند رو به روي سردار و قرار شد همه چيز را بگويند و گفتند كه ماموران نيروي انتظامي به آنها گفته اند به ما مربوط نيست يا اينكه فردا پنج شنبه است و پس فردا جمعه تعطيل است، برويد شنبه بياييد!!
پدري گفت كه دو سه بار آمده و رفته و نتيجه اي نگرفته و ديگر دنبال ماجرا را نگرفته، به همين راحتي!!!
آنها هم نيامدند تحقيق، خودم هم كارگر روزمزد كوره پز خانه ام، اگر كار نكنم زن و بچه ام مي ميرند، از گشنگي.
كوچكتر كه بودم وقتي پدرم گفت نمي تواند برايمان تلويزيون رنگي بخرد، احساس كردم كه ما فقير هستيم و بزرگتر كه شدم توي كتاب زبان انگليسي مان خواندم فقير، دختري است كه پدرش مدتي است حقوق راننده و باغبانشان را نداده و همين نزديكي ها وقتي تلفن مان به خاطر تاخير در پرداخت قطع شد، احساس كردم ما فقيريم و امروز...
ديگر دوست ندارم چيزي بنويسم. حالم بد است، اگر قرار بر نوشتن باشد بايد نوشت كه حتي دلمان براي پدر بيجه هم سوخت. او به همراه بيجه در يك طويله زندگي مي كند.
اين تنها وجه مشترك غم انگيز قاتل با قربانيان است؛ فقر.

بررسي واقعه پاكدشت از ديدگاه روان شناسي
020181.jpg
دكتر فاطمه قاسم زاده
واقعه دردناك پاكدشت و قرباني شدن تعدادي از كودكان بي گناه بار ديگر ضرورت توجه عميق تر به اين پديده ها را از نقطه نظرات متفاوت مطرح مي سازد، زيرا كه اين حادثه تاثرآور، اولين و آخرين واقعه در اين زمينه نبوده است.
در اولين نگاه ساده و گذرا به مساله به اين نتيجه مي رسيم كه دو وجدان تبهكار، سنگدل و ... با فريبكاري و بي رحمي، كودكان بي گناه را مورد آزار جنسي و ضرب و شتم قرار داده، آنان را با شيوه هاي مختلف به قتل رسانده و اجسادشان را سوزانده يا دفن كرده اند. بدون ترديد اولين واكنش هر انسان سالم به اين اتفاق اندوهبار، ابراز خشم، تاثر و انزجار به اين دو جوان است. به خصوص كه ظاهرا بدون ابراز ندامت و پشيماني، انجام اين اعمال غير انساني را اعتراف كرده اند.
اما اگر بخواهيم موضوع را اندكي عميق تر بنگريم، بايد از خود بپرسيم چرا اين دو جوان به اين اعمال دست زده اند؟ شرايط زندگي آنان چگونه بوده است؟ كودكان قرباني در چه وضعيتي قرار داشته اند؟ آيا انسان ها ذاتا قاتل، بي رحم و بزهكارند يا عواملي آنان را به اين كارها وادار مي سازد؟ چه عواملي مي تواند انسان ها را از مهرباني، عطوفت، رعايت حقوق ديگران به ويژه كودكان بي دفاع، نيكوكاري، كمك و ساير خصوصيات انساني تهي سازد و آنان را به خشونت، تجاوز، قتل و ... بكشاند؟
اگر در پي پاسخ اين سوالات باشيم به اين نتيجه مي رسيم كه علاوه بر محكوم كردن افراد بزهكار، بايد با بزهكاري برخورد ريشه اي كرد و شرايطي را كه سبب ايجاد اين پديده ها مي شود، مورد بررسي قرار داد به خصوص اگر بپذيريم كه انسان ها ذاتا بزهكار نيستند.
از ديدگاه روان شناسي، چهار عامل مهم و موثر در ايجاد آسيب هاي اجتماعي وجود دارد:
-عوامل اقتصادي مانند فقر، بيكاري، درآمد كم، فاصله زياد طبقاتي درجامعه، پرداختن به مشاغل دشوار، اجبار به كار در دوران كودكي و ...
-عوامل اجتماعي مانند تبعيض، ناآگاهي، بي عدالتي، بي سوادي، مهاجرت هاي بي رويه، مشكلات ناشي از ساختار و تعداد جمعيت، حاشيه نشيني، وجود نگرش هاي منفي در جامعه، رواج خشونت و آزار، اعتياد، بي توجهي به حقوق انسان ها، نبود امكانات مناسب براي اوقات فراغت، كمبود امنيت فردي و اجتماعي و ...
-عوامل خانوادگي كه خود تحت تاثير عوامل اقتصادي و اجتماعي است مانند تعداد زياد افراد خانواده، خانواده هاي گسسته به دلايل مختلف مانند طلاق، فوت، ازدواج مجدد، تعدد زوجات، اختلافات شديد خانوادگي و ... وجود اعتياد، بيماري هاي رواني و سابقه بزهكاري در خانواده و ...
-عوامل زيستي، رواني و فردي كه ناشي از تاثيرات عوامل اقتصادي، اجتماعي و خانوادگي است و شامل ويژگي هاي فردي و شخصيتي افراد است كه در دوران كودكي شكل مي گيرد و رفتارهايي را در آنان به وجود مي آورد كه سبب آسيب رساندن به خود يا ديگران مي شود.
مروري كوتاه بر واقعه هولناك پاكدشت با وجود اطلاعات اندكي كه در اين زمينه وجود دارد، نشان مي دهد كه همه اين عوامل در ايجاد چنين واقعه اي موثر بوده است. پديده حاشيه نشيني در تهران با توجه به تركيب ساكنان آن كه عمدتا از گروه هاي كم درآمد و فقير جامعه اند و به علت مهاجرت هاي بي رويه به اين شهر آمده اند، كمبود امكانات رفاهي و اوقات فراغت كودكان، نوجوانان و جوانان، وجود مكان هاي ناامن و نامناسب براي زندگي و ... زمينه هاي چنين جرايمي را فراهم مي سازد.
پاكدشت نيز مانند ساير مناطق حاشيه اي شهر تهران چنين مشكلاتي را داراست. در توضيحات مربوط به اين جنايت از مكان هايي مانند كانال آب، دره نخاله ها كه براي استفاده از خاك آنها براي آجرپزي، خاكبرداري شده است، كوره هاي آجرپزي، رودخانه، باغ ذرت و ... نام برده شده است كه مسلما چنين مكان هايي به خصوص براي كودكان بسيار ناامن است و بيشتر شكار كودكان، قتل و سوزاندن آنها در اين مكان ها انجام شده است.
امكاناتي براي بازي و اوقات فراغت كودكان وجود نداشته است. سه نفر از كودكان هنگام شنا در كانال آب شكار شده اند. تعدادي از آنان به بهانه دوچرخه سواري، ديدن خرگوش و لانه كبوتر يا مشاهده صحنه بي هوش شدن سگ ها توسط قاتلان، به دام آنها افتاده اند.
از نظر زندگي فردي، هر دو جنايتكار در دوران كودكي مورد آزار جنسي قرار گرفته اند. يكي از آنها معتاد تزريقي بوده است. هر دو به علت فقر، مدرسه را رها كرده و به كارهاي دشوار از قبيل چوپاني و كار در كوره هاي آجرپزي مشغول بوده اند. يكي از آنها خانواده نابساماني داشته و مادرش به طرز مشكوكي فوت كرده است. هر دو آنها از قوچان و تربيت حيدريه به تهران مهاجرت كرده اند. نكته مهم در شرح زندگي اين جوانان، آزارهاي جنسي است كه در دوران كودكي متحمل شده اند. بررسي هاي روا ن شناسي نشان مي دهد اكثر افرادي كه در دوران كودكي مورد آزار و تجاوز قرار گرفته اند، در بزرگسالي، كودكان را مورد آزار قرار مي دهند. در واقع قرباني به آزارگر تبديل مي شود و اين همان چرخه معيوب كودك آزاري است كه به روشني در اين افراد مشاهده مي شود.
اگرچه به نظر كارشناسان مربوط در مورد اين افراد وجود جنون، اختلال حواس يا هر نوع اختلال رواني كه سبب سلب مسووليت از آنان شود رد شده است، اما واقعيت اين است كه مجموعه اين شرايط به ويژه وقايع ناگوار دوران كودكي كه همراه با طرد، تحقير و توهين بوده است، موجي از احساس هاي منفي و شديد مانند خشم، انتقام، خشونت و آزار در اين افراد ايجاد كرده كه عواطف انساني آنها را به شدت تضعيف و مسخ كرده است به طوري كه در مقابل سوال قاضي دادگاه در مورد انگيزه آنها براي قتل، بيجه جواب مي دهد كه چيزي مرا به كشتن تحريك مي كرد، متاسفانه قاضي محترم سوال ديگري در اين مورد به عمل نياورد تا علت اين تحريك، مشخص شود و به سوالاتي پرداخت كه جنبه توصيف و شرح جنايات را داشت نه علت آنها را.
بدون ترديد بخشي از اين عامل تحريك، آزارهاي مشابهي بوده كه اين افراد در دوران كودكي متحمل شده و با توجه به شرايط زندگي دشوارشان، فرصتي براي جبران و كاهش آنها به صورت صحيح و مثبت وجود نداشته است.
به اين ترتيب در تجزيه و تحليل اوليه كه مسلما نياز به بررسي عميق تري دارد، مشخص مي شود كه اين دو جوان خود قرباني فقر، بي توجهي و آزار و محروميت بوده اند. همان طور كه ساير بزهكاران سال هاي اخير مانند خفاش شب، كفتارها، گرگ ها و ساير گروه هايي كه مرتكب اعمال جنايتكارانه شده اند و دستگير و مجازات شده اند. اما از بين بردن آنها منجر به جلوگيري از تكرار اين وقايع دردناك نشده است و اين جريان نشان مي دهد كه براي رفع اين آسيب ها، از بين بردن افراد كافي نيست و بايد به تغيير شرايط زندگي مردم پرداخت.
در اين وقايع بيش از همه و در درجه اول مسوولان كشور وظيفه دارند نسبت به ايجاد امنيت، كاهش فقر و رفاه مردم به ويژه در مناطق آسيب پذير و حاشيه اي شهر توجه كنند.
مسلما خانواده ها نيز بايد توجه بيشتري به كودكان خود داشته باشند. ترك تحصيل،كار در دوران كودكي، حضور كودكان در مناطق ناامن و ... مي تواند خطرات و آسيب هاي جدي به بار آورد. كودكان را بايد نسبت به اين خطرات، آگاه و هشيار كرد.
استاد دانشگاه و روان شناس كودك 

ايرانشهر
|  ايرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |