چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۴۹- May, 14, 2003
گزارشي از بزرگداشت عبدالحسين شريفيان در بوشهر
نسيم لهجه
كافي است سري به كتابخانه شخصي خود يا ديگران كه اهل ادبيات هستند بزنيد تا چند عنوان از آثار شريفيان را ببينيد به خصوص اگر دوستدار «هرمان هسه» باشيد متوجه مي شويد بيشتر آثار هسه را او به فارسي برگردانده است
011305.jpg
اميرحسين رسائل
پس از اختراع هواپيما و مسافرت هوايي سياستمداران و مقامات رسمي و ديپلماتيك بسياري در جهان بوده و هستند كه در داخل كابين طياره اي در جايي ميان زمين و آسمان مورد پرسش و سوال قرار گرفته اند و به آن ها پاسخي داده اند و يا نداده اند. فرض مصاحبه در آسمان اصولاً كمي دور از ذهن است و همواره در ذهنمان چنين نقش بسته كه پاي پله هاي هواپيما، بر سطح آسفالت فرودگاهي كه در آن باد تندي مي وزد، عده اي عكاس و خبرنگار منتظر پايين آمدن آدمي مهم اند كه مخاطبان رسانه ها چشم به دهان او ايستاده اند تا بگويد، براي چه به سرزمينشان آمده يا دوران تبعيد چگونه گذشته و يا اين كه چطور پشت حريف را به خاك نشانده و مدال قهرماني را بر گردن آويخته. اما براي من وقتي سوار بر اتوبوس فرودگاه مهرآباد به سوي هواپيما مي رفتم اوضاع كمي فرق داشت. با خود فكر مي كردم مي توان فارغ از اين قرارداد و سنت، بدون آنكه مهمانداران محترم متوجه شوند، پس از ورود به هواپيما، كارت پرواز را پاره و صندلي خود را عوض كنم و بروم كنار استاد بنشينم. بعد اگر از من پرسيد شما كه هستيد، توضيحات لازم را ارائه دهم. شايد هم اصلاً صندلي كناري استاد خالي باشد و به هيچ مشكلي برنخوريم. با اين سناريو وارد هواپيماي «ايرباسي» شديم كه قرار بود ما را تا بوشهر برساند و اميد به رسيدن چند درصدي بالاتر از پرواز با هواپيمايي چون «توپولوف» بوده و هست.
•••
به حتم شما هم نام عبدالحسين شريفيان را روي جلد كتاب هايي ديده ايد، اما احتمالاً هرگز خبري يا گفت وگويي از او را در جريده و جنگ و مجله اي ادبي نخوانده ايد. مترجمي كه پس از نزديك به ۵۰ سال كار ترجمه وانتشار نزديك به ۴۰ عنوان كتاب با كسي سخن از كار نگفته يا كسي ملتفت كارهاي او نبوده است. فقط كافي است سري به گنجه كتابخانه شخصي خود يا ديگران كه اهل ادبيات هستند بزنيد تا چند عنوان از آثار شريفيان را ببينيد. به خصوص اگر دوستدار «هرمان هسه» باشيد متوجه مي شويد بيشتر آثار هسه را او به فارسي برگردانده است. مجله خوانان قديمي هم به حتم نام شريفيان را بسيار در مجلات معتبري چون فردوسي، كيهان هفته و يا اميد ديده اند و خوانده اند و اگر به اين پايه بخواهيم يادگاري از اين مترجم براي خود نگه داريم همين بس كه نخستين داستان هاي «آلبرتو موراويا» را او براي خوانندگان و علاقه مندان ادبيات جهان به فارسي برگردانده است. با اين همه پيرمرد داستان ما كمتر جايي ادعايي كرده و از خود گفته است. او در آستانه ۸۰ سالگي همان طور متواضعانه با كار پرمشقت ترجمه برخورد مي كند كه در نوجواني با آن مواجهه داشت. «كلاس هشتم بودم، سيكل اول. ۱۶ يا ۱۶ سال داشتم. آن زمان مقارن بود با حضور متفقين در خاك ايران. خوب در شهر ما بوشهر هم سربازان انگليسي بودند و يكي از وابستگان كه آن روزها از تهران بازگشته بود، مقداري كتاب و مجله فرنگي با خود آورده بود و به من داد. از بساط فروشندگان كنار خيابان خريده بود كه آن ها هم احتمالاً از سربازان فرنگي گرفته بودند. من چند روزي با خواندن اين مجلات و كتب خود را غرق كرده بودم. بعد هم به تشويق مرحوم عبدالرحيم جعفري مدير و سردبير روزنامه «دريا كنار» داستاني كه حال و هوايي درخور آن زمان را داشت ترجمه كردم و در همان روزنامه چاپ شد. يادم مي آيد داستاني بود از نويسنده آمريكايي «ريچارد رايت» با نام «پسرك سياه پوست» كه در مجله «ريدرز دايجست» چاپ شده بود. »
•••
اصلاً صندلي كناري استاد شريفيان خالي است و با خيال راحت مي روم كنارشان مي نشينم. خوشبختانه كسي هم كاري به كار آدم ندارد. گمان مي كنم تنها جاي دنيا كه بعد از يازده سپتامبر نظم و دقتش در امور فرودگاهي و پروازي كم شده همين ايران عزيز خودمان باشد. چرا كه دوستان حتي ديگر زحمت ديدن كارت شناسايي و تطابق دادن آن با بليت را هم به خود نمي دهند. البته ناگفته نماند كه بانوان مهماندار هما به نوشته نشريه داخلي پروازهاي اين شركت پس از سال ها انتظار مسافران ملبس به اونيفورم هاي متحدالشكل با طراحي جديدي شده اند كه براساس آمارها بسيار مورد استقبال مسافران و خود خدمه پرواز قرار گرفته و اين مورد امتنان است. فقط نمي دانم اين موضوع چرا آدمي را به ياد «خانه از پاي بست ويران. . . » مي اندازد.
پس از گذشت همه اين ها ما نشستيم و پس از اوج گيري هواپيما و قرارگرفتنش در مرحله اي كه سرمهماندار چراغ هاي بيشتري را براي خوب ديدن روشن مي كند شروع كرديم به گپ زدن با آقاي عبدالحسين شريفيان كه به واقع ميزبان ما نيز بود. چرا كه چندين تن ديگر از مسافران هواپيما و همراهان ما هم به واسطه ايشان راهي بندر بوشهر بودند، براي حضور در مراسم بزرگداشتي كه براي اين مترجم بوشهري مقيم تهران انجمن ايران شناسي شعبه بوشهر برگزار مي كرد.
•••
نجف دريابندري كه نسبتي سببي با شريفيان دارد مي گويد: «ايشان آدم بسيار ساده و افتاده و شوخي است و از قضاي روزگار ترجمه هم مي كند. شريفيان همواره حكايت هاي بسيار شنيدني دارد و ما هم شنونده او هستيم. به نظر من همين ها هم اصل زندگي است و كارهايي چون ترجمه و يا نوشتن در واقع باري است بر دوش آدمي و اصل زندگي همان مسائل عادي روزمره است كه حضور آدم را در عالم مشخص مي كند. »
شايد عصاره چيزهايي كه قرار است پس از خواندن اين گزارش دريافت كنيد در همين چند جمله باشد. دريابندري در مراسم بزرگداشت، اين ها را درباره شريفيان گفت و معتقد بود بيش از اين گفتن بي فايده است. باور كنيد در بيش از يك ساعت پرواز كه در كنار شريفيان نشسته بودم او هم چندان تمايلي براي سخن راندن درباره ترجمه و مسائل مختلف يك مترجم نداشت و حتي وقتي از او خواستم از رابطه اش با ناشران در طول اين چهار دهه بگويد با لبخندي گفت: «من كه بدي نديدم. البته حق الترجمه هيچ وقت اقناع كننده نيست. ولي وقتي آدم به هم ميهني كه زبان نمي داند يا امكان خواندن آثار نويسندگان جاهاي ديگر دنيا را ندارد علاقه مند است تمام تلاش خود را مي كند تا او را هم در لذت بردن از خواندن و دانستن شريك كند. » پس از اين ديگر خاطره بود و خاطره. . .
عبدالحسين شريفيان به سال ۱۳۰۵ در بوشهر متولد شد، پدر و پدر بزرگش ناخدا بودند و بر كشتي هاي معين التجار درياها را مي پيمودند. شريفيان هم چون بسياري ديگر از بزرگاني كه از بوشهر برخاسته اند محصل مدرسه سعادت بود. يكي از چند مدرسه ايران كه به شيوه اي مدرن در آن روزگار اداره مي شدند. براي ادامه تحصيل تا اخذ ديپلم راهي شيراز مي شود. ديگر سال هاي آخر دبيرستان است و ميل به ترجمه در او بيداد مي كند. حتي اگر براي روزنامه ديواري دبيرستان باشد. مي گويد: «در آن سال ها به دليل شرايط بد آب و هوا و زندگي در بوشهر كمتر دبير ليسانسه اي حاضر مي شد محل خدمت خود را در آن شهر انتخاب كند به همين دليل اكثر كساني كه در دبيرستان هاي شهر درس مي دادند فارغ التحصيلان دانشسراي مقدماتي بودند. در مورد آموزش زبان هم اوضاع بدتر بود چونان كه ما معلمي داشتيم كه حقيقتاً زبان بلد نبود ولي درس مي داد. من از بدو آموختن زبان تا زماني كه به شيراز رفتم هر چه آموخته بودم از اولين معلم ام ميرزا محمد رحيم بوشهري بود كه ايشان هم در هندوستان درس خوانده بود و بعد از فوت او ما مانديم بدون معلم زبان دان واقعي. »
اگر تمام مورخان تاريخ معاصر ايران بگويند كه اشغال ايران توسط متفقين بد بوده به حتم مي توان گوشه چشمي هم به روي ديگر سكه داشت. چنان كه شريفيان به حتم دوران آموختن تكميلي زبان انگليسي را در همين زمان و در دوران سربازي طي كرد. او كه ميل بسيار به آموختن زبان داشت در دوران سربازي هم در بخش ترجمه ميسيونري آمريكا مشغول شد و پس از گذراندن دوره هاي آموزشي سربازي و گرفتن درجه افسري به عنوان مترجم يكي از افسران آمريكايي كه در دانشگاه جنگ تدريس مي كرد مشغول به كار شد.
ايران پس از اشغال هم از حضور گسترده خارجيان و شركت هاي خارجي بي بهره نيست و در كشوري كه بيش از نيمي از مردم آن بي سواد هستند به حتم كسي كه تسلط بر زباني بين المللي دارد اشتغالات بسياري مي تواند براي خود بيافريند. شريفيان پس از پايان دوران سربازي به استخدام يك شركت ژاپني در مي آيد و فعاليت خود را به عنوان مترجم حرفه اي آغاز مي كند. فعاليتي كه تا سال ۶۲ و افول حضور گسترده شركت هاي خارجي در ايران ادامه مي يابد. در اين بين او در دانشكده زبان هاي خارجي دانشگاه تهران تلاش مي كند تا ادامه تحصيل دهد كه بر اثر فشار كاري و البته در اين ميان ازدواج دانشگاه او را جا مي گذارد و او دانشگاه را رها مي كند.
پس زندگي شريفيان چنين است: روزها ترجمه مكاتبات رسمي و اداري و سفرهاي كاري به نقاط مختلف كشور و كشورهاي ديگر براي امور شركت هايي كه در آن ها مشغول است و شب ها پس از فراغت از كار ترجمه هايي براي دل خويش.
مي پرسم با اين همه كار و تجربه در شركت هاي مختلف فعال در گستره اي از نساجي گرفته تا دارو، هيچ وقت به فكر ترجمه آثار تخصصي نيفتاديد، مي خندد و مي گويد: «شايد باور نكنيد، پس از مدتي كه در شركت ژاپني اي كار مي كردم كه در زمينه نساجي فعاليت مي كرد به تخصص هاي گوناگوني چون شناخت و رده بندي كيفي الياف و منسوجات رسيده بودم به طوري كه گاهي اصلاً خودم براي اين امور به مسافرت مي رفتم بدون آنكه كارشناسان شركت همراهي ام كنند ولي هيچ گاه جسارت ترجمه كتاب ها و مقالات تخصصي را به خود ندادم. آخر مي دانيد هميشه به ادبيات و تاريخ بيشتر علاقه مند بودم. »
•••
مراسم بزرگداشت استاد عبدالحسين شريفيان در بهترين سالن بندر بوشهر برگزار مي شود، شهري كه تنها يك سينماي دولتي دارد و آن ديگر سينماي باقي مانده از دوران ستمشاهي نزديك به دو سال است كه به دليل بدهي به اداره برق به خاطر مصرف بالا سيستم هاي خنك كننده اش تعطيل است. نمي دانم اين ديگر كدام يك از رسوم زمانه است كه مردماني چنين ثروتمند بايد در سرزميني چنين فقير نگه داشته شده زندگي كنند. مردمان بوشهر رويشان به دريا است و پشتشان به همه چيزهايي كه ازشان دريغ شده و لبخند مي زنند به طراوت خرماهاي رسيده. در بوشهر ديدم كه كپسول هاي گازهاي پيك نيكي را با كپسول هاي گازهاي خوراك پزي در گوشه اي پرت از بازار شهر در مغازه اي تاريك پر مي كنند و مردم در صف هاي طولاني براي گرفتن گاز ايستاده اند. از خود پرسيدم حتماً وقتي مسئولان براي بازديدهاي افتخارآميز خود از بزرگ ترين ميدان گازي جهان بر بالاي بوشهر سفر مي كنند آن قدر ارتفاع زياد است كه اين صف ها را نمي بينند وگرنه به حتم چراغي را با اندكي از گازهاي پارس جنوبي روشن مي كردند. بعد ديدم اي دل بد نگر بوشهري ها كه زياد از نداشتن گاز گله ندارند مي گويند خدا كند ديگر اين قدر برق مان نرود كه در اين گرما و شرجي تابستان هلاكيم. آنجا بود كه برايشان آرزو كردم هر چه زودتر نيروگاه اتمي شهرشان آغاز به كار كند تا پنكه هايشان بچرخد و آن ها هم به جان برادران چشم آبي روس كه هر بعدازظهر در بازارها و خيابان هاي شهر مي بينند دعا كنند. جالب اين كه از دوران دليران تنگستان تاكنون اين سرزمين همچنان از اصلي ترين مراكز دفاعي و نظامي ايران است گواه اين كه شايد نيمي از شهر را افسران و درجه داران نيروي هوايي، دريايي و خانواده هايشان تشكيل دهند كه محل خدمتشان در اين بندر خليج فارس است. . . مراسم بزرگداشت عبدالحسين شريفيان در بهترين سالن چنين شهري برگزار شد. با استقبال بي نظير همشهريان كه تمامي مشكلات خود را پشت درهاي سالن اجتماعات اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي بوشهر گذاشتند تا به يكي ديگر از بزرگان شهرشان خوشامد بگويند. آن شب با خود فكر كردم برگزاركنندگان مراسم بي خود نبود كه «شروه» خوانان را هم دعوت كرده بودند. چرا كه به هر كجاي اين سرزمين مي روي «شروه» خوانان «فايز» را زمزمه مي كنند.
•••
كمتر كسي از همنسلان عبدالحسين شريفيان كه به كار ترجمه پرداخته اند تحصيلات آكادميك در اين زمينه داشته اند و يا سال هايي از عمر را در كشوري با زبان بيگانه گذرانده اند. به خصوص در حوزه ادبيات اين موضوع شايع تر است و مترجمان بزرگي داريم كه زبان را خود آموخته آموخته اند و ترجمه را با شور و علاقه اي به آفرينش اثر به زباني ديگر پيشه كرده اند. شريفيان هم گرچه وارد دانشگاه زبان هاي خارجي دانشگاه تهران شد ولي مشغله هاي گوناگون او را از ادامه تحصيل بازداشت.
او مانند بسياري ديگر از مترجمان كه شرحشان رفت اول مترجم شد و سپس پا به خاك كشوري خارجي گذاشت. نكته اين كه شريفيان تاكنون به هيچ كشور انگليسي زباني هم سفر نكرده است و حضورش همواره در چند كشور اروپايي بوده كه به زباني غير از انگليسي تكلم مي كرده اند. در يكي از همين سفرها بود كه اتفاق جالبي براي مترجم ما رخ داد. او در فرانسه با مردي انگليسي برخورد كرد كه نسبتي با شوهر دخترش داشت. مرد انگليسي وقتي متوجه شد كه شريفيان مترجم زبان انگليسي است با او سر صحبت گشود و پرسيد كه در كدام دانشگاه انگلستان تحصيل كرده است و وقتي شنيد كه مترجم ما حتي پايش را به خاك جزيره موطن او نگذاشته متعجب شد. اعجاب مرد انگليسي بيشتر از آنجا نشات مي گرفت كه مي ديد و مي شنيد شريفيان انگليسي را با لهجه اي شبيه مردمان «ولز» تكلم مي كند و اين خصوصيت مي بايست از همنشيني و همصحبتي با مردمان آن سرزمين حاصل شده باشد. با اين اظهارنظر مرد انگليسي بود كه مترجم ما به دوران نوجواني و جواني خود رجعت كرد. . .
. . . رضاشاه فرار كرده و ايران اشغال است. انگليسي ها هم به صورت سنتي بوشهر را به اشغال خود در آورده اند حدود سال هاي هزار و سيصد و بيست و يك يا بيست و دو است و عبدالحسين پانزده ـ شانزده سال دارد. كلاس هشتم را در دبيرستان سعادت به پايان برده و تعطيلات تابستان را مي گذراند. بعد از ظهري تابستاني است. خورشيد پايين افتاده و كم كم باد خنكي از دريا به ساحل مي آيد. عبدالحسين و چند نفر ديگر از بچه هاي محله بندي را ميان درختي و ديواري بند كرده اند و چيزي شبيه واليبال بازي مي كنند. گروهباني انگليسي كه از كنار بازي بچه ها در حال گذر است حال مي كند كه با آن ها همبازي شود. عبدالحسين و دوستانش او را مي پذيرند و بازي ادامه مي يابد. پس از چند «ست» بازي گروهبان انگليسي موقع خداحافظي از بچه ها دعوت مي كند كه از فردا عصر به پادگان آن ها بروند و با ديگر سربازان ارتش انگليس همبازي شوند. تيم هاي واليبالي شكل مي گيرد، از سربازان انگليسي و جوانان بوشهري. تنها ميدان رقابتي كه مي توان در آن دست و پا زد. بازي ها تا باز شدن دوباره دبيرستان ادامه مي يابد. دو ـ سه ماهي و در كنار بازي روزانه همزباني هم حاصل مي شود. . .
عبدالحسين شريفيان حالا كه تلاش مي كند تا آن روزها را يادآوري كند صحبت كردن آن گروهبان انگليسي و چند تن ديگر از همخدمتي هايش را با لهجه «ولزي» به ياد مي آورد، هنگامي كه خستگي خود را پس از بازي در غروب بندر بوشهر با نوشيدني اي خنك در مي كردند، نسيمي ملايم از دريا به ساحل مي آيد و لهجه ولزي سربازان انگليسي تا امروز در گوش هاي عبدالحسين شريفيان طنين مي اندازد. . .

نگاهي به داستان هاي مجموعه «عبور» نوشته مريم رئيس دانا
گذار از كابوس هاي زندگي
عليرضا پيروزان
«عبور» مجموعه سيزده داستان مريم رئيس دانا است كه فروردين ماه امسال توسط «موسسه انتشارات نگاه» به بازار كتاب عرضه شد. مريم رئيس دانا كه پيش از اين او را به فعاليت هاي روزنامه نگاري مي شناختيم، اكنون بر آن است تا با ارائه داستان هاي اين مجموعه، حضور خود را در عرصه داستان نويسي ايران تثبيت نمايد.
داستان هاي مجموعه «عبور» كه بخش دوم آن ـ اميدواري ـ در حال و هوايي خيال انگيز و متفاوت با داستان هاي منتشر شده در اين روزها به سر مي برد، بيشتر حول محور سرگرداني و تنهايي انسان هاي روزگار ما مي گذرد: انسان هايي با زندگي هاي نانوشته و منتشر نشده، كه اكنون در اين داستان هويت ناشناخته و انديشه سرگردان خود را براي ما باز مي نمايند.
رئيس دانا براي شناخت هر چه بيشتر و نفوذ به ژرفاي شخصيت هاي خود از شگردهاي گوناگوني بهره گرفته كه برخي از اين شگردها مي تواند ما را از مرز ادبيات خلاقه فراتر برد. مسلماً به اين داستان ها تنها به ديد اين كه داستان هايي زنانه هستند و بيشتر به احساسات و عواطف زنان مي پردازند نبايد نگاه كرد. داستان هاي اين مجموعه ما را به آن سوي ديگر زندگي عادي و روزمره مان نزديك مي كند و اين درست همان نقطه اي است كه داستان از آنجا آغاز مي شود و گسترش مي يابد: جايي كه زندگي يكنواخت و روزمره ما به هم مي ريزد و بدل به كابوس هولناكي مي شود كه سايه اش سراسر زندگي مان را مي پوشاند. آن گاه نياز به آن داريم كه هويت خودمان را بيشتر و بهتر بازشناسيم. كابوسي كه خط پاياني براي آن مشخص نيست و ما را در عدم قطعيت متن نگاه مي دارد و اين تعليق و عدم قطعيت در داستان هاي اين مجموعه گه گاه نمودي بارز و چشمگير پيدا مي كند. داستان هاي بخش دوم اين كتاب ـ اميدواري ـ درونمايه اي اين چنيني دارند و درك و تعمق ما را نسبت به ذهن پيچيده و خيال انگيز انسان افزايش مي دهد.
در داستان «كابوس» كه نخستين داستان اين مجموعه نيز است، با فضايي افسانه اي و رازآميز روبه رو هستيم. همچنين در اين داستان از شگرد جابه جايي پرسوناژها نيز بهره گرفته شده است. دومين داستان اين مجموعه كه «بهار سرد» نام دارد نيز از فضايي كافكاوار برخوردار است. حادثه با سر و صداي كلاغ ها كه اخطاري شوم است آغاز مي شود و سپس اين غرابت و هراس در سطح داستان گسترش مي يابد. اشاره به فروش ماهي هاي سياه به جاي ماهي هاي سرخ، از همين دست است. همچنين مرغ عشق سبز خانه اين دختر به پرنده اي سياه مبدل مي شود و مي ميرد. در شهر هم كارگراني موظف به رنگ كردن گل ها و درختان شده اند، تا مردم شهر نفهمند كه امسال از آمدن بهار و رويش جوانه ها خبري نخواهد بود. «انار و كافور» نيز در چنين ساختاري از تجربه مرگ راوي به چشم خود سخن مي گويد.
گروه دوم داستان هاي اين مجموعه سه داستان «منتظر»، «قسمت ازلي» و «همسترها» است كه در اين داستان ها به روابط خانوادگي و اجتماعي و مشكلات زندگي زناشويي پرداخته مي شود. به عبارت ديگر، اين سه داستان حال و هوايي متفاوت با سه داستان آغازين اين مجموعه دارند. در اين سه داستان، توان ديالوگ نويسي و پرداخت به جزييات و دقايق امور زندگي هاي شخصي و دروني مردم جامعه آزموده مي شود و موفق هم هست. همچنين فضاي اين داستان ها براي همگان آشنا و ملموس است و از غرايب سه داستان نخستين مجموعه هيچ نشاني در آنها ديده نمي شود. در بخش دوم اين كتاب ـ داستان هاي «اميدواري» ـ بار ديگر وارد فضاهاي خيالي و وهمي مي شويم. فضاهايي كه برخاسته از كابوس هاي ژرفناي ذهن پيچيده ماست. در داستان «دست»، دستي آهنين دست واقعي تن راوي را از بازو جدا مي كند. در «پشه هاي سبز» با نوع روايت هاي نوين داستان نويسي روبه رو هستيم.
در اين داستان كه از لحاظ درونمايه نوع پيچيده تر و گسترش يافته «بهار سرد» به حساب مي آيد، پشه هاي ريز سبز رنگ تمام شهر را به تصرف خود در مي آورند. در اين داستان نيز نگاه انسان هاي پيرامون سرد، بيگانه و پر از شرارت است. در داستان «ديو» با نوع امروزي شده افسانه هاي كهن روبه روييم (تلفيقي از دو سطح افسانه و باورهاي انسان امروزي) و در «كودك زخمي» و «عشق من زمين»، داستان هاي بخش «اميداري» در فرآيندي نزولي خاتمه مي يابند. در توضيح بيشتر اين مسئله بايد گفت كه پنج داستان بخش «اميدواري» از لحاظ مضموني ـ ساختاري به صورت زنجيره وار به هم مرتبط هستند. از نخستين داستان اين بخش ـ دست ـ حركت آغاز مي شود و با ضرباهنگي نسبتاً شتابان داستان ها به نقطه مركزي يا اوج خود در داستان «ديو» مي رسند و پس از آن جريان حركت داستان ها كاهش مي يابد و داستان هاي «اميدواري» با داستان «عشق من زمين» حسن ختام پيدا مي كند. واپسين داستان اين بخش با شعر «افق روشن» احمد شاملو پايان مي پذيرد: «روزي كه كمترين سرود، بوسه است. » در واقع رئيس دانا يكي از اصلي ترين و ابتدايي ترين مولفه هاي داستان كلاسيك را براي چند داستان خود در نظر گرفته كه از اين بابت جالب توجه است. پس از داستان هاي اميدواري، بار ديگر داستان هاي مجموعه به روال عادي خود باز مي گردد. داستان عبور كه نام مجموعه از آن گرفته شده و جزو بهترين داستان هاي اين مجموعه نيز است، به روح عصيانگر و غريزه سركش انساني مي پردازد كه خويشتن خود را رها از تمامي قيد و بندها مي طلبد. همچنين اوج تاكيد رئيس دانا بر «زمان گذرنده» و مسئله نسبيت زمان يا حتي نوعي از زمان دروني -Inner Time- در اين مجموعه، در خود داستان عبور غلظت بيشتري پيدا مي كند. نثر اين داستان ها ساده و روان و به دور از پيچيدگي هاي زباني است و از اين بابت قابل تقدير. اين نثر خوانش داستان ها را براي خواننده بسيار آسان مي كند تا بدون ايجاد وقفه اي در خوانش متن، بتواند به طور عميق تر و ملموس تر ذهنش را با درونمايه اين داستان ها درگير نمايد.

حاشيه ادبيات
• رمان به روايت كميك استريپ
011310.jpg

نوشتن در غربت و درباره وطني كه سال ها از آن دور بوده اي از جمله دغدغه هايي است كه ذهن بسياري از نويسندگان دور از وطن را به خود مشغول مي كند. تعداد آثاري از اين دست بسيار زياد است، قصه هايي پر از نوستالژي، گاهي تلخ و گاهي هم شيرين. البته هميشه هم نتيجه چنين آثاري درخشان نيست، اما نمونه هاي درخشان هم در بين آن يافت مي شود. «پرسپوليس» هم عنوان كتابي است كه مرجانه ساتراپي، نويسنده جوان اين كتاب، در غربت نوشته، البته به شكل كميك استريپ. كتاب صد و پنجاه و سه صفحه است و از آن نشانه هاي كاملاً بارز ادبيات پست مدرن است. كتاب تصويرسازي شده و به نظر مي رسد كه اين تصويرسازي در فهم كتاب كمك بسياري كرده. پرسپوليس داستان دختربچه اي است كه در خانواده اي متوسط و تحصيلكرده زندگي مي كند، خانواده اي كه روحيه اي مبارز و سياسي دارند و عليه رژيم شاه فعاليت مي كنند.
مارجي، شخصيت اول كتاب، ظاهراً پيش مادربزرگ اش زندگي مي كند. جايي كه هر روز شاهد دردهاي جسماني مادربزرگ اش و جلسات سياسي والدين اش با دوستان آن ها است، همان جايي كه مارجي تصميم مي گيرد منجي عالم شود و مادربزرگ و پدر و مادرش را از اين همه درد و رنج خلاص كند. او كم كم بزرگ مي شود و مي فهمد زندگي آن طور كه مي خواهد بر وفق مراد نيست. جايي كه پدرش از اختلاف طبقه ها صحبت مي كند و معتقد است كه مارجي نبايد با افراد پايين تر از طبقه خود معاشرت كند. مارجي ۱۴ ساله كه مي شود والدين اش او را كه در يك دبيرستان فرانسوي درس خوانده براي ادامه تحصيل به اين كشور مي فرستند و كتاب با تصوير دست هاي فشرده مارجي برشيشه هاي سالن ترانزيت فرودگاه تمام مي شود. ظاهراً كتاب با توجه به كميك استريپ بودن اش فروش خوبي داشته است. به نظر مي رسيد تصاوير كارتوني كه آدم ها همه كودكي شان را با آن ها گذرانده اند راه را براي كشف خودآگاهي آدم ها باز مي كند. ظاهراً تصويرگران آمريكايي فضاي داستان هاي خود را دوست دارند كه با ابهام و ايهام نشان بدهند، اما كميك استريپ ساتراپي فضايي پر از شور و هيجان و شوخ طبعي دارد. ساتراپي كه خودش اين كتاب را تصويرسازي كرده فضايي جاندار براي كارش در آورده، فضايي سياه و سفيد كتاب به زبان انگليسي نيز ترجمه شده است.

• جنگ به روايت آمريكا
011315.jpg

ظاهراً جنگ آمريكا و عراق همه ناشران آمريكايي را به اين فكر انداخته كه موضوع جنگ را به نويسندگان خود سفارش بدهند و كتاب هايي با اين مضمون روانه بازار كنند. آنچه مهم است رقابت ناشران است و اين كه كي كتاب اش را زودتر روانه بازار كند. اين جور كه به نظر مي رسيد تا اوايل ۲۰۰۵ كتاب با موضوع جنگ است كه روانه بازار خواهد شد. ظاهراً مسئله ۱۱ سپتامبر بدجوري روي ذهن و حافظه آمريكايي ها تاثير گذاشته و از آن تاريخ است كه آمريكايي ها علاقه مند به خواندن اين جور كتاب ها شده اند. انتشارات «Seven Stories Press» مجموعه مقالاتي را در مورد جنگ منتشر خواهد كرد كه مقدمه آن را قرار است كورت ونه گات بنويسد كه خودش با نوشتن رمان هاي «سلاخ خانه شماره پنج» و «شب مادر» دستي در نوشتن داستان هايي با مضمون جنگ دارد. ناشران معتبر هم نخواسته اند از قافله جنگ عقب بمانند، از جمله هارپركالينز و رندوم هاوس كه قرار است كتاب هاي خود را تا اواخر سال ۲۰۰۴ به بازار بفرستند. ظاهراً خوابي كه آمريكا براي كشورهاي ديگر ديده، تا سال ۲۰۰۴ ادامه خواهد داشت. ببينيم و تعريف كنيم.

• قصه هاي كودكان به روايت علم
011325.jpg

فكر نمي كنم كسي توي دنيا باشد كه نشنال جئوگرافيك معروف را با حاشيه زردرنگ اش نشناسد. اين مجله سال ها است كه جاي خود را در دل مخاطبان اش پيدا كرده و براي خودش كياوبيايي دارد. امسال هم قرار است نشنال جئوگرافيك براي گروه سني ۶ تا ۱۰ سال كتاب هايي منتشر كند. «وحوش حياط خلوت»، «پرندگان شكار»، «ستارگان»، «خانه اي روي ماه: زندگي در مرز فضا» از جمله كتاب هايي است كه قرار است منتشر شود. «وحوش حياط خلوت» قصه حيواناتي است كه انگار اگر در حياط خلوت خانه ات هم از آن ها مواظبت كني هيچ اتفاقي نمي افتد مثل راكون ها، ماهي ها و بعضي پرنده ها. «پرندگان شكار» در مورد پرنده هايي است مثل شاهين كه در همه قاره ها زندگي مي كنند. در مورد خانه و زندگي و نوع شكارشان. «ستارگان» كه براي كودكان ۴ تا ۸ ساله طراحي و نوشته شده قصه پسربچه اي است كه با يك سگ پرنده دوستان اش را به كهكشان مي برد و در مورد خورشيد و ستاره هاي درخشان با آن ها صحبت مي كند و بالاخره اين كه قصه «خانه اي روي ماه» به كودكان مي گويد كه زندگي روي ماه چه شكلي است و موادي كه روي ماه يافت مي شود چندان تفاوتي با زمين ندارد.

گفت وگو با بثينه شعبان، نويسنده سوري ـ بخش پاياني
حرف هاي نويسندگان عرب تكراري است
011320.jpg
ترجمه: ليلا موسي زاده
• مخاطبان شما در داستان هايتان و به عبارت ديگر نوشته هايتان چه كساني هستند؟
اين سوال درد و رنج واقعي را در وجود من، به عنوان نويسنده، زنده مي كند؛ يعني من به عنوان نويسنده زن و يك شخصيت دانشگاهي معتقدم هنگامي كه قلم به دست مي گيرم و شروع به نوشتن مي كنم بايد نقش خود را به عنوان نويسنده ايفا كنم و تنها به امور زنان اكتفا نكنم و به عنوان زن عرب با زماني كه در آن به سر مي بريم مرتبط باشم و به ياري كساني بروم كه براي ساختن آينده اي روشن تر براي امت عرب تلاش مي كنند و باز معتقدم اين نقش بايد از طريق قلم زدن در موضوعاتي ابتكاري ايفا شود و در مرحله سخت و دشوار كنوني كه هويت سياسي عرب از هم گسيخته است، فرهنگ و ادب آخرين گزينه براي حفظ وحدت امت عربي و هويت او است.
از سوي ديگر، مي كوشم از قلم خود جايگاهي براي مردمي بنا سازم كه رأي و نظر آنها چندان در جامعه مطرح نيست، از جمله قشر زحمتكش و بي بضاعت جامعه.
• دليل اينكه نويسندگان و شخصيت هاي ادبي و فرهنگي ما نتوانسته اند بين خود و ابتكارات خود از يك طرف و خوانندگان خود از طرفي ديگر رابطه اي قوي ايجاد كنند چيست؟
ايجاد پل ارتباطي مطمئن و مستحكم با خواننده نيازمند تلاش و پشتكاري خستگي ناپذير و جرأت و جسارت است. به عنوان مثال و براي روشن شدن موضوع، مراكز فرهنگي عربي متعددي در جهان عرب وجود دارند كه از نويسندگان براي فعاليت و سخنراني در جلسات خود دعوت مي كنند و من نيز به عنوان نويسنده بسيار مايل هستم در چنين جلساتي شركت كرده و مقاله ارائه كنم. اما در اين بين يك مشكل اساسي وجود دارد و آن اينكه اين مراكز فرهنگي دست كم در سوريه نويسنده را دعوت به سخنراني در جلسات خود مي كنند اما اين دعوت به يك سلام و خوشامدگويي شروع و سپس با يك خداحافظي پايان مي يابد. غافل از اينكه گاهي تهيه و تنظيم يك متن سخنراني ۲۰ صفحه اي در حضور عده اي از مردم شركت كننده در يك جلسه فرهنگي نيازمند سه ماه تحقيق و بررسي و كار و تلاش بي وقفه است. اما سوال اين است كه چه كسي بهاي اين تلاش و زحمت را مي پردازد؟ اين در حالي است كه در كشورهاي غربي و در قبال سخنراني يك شخصيت فرهنگي مبلغ معيني به او اختصاص داده مي شود، اما در كشورهاي عربي نبود چنين چيزي به خودي خود باعث دلسردي نويسنده و عدم تلاش و تحقيق او در مورد موضوعي خاص مي شود و به اين ترتيب طبيعي است كه حلقه ارتباطي بين نويسنده، سخنران و مخاطب قطع شود و به تبع آن در جلسات متعدد فرهنگي چيزي جز حرف هاي تكراري گفته نشود. به همين دليل، بر تمام دست اندركاران امور فرهنگي جهان عرب واجب است كه با هموار كردن سطح مطلوبي براي نويسندگان امكان تحقيق، بررسي و ارائه موضوعاتي ابتكاري و ارزشمند را براي آنان فراهم كنند.
• شما در سخنان خود به بحران نقد ادبي در كشورهاي عربي اشاره كرده ايد. در اين خصوص توضيح بيشتري بدهيد.
نقد ادبي آكادميك كار سخت و دشواري است، به اين معنا كه انجام آن مستلزم صرف وقت بسيار و استفاده از منابع علمي متعدد است و در نبود وقت و كمبود منابع علمي نقد ادبي به نقدي سطحي، روزنامه اي و شتاب زده و سريع تبديل شده است و مشكلي كه هم اكنون در سطح نقد ادبي و اجتماعي در جهان عرب ديده مي شود عدم تفكيك بين موضوع و نويسنده يك موضوع است به اين معنا كه ما تفاوتي بين نقد موضوع و نقد شخصيت قائل نيستيم و اين دو را با هم درمي آميزيم و در نقد موضوع نويسنده و شخصيت او را نيز نقد مي كنيم. در حالي كه بايد بدانيم هدف ناقد بايد بنا و آباد كردن باشد، نه ويراني و زخم زدن.
• ما از لزوم توجه و اعتبار بخشيدن به فرهنگ و اهل فرهنگ صحبت كرديم، در مورد توجه به دانشگاه ها و مدارس و زبان عربي به ويژه در سايه دعوت به گسترش لهجه هاي محلي در اين اماكن و حتي رسانه هاي عربي به خصوص ماهواره ها كه منعكس كننده وجهه تمدني ما در خارج از جهان عرب است نظر شما چيست؟
وضعيت كنوني زبان عرب براي من بسيار تأسف انگيز است؛ چون به رغم اينكه ما زبان زيبا و كاملي داريم اما نتوانسته ايم حق آن را در دانشگاه ها، مدارس و ماهواره ها و حتي فيلم هاي كارتوني ادا كنيم و من از اينكه برخي برنامه هاي ماهواره اي عربي نيز به لهجه محلي پخش مي شود بسيار تعجب مي كنم و اين در واقع هشدار و زنگ خطري براي تمام كشورهاي عربي است كه دور ماندن از عربي فصيح منجر به جدايي و پراكندگي جهان عرب شود. چرا ما در فيلم هاي كارتوني از زبان عربي فصيح استفاده نمي كنيم در حالي كه تحقيقات متعدد در زمينه زبان آموزي ثابت كرده كه سن كودكي بهترين مرحله براي آموختن زبان است.
زبان عربي در حال حاضر دوران بسيار سختي را مي گذراند؛ دوراني كه حتي متخصصان اين زبان نيز با حضور در تلويزيون اشتباهاتي را مرتكب مي شوند كه گوش از شنيدن آن آزرده مي شود. در رسانه هاي عربي نيز اصطلاحاتي را مي شنويم كه بيشتر از زباني بيگانه وارد زبان عربي شده و غريب و نامأنوس است. بنابراين با توجه به وضعيت كنوني زبان عربي، بازيابي و پويايي آن نياز به نهضتي حقيقي دارد.
• نظرتان در مورد جهاني شدن و ارائه فرهنگ به شكل كالا چيست؟
كساني كه ادعا دارند، در عصر جهاني شدن، جهان داراي يك فرهنگ واحد شده است سخت در اشتباهند؛ چون تمام فرهنگ هاي جهان به منظور حفظ ريشه هاي خود از توفان جهاني شدن در تلاش براي اثبات هويت و شخصيت خود هستند و ما اعراب كه از تمدن و فرهنگي كهن و تاريخي برخورداريم بايد در جهت بازگرداندن عزت و شوكت زبان و فرهنگ خود تلاش كنيم و اين مهم در درجه اول برعهده وزارتخانه هاي دست اندركار امور فرهنگي و سپس اطلاع رساني و دانشگاه ها است.

ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |